رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

چنان دل کندم از دنیاکه شکلم شکل تنهاییست

ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست

مرا در اوج میخواهی تماشا کن تماشا کن

دروغ این بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن

گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم

به جز در خود فرو رفتن چه چیزی پیش رو دارم

لینک به دیدگاه

سرچشمه رويش هايي دريايي پايان تماشايي

تو تراويدي باغ جهان تر شد ديگر شد

صبحي سر زد مرغي پر زد يك شاخه شكست خاموشي هست

خوابم برد خوابي ديدم تابش آبي در خواب لرزش برگي در آب

اين سو تاريكي مرگ آن سو زيبايي برگ اينها چه آنها چيست ؟ انبوه زمان چيست ؟

اين مي شكفد ترس تماشا دارد آن مي گذرد وحشت دريا دارد

پرتو محرابي مي تابي من هيچم : پيچك خوابي بر نرده اندوه تو مي پيچم

تاريكي پروازي روياي بي آغازي بي موجي بي رنگي درياي هم آهنگي

لینک به دیدگاه

سینه ام میسوزد

 

درد دارم امشب........

 

فکر من بی تاب است

 

حرف دارم امشب.......

 

از کجا آغاز میباید نمود

 

وز چه باید گفت زین رنج درون

 

حرفها دارم ولی ناگفتنی........

لینک به دیدگاه

ای نگاهت خنده مهتاب ها

بر پرند رنگ رنگ خواب ها

ای صفای جاودان هر چه هست

باغ ها گل ها سحر ها آب ها

ای نگاهت جاودان افروخته

شمع ها خورشید ها مهتاب ها

ای طلوع بی زوال آرزو

در صفای روشن محراب ها

ناز نوشین تو و دیدار توست

خنده مهتاب در مرداب ها

در خرام نازنینت جلوه کرد

رقص ماهی ها و پیچ و تاب ها

لینک به دیدگاه

دلگیر شدی جانا ؟ از عشق نمی دانی

دلدار شدی ما را ، شاید که پریشانی

دور از تو پریشانم ، آتش زده بر جانم

این دیده ی گریان را ، خونین ز چه گردانی ؟

پرواز دو پروانه ، مستانه چو دیوانه

از خویش گسستن را ، آنگه تو به سامانی ؟

آن آتش سوزان را ، حیران شدن جان را

دیدّی و نپرسیدی ، دانم که ز رندانی

دلگیر منم با تو ! روی سخنم با تو

در فکر چه هستی هان ؟ اینگونه پریشانی ؟

از عشق گریزانم ، از غصه هراسانم

ای عاشق دیوانه ، این فتنه چه گردانی ؟

گاهی کندم دلخون ، دیوانه مرا مجنون

خوارم کند از افسون ، گوید ز چه خندانی؟

بر سینه زند چنگی ، بر سر بزند سنگی

بر حال دل زارم خندد ز چه گریانی ؟

آخر به سر دارم ، دست از تو نبردارم

ای یار چه خونخواری ، شاید تو به حرمانی

لینک به دیدگاه

به جاده نگاه می کنم ...

به خیابانی که هر روز شلوغ تر از پیش است ...

و عابرانی که از آن می گذرند ...

و من دلم می خواهد که ...

یکی از عابران تو باشی ...!

لینک به دیدگاه

با قلم می ‌گويم:

ای همزاد، ای همراه،.....

ای هم سرنوشت.......

هر دومان حيران بازی‌های دوران‌های زشت......

شعرهايم را نوشتی....

دست‌خوش؛

اشك‌هايم را كجا خواهی نوشت؟؟؟؟

لینک به دیدگاه

موجود بی آزاری هستم

کار می کنم

قصه می خوانم

شعر می نویسم

و گاهی

دلم که برایت تنگ می شود

تمام خیابانها را

با یادت پیاده می روم!

لینک به دیدگاه

باران که می بارد تو می آیی

باران گل باران نیلوفر

باران مهر و ماه آئینه

باران شعر و شبنم و شبدر

باران که می بارد تو در راهی

از دشت شب تا باغ بیداری

از عطر عشق و آشتی لبریز

با ابر و آب و آسمان جاری

غم می گریزد غصه می سوزد

شب می گدازد سایه می میرد

تا عطر آهنگ تو می رقصد

تا شعر باران تو می گیرد

از لحظه های تشنه دیدار

تا روزهای با توبارانی

غم می کُشد ما را تو می بینی

دل می کِشد ما را تو می دانی

لینک به دیدگاه

چقدر کودکانه شده تکرار این لحظه ها!

که از زمزمه ی جمله های"من مال تو و تو مال منی" روحم هم سرسام گرفته است!!

به یاد می آورم،از این همه حرفی که زده بودی در این همه سال،همین یک حرفت را سال ها تکرار کرده ام!دلم هم خسته شد از این همه دروغ!

روحم را باید به جمله ی دیگری عادت دهم:

"تو مال دیگری شدی و من همچنان تنهایم"

لینک به دیدگاه
:icon_pf (34):

هر چقدر به خودت تلقین کنی که حالت خوب نیست,بدتر میشی...

ولی اگه, تظاهر به شادی بکنی(حتی اگه حالت خوب نباشه) همه چی روبراه میشه...

و خوشانسی و خوبی و خوشی,جای بدی و... رو میگیره...

امتحانش ضرر نداره...!:icon_gol:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...