niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۸۹ زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان راولیکن پوست خواهد کند ما یک لاقبایان را ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را... اي شاهد قدسي كه كشد بند نقابت واي مرغ بهشتي كه دهد دانه و آبت خوابم بشد از ديده در اين فكر جگر سوز كاغوش كه شد منزل آسايش و خوابت 3 لینک به دیدگاه
sara 20 1717 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۸۹ تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی 3 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۸۹ یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست درد آن بود که از پا درمان من بیفتد... 3 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۸۹ یا رب مباد کز پا جانان من بیفتددرد و بلای او کاش بر جان من بیفتد من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست درد آن بود که از پا درمان من بیفتد... دلا اصلا نترسي از ره دور دلا اصلا نترسي از ته گور دلا اصلا نمي ترسي كه روزي شوي بنگاه مار و لانه ي مور 2 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۸۹ رفتم و بیشم نبود روی اقامت وعده دیدار گو بمان به قیامت گر تو قیامت به وعده دور نخواهی یک نظرم جلوه کن بدان قد و قامت... 2 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۸۹ رفتم و بیشم نبود روی اقامتوعده دیدار گو بمان به قیامت گر تو قیامت به وعده دور نخواهی یک نظرم جلوه کن بدان قد و قامت... محمدحسين ناراحت نميشيد تكراريه 2 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۸۹ رفتم و بیشم نبود روی اقامتوعده دیدار گو بمان به قیامت گر تو قیامت به وعده دور نخواهی یک نظرم جلوه کن بدان قد و قامت... رفتم و بیشم نبود روی اقامتوعده دیدار گو بمان به قیامت گر تو قیامت به وعده دور نخواهی یک نظرم جلوه کن بدان قد و قامت... :icon_redface: 2 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۸۹ شرمنده!! خودم هم حس کردم گفتمش!! یه مین بصبر!! 1 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۸۹ رستم از این نفس و هوا زنده بلا مرده بلا زنده و مرده وطنم نیست بجز فضل خدا رستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازل مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا... 2 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۸۹ رستم از این نفس و هوا زنده بلا مرده بلازنده و مرده وطنم نیست بجز فضل خدا رستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازل مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا... الا يا ايها ساقي ادر كعسا و ناولها كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكل ها 2 لینک به دیدگاه
kimia 4172 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۸۹ ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز دیگر سراغ شعله آتش ز من نگیر میخواستم که شعلع شوم سرکشی کنم مرغی شدم به کنج قفس خسته و اسیر 3 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۸۹ ای سینه در حرارت سوزان خود بسوزدیگر سراغ شعله آتش ز من نگیر میخواستم که شعلع شوم سرکشی کنم مرغی شدم به کنج قفس خسته و اسیر روز هجران و شب فرقت يار آخر شد زدم اين فال و گذشت اختر و كار آخر شد 3 لینک به دیدگاه
kimia 4172 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۸۹ دلم از صحبت این چرب زبانان بگرفت بعد از این دست من و دامن لب دوختگان 3 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۸۹ دلم از صحبت این چرب زبانان بگرفتبعد از این دست من و دامن لب دوختگان نه پاي ِ آنكه از ماران گريزم نه دست ـ آنكه با موران كنم جنگ 3 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۸۹ گفتم که لبت، گفت لبم آب حیات گفتم دهنت، گفت زهی حب نبات گفتم سخن تو، گفت حافظ گفتا شادی همه لطیفه گویان صلوات 3 لینک به دیدگاه
kimia 4172 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۸۹ تو محو خاطره ی شیشه ای یک خوابی که ماهویت ذاتش هنوز پیدا نیست ومن سراغ ترا از سراب میگیرم امید وصل در اوج شکست زیبا نیست؟ 2 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۸۹ تو محو خاطره ی شیشه ای یک خوابیکه ماهویت ذاتش هنوز پیدا نیست ومن سراغ ترا از سراب میگیرم امید وصل در اوج شکست زیبا نیست؟ تو داري در مكان خود قراري مويم كه در جهان آواره هستم 2 لینک به دیدگاه
kimia 4172 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۸۹ من از دو چشم روشن وگریان گریختم از خنده های وحشی طوفان گریختم از بستر وصال به آغوش سرد هجر آزرده از ملالت وجدان گریختم 2 لینک به دیدگاه
niaz 9807 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۸۹ من از دو چشم روشن وگریان گریختماز خنده های وحشی طوفان گریختم از بستر وصال به آغوش سرد هجر آزرده از ملالت وجدان گریختم محراب ابرويت بنما تا سحرگهي دست دعا برآرم و در گردن آرمت 1 لینک به دیدگاه
hamid_shahrsaz 28920 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۸۹ تو را سهمگین روی پنداشتندبه گرما به در زشت بنگاشتند 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده