رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

داد درویشــــی از ســـــر تمهیــــــد ............. سـر قلیـــان خـویـش را به مــریــــد

گفت که از دوزخ ای نکــــو کــــــردار............. قـــدری آتـــش بـــه روی آن بگــــذار

بگـــرفـــت و ببــــــــرد و بــــــــاز آورد .......... عقــــــــد گــوهـــــــــر ز درج راز آورد

 

گفت کـه در دوزخ هـر چـه گردیـــدم .......... درکــــــــات جحیــــــــم را دیــــــــدم

آتـــــش و هیـــــــزم و ذغـــــال نبود .......... اخگــــــری بهـــــــر اشتعــــــال نبود

هیچ کـس آتشی نمـــی افـــروخت................ زآتش خویش هر کسی میسوخت

  • Like 1
لینک به دیدگاه
درم داد و دینار درویش را

نوازنده شد مردم خویش را

 

 

آن دم که مــــرا مــــی زده بـر خـــاک سپــارید .......... زیـــــر کفنــــــم خمــــــره ای از بـــــاده گذاریـد

تــــا در سفـــــر دوزخ از ایــن بــــــاده بنوشـــم ........... بـــــر خــاک مـن از ساقــــه انگـــــور بکــاریــــد

  • Like 1
لینک به دیدگاه

دوستی با مردم دانا نكوست

دشمن دانا به از نادان دوست

دشمن دانا بلندت می كند

بر زمینت می زند نادان دوست

  • Like 1
لینک به دیدگاه
آن دم که مــــرا مــــی زده بـر خـــاک سپــارید .......... زیـــــر کفنــــــم خمــــــره ای از بـــــاده گذاریـد

تــــا در سفـــــر دوزخ از ایــن بــــــاده بنوشـــم ........... بـــــر خــاک مـن از ساقــــه انگـــــور بکــاریــــد

در دژ پدید آمد آن جایگاه

فرود آمد آن گرد لشکر پناه

  • Like 1
لینک به دیدگاه

دوستی با مردم دانا نكوست

 

دشمن دانا به از نادان دوست

دشمن دانا بلندت می كند

بر زمینت می زند نادان دوست

 

تـو را اینجـا بـه صدهـا رنگ مـی جوینـد......... تــو را بـا حیلــه و نیــرنـگ مـی جـوینــد

تـو را با نیـزه هــا در جنگ مــی جوینـد ........... تــو را اینجا بـه گرد سنگ مـی جـوینــد

  • Like 1
لینک به دیدگاه

زآتش خویش هر کسی میسوخت

 

تو را نادیدن ما غم نباشد

که در خیلت به از ما کم نباشد

من اول روز دانستم که این عهد

که با من می کنی محکم نباشد

  • Like 1
لینک به دیدگاه

دوستی با مردم دانا نكوست

 

 

 

دشمن دانا به از نادان دوست

 

 

 

دشمن دانا بلندت می كند

 

 

بر زمینت می زند نادان دوست

تو با او نیک و به بدیار باش

نگهبان دژ باش و و بیدار باش

  • Like 1
لینک به دیدگاه
تو با او نیک و به بدیار باش

نگهبان دژ باش و و بیدار باش

 

شاعری دربدر و شبزده‌ای سوخته دل

 

از گل روی عزیزی همه‌ی عمر خجل

 

بوده‌ام صاحب دنیایی و امروز چنین

 

مانده پایم ز بلاخیزی ایام به گل

  • Like 1
لینک به دیدگاه

[تو با او نیک و به بدیار باش

نگهبان دژ باش و و بیدار باش

 

شب عاشقان بی دل چه شب دراز باشد

تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد

  • Like 1
لینک به دیدگاه

در جرم توبه کردن بودیم تا به گردون

 

 

 

از توبه های کرده این بار توبه کردم !!!

 

 

ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...