Spento data_3j 675 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۸۹ ره داور پاک بنمودشان زآلودگی ها بپالودشان 3 لینک به دیدگاه
Afsaneh.M 19632 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۸۹ نتوان گفت كه این قافله وا میماند خسته و خفته از این خیل جدا میماند 2 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۸۹ داد درویشــــی از ســـــر تمهیــــــد ............. سـر قلیـــان خـویـش را به مــریــــد گفت که از دوزخ ای نکــــو کــــــردار............. قـــدری آتـــش بـــه روی آن بگــــذار بگـــرفـــت و ببــــــــرد و بــــــــاز آورد .......... عقــــــــد گــوهـــــــــر ز درج راز آورد گفت کـه در دوزخ هـر چـه گردیـــدم .......... درکــــــــات جحیــــــــم را دیــــــــدم آتـــــش و هیـــــــزم و ذغـــــال نبود .......... اخگــــــری بهـــــــر اشتعــــــال نبود هیچ کـس آتشی نمـــی افـــروخت................ زآتش خویش هر کسی میسوخت 1 لینک به دیدگاه
Afsaneh.M 19632 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۸۹ تا سلسله ی ایوان بگسست مداین را در سلسله شد دجله چون سلسله شد پیچان (خاقانی شروانی) 1 لینک به دیدگاه
Spento data_3j 675 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۸۹ تو را من چشم در راهم شباهنگام در آن نوبت که بندد دست نیلو فر به پایه سرو کوهی دام 1 لینک به دیدگاه
Afsaneh.M 19632 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۸۹ دردا و دریغا که قلم ها و زبان ها نجوای شب و سوز دعا را ننوشتند! 1 لینک به دیدگاه
Spento data_3j 675 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۸۹ نیست حمزه خوردن اینجا تیغ بین حمزه ای باید در این صف آهنین 2 لینک به دیدگاه
Spento data_3j 675 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۸۹ دردا و دریغا که قلم ها و زبان هانجوای شب و سوز دعا را ننوشتند! درم داد و دینار درویش را نوازنده شد مردم خویش را 2 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۸۹ درم داد و دینار درویش رانوازنده شد مردم خویش را آن دم که مــــرا مــــی زده بـر خـــاک سپــارید .......... زیـــــر کفنــــــم خمــــــره ای از بـــــاده گذاریـد تــــا در سفـــــر دوزخ از ایــن بــــــاده بنوشـــم ........... بـــــر خــاک مـن از ساقــــه انگـــــور بکــاریــــد 1 لینک به دیدگاه
Afsaneh.M 19632 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۸۹ دوستی با مردم دانا نكوست دشمن دانا به از نادان دوست دشمن دانا بلندت می كند بر زمینت می زند نادان دوست 1 لینک به دیدگاه
Spento data_3j 675 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۸۹ آن دم که مــــرا مــــی زده بـر خـــاک سپــارید .......... زیـــــر کفنــــــم خمــــــره ای از بـــــاده گذاریـدتــــا در سفـــــر دوزخ از ایــن بــــــاده بنوشـــم ........... بـــــر خــاک مـن از ساقــــه انگـــــور بکــاریــــد در دژ پدید آمد آن جایگاه فرود آمد آن گرد لشکر پناه 1 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۸۹ دوستی با مردم دانا نكوست دشمن دانا به از نادان دوست دشمن دانا بلندت می كند بر زمینت می زند نادان دوست تـو را اینجـا بـه صدهـا رنگ مـی جوینـد......... تــو را بـا حیلــه و نیــرنـگ مـی جـوینــد تـو را با نیـزه هــا در جنگ مــی جوینـد ........... تــو را اینجا بـه گرد سنگ مـی جـوینــد 1 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۸۹ زآتش خویش هر کسی میسوخت تو را نادیدن ما غم نباشد که در خیلت به از ما کم نباشد من اول روز دانستم که این عهد که با من می کنی محکم نباشد 1 لینک به دیدگاه
Spento data_3j 675 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۸۹ دوستی با مردم دانا نكوست دشمن دانا به از نادان دوست دشمن دانا بلندت می كند بر زمینت می زند نادان دوست تو با او نیک و به بدیار باش نگهبان دژ باش و و بیدار باش 1 لینک به دیدگاه
Afsaneh.M 19632 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۸۹ تو با او نیک و به بدیار باشنگهبان دژ باش و و بیدار باش شاعری دربدر و شبزدهای سوخته دل از گل روی عزیزی همهی عمر خجل بودهام صاحب دنیایی و امروز چنین مانده پایم ز بلاخیزی ایام به گل 1 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۸۹ [تو با او نیک و به بدیار باش نگهبان دژ باش و و بیدار باش شب عاشقان بی دل چه شب دراز باشد تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد 1 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۸۹ دل از من برد روی از من نهان کرد خدا را با که این بازی توان کرد . 1 لینک به دیدگاه
Afsaneh.M 19632 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۸۹ در جرم توبه کردن بودیم تا به گردون از توبه های کرده این بار توبه کردم !!! 2 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۸۹ ما را گلی از روی تو چیدن نگذارند. . چیدن که خیال است که دیدن نگذارند . 1 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۸۹ در جرم توبه کردن بودیم تا به گردون از توبه های کرده این بار توبه کردم !!! ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده