YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مهر، ۱۳۸۹ وصال او ز عمر جاودان به خداوندا مرا آن ده که آن به به شمشیرم زد و با کس نگفتم که راز دوست از دشمن نهان به به داغ بندگی مردن بر این در به جان او که از ملک جهان به خدا را از طبیب من بپرسید که آخر کی شود این ناتوان به گلی کان پایمال سرو ما گشت بود خاکش ز خون ارغوان به به خلدم دعوت ای زاهد مفرما که این سیب زنخ زان بوستان به دلا دایم گدای کوی او باش به حکم آن که دولت جاودان به جوانا سر متاب از پند پیران که رای پیر از بخت جوان به شبی میگفت چشم کس ندیدهست ز مروارید گوشم در جهان به اگر چه زنده رود آب حیات است ولی شیراز ما از اصفهان به سخن اندر دهان دوست شکر ولیکن گفته حافظ از آن به 6 لینک به دیدگاه
aida.comix 1809 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مهر، ۱۳۸۹ این روز ها حسادت همه گیر شده است!! من به خودم حسادت میکنم که تو را دارم... تو به آنهایی که مرا دارند... خدا به هردویمان! عشق و علاقه را بیخیال،خدا را دریاب... این روزهاست که بی دلیل جدایمان کند! 8 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مهر، ۱۳۸۹ بنال ای نی که من غم دارم امشب نه دلسوز و نه همدم دارم امشب دلم زخم است از دست غم یار هم از غم چشم مرهم دارم امشب همه چیزم زیادی میکند حیف که یار از این میان کم دارم امشب چو عصری آمد از در گفتم ای دل همه عیشی فراهم دارم امشب ندانستم که بوم شام غمگین به بام روز خرم دارم امشب برفت و کوره ام در سینه افروخت ببین آه دمادم دارم امشب به دل جشن و عروسی وعده کردم ندانستم که ماتم دارم امشب درآمد یار و گفتم دم گرفتیم دمم رفت و همه غم دارم امشب به امیدی که گل تا صبحدم هست به ﻣﮋگان اشک شبنم دارم امشب مگر آبستن عیسی است طبعم که بر دل بار مریم دارم امشب . . . 5 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مهر، ۱۳۸۹ نالد به حال زار من امشب سه تار من این مایه تسلی شب های تار من ای دل ز دوستان وفادار روزگار جز ساز من نبود کسی سازگار من در گوشه غمی که فراموش عالمی است من غمگسار سازم و او غمگسار من اشک است جویبار من و ناله سه تار شب تا سحر ترانه این جویبار من چون نشترم به دیده خلد نوشخند ماه یادش به خیر خنجر مژگان یار من رفت و به اختران سرشکم سپرد جای ماهی که آسمان بربود از کنار من آخر قرار زلف تو با ما چنین نبود ای مایه قرار دل بیقرار من در حسرت تو میرم و دانم تو بی وفا روزی وفا کنی که نیاید به کار من . . . 4 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مهر، ۱۳۸۹ نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت که جانم درجوانی سوخت ای جانم به قربانت تحمل گفــــته بودی من که کردم سالــــــــها اما چقــدرآخر تحـمــل بلکه یادت رفتــه پیــمانت چوبلبل نغمه خوانم تا توچون گل پاکدامانی حذر از خار دامنــــگیر کـن دسـتم به دامانت تمنـّای وصالم نیست عشق من مگـــــیرازمن به دردت خو گرفــتم نیــــستم دربنـــد درمانت امــــید خســـــته ام تا چند گیرد با اجل کشـــتی بمیرم یا بمــانم پادشـــاها چیـــست فرمانت شبی با دل به هجران توای سلــطان ملک دل میان گریه میگـفتم که کوای مـلک سلطانت چه شبهائی که چون سایه خزیــدم پای قصرتو به امـیدی که مهــتاب رخــت بیـــنم درایوانت به گردنبند لعلی داشتی چون چشــم من خونین نباشـــد خون مظـلومان که میـــگیرد گریبانت دل تنــــگم حریف درد و اندوه فــراوان نیــست امــان ای سنـــگدل از درد و انــدوه فــراوانت . . . 5 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۸۹ شبی در پیچ و تاب گیسوانم به دنبال دلی گمگشته گشتم میان لحظه های عشق و احساس به دنبال غمی آهسته گشتم لبانم از تپش دیگر فرو ماند نه اوازی نه فریادی نه شوری کسی گم کرده بودم در وجودم کسی چون موج زیبا چون بلوری اگر با من سخن گفته است پس کو؟ اگر اواز من بوده است پس کو؟ کجایی ای همه بود و نبودم کجایی ای تمام آرزویم به غم های دلم او چنگ می زد نگاهش بی کسی را رنگ می زد دوباره یافتم این غم کجا بود شراره های چشم آشنا بود 4 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۸۹ من مثل یک سرگیجه می مانم بین زمین و آسمان گاهی تب می کنم دلشوره می گیرم از حرفهای دیگران گاهی... 4 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۸۹ در بیابان خیلی بزرگ که شن دارد، دارم میپلکم. یک چیزی جایش خالی است و آن هم یک بادکنک است. از کجا بیاورم؟! اصلا خودم تصور میکنم بادکنکم. یک بادکنک صورتی با نخ قهوه ای. با باد بالا میروم و به نور خورشید نگاه میکنم، وای که چه گرم است. حال میکنم. چقدر لذت دارد که صورتی باشی و باد کرده باشی و یک نخ هم ازت آویزان باشد. نخم به هیچ سنگ و بوته ای گیر نکرده، نمیدانم از این بابت خوشحال باشم یا ناراحت. چون فرقی ندارد، پس خوشحالم! من بادکنکی بیش نیستم که هر لحظه ممکن است بترکد. پس میروم یک گوشه خوشحالی میکنم. 3 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۸۹ دگر سر زیر پر دارم ولی روزی در این گلشن به مرغان یاد میدادم طریق نغمه خوانی را . . . 1 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آبان، ۱۳۸۹ من انسانم یک معجون سر در گم ! من انسانم یک پرنده ی بدون بال ... خداوندگارا گوشه این قفس می نشینم و کز می کنم تا بال و پر پروازم دهی ... اگر تو خدای آسمانی من خدای زمینم ...! 4 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آبان، ۱۳۸۹ باز كلمه كم آورده ام براي احوالاتم ! برويد يك سيگار بكشيد تلخي اش كه ماند ته گلويتان فكر كنيد همان بغضيست كه توي گلوي من نه بالا ميرود و نه پايين ... 7 لینک به دیدگاه
aida.comix 1809 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آبان، ۱۳۸۹ گم کرده ام،همه چیز را به یکباره گم کرده ام! همه چیز یعنی من من خودم را گم کرده ام! جای تاول های زیر پایم،تن خسته ام،چشم گریانم... نشان نمیدهد که دلتنگت شده ام؟؟ برگرد من ِ من! برگرد! 4 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آبان، ۱۳۸۹ ساده انقدر که از سادگیم می توان یک شبه پی برد به دلدادگیم 6 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۸۹ نماز باران بخوان برای چشمهایم ... 7 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۸۹ هر آنچه ساخته ام به یک باره خراب می کنم! من از نو ساختن را بیشتر دوست دارم ... . . . 6 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ بی هیچ بهانه ای تو را به خاطر می آورم شاید دوست داشتن همین باشد... 6 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ پارسال ترها صدای خنده ی من را می شنیدند ... امسال تر ها صدایم ماندنی نیست ... . . . کاش من آن سیب را گاز نزده بودم ... 4 لینک به دیدگاه
RezaMTJAME 9278 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ دوست آن نیست که کنارت باشد........ دوست آن است که به یادت باشد........ همیشه به یادت هستم...... ولی......... 3 لینک به دیدگاه
aida.comix 1809 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ یادم میماند! همه چیز را یک بار میشنوی،نه بیشتر! همه چیز را یک بار میگویی،نه بیشتر! همه چیز را یک بار میبینی،نه بیشتر! و من را... من را هم یک بار دوست داشتی،نه بیشتر! من را با همه چیز یکسان کردی! حالا من دیگر هیچ چیز نیستم! 3 لینک به دیدگاه
RezaMTJAME 9278 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ دیر باز است که چشمانم جز اشک همدمی ندارند..... گریه برای چه؟ برای نگاهی که با آن همه چیزم را با خودت بردی و همان یک نگاه شد همه زندگی من..... حالا چرا میخواهی زندگیم را از من بگیری؟؟؟؟ نمیخواهی حتی برای یک لحظه دوباره یک نگاه به من کنی؟؟؟؟؟ به یادت هستم ولی............ 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده