رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

تا خدا فاصله ای نیست بیا،

با هم از پیچ و خم سبزِ گیاه

تا تهِ پنجره بالا برویم

و ببینیم خدا،
پشت این پنجره ها

لحظه ای کاشته است؟
!

تا خدا فاصله ای نیست بیا،

با هم از غربتِ این نادانی

سوی اندیشهِ ادراکِ افق

مثلِ یک مرغِ غریب

لحظه ای، پر بزنیم
...

کاش میشد همه سطح پر از روزنِ دل

بسترِ سبزِ علف های مهاجر می شد

یا همان فهمِ عجیبِ گلِ سرخ

یا همین پنجرهِ گردِ غروب

تا مرا با تو از این سادگیِ مبهمِ ترس

ببرد تا خودِ آرامشِ احساسِ پر از فهمِ وصال
!

تا خدا،فاصله ای بود اگر

من چه می دانستم که اقاقی زیباست؟
!

یا گلِ سرخ،پر از سِرِ خداست؟
!

یا اگر بود که من،لای اوراقِ پر از سجدهِ برگ،

رمزِ تسبیح!نمی نوشیدم
!

و از آن رویشِ مرطوبِ شعورِ من و تو،

در دلِ گرم و پر از شورِ امید

خطی از عشق نمی فهمیدم
!

من،
به پرواز خدا در دلِ من،در دل تو

مثلِ هر صبحِ پر از آیه و نور،بارها!معتقدم،

و قسم می خورم این بار،به هر آیهِ نور

تا خدا، فاصله ای نیست،بیا...
لینک به دیدگاه

كوهساران مرا پر كن، اي طنين فراموشي!

نفرين به زيبايي- آب تاريك خروشان - كه هست مرا

فرو پيچد و برد!

 

تو ناگهان زيبا هستي. اندامت گردابي است

موج تو اقليم مرا گرفت

ترا يافتم، آسمان ها را پي بردم

ترا يافتم، درها را گشودم، شاخه را خواندم

افتاده باد آن برگ، كه به آهنگ وزش هايت نلرزد!

 

مژگان تو لرزيد: رويا در هم شد

تپيدي: شيره گل بگردش آمد

بيدار شدي: جهان سر برداشت، جوي از جا جهيد

براه افتادي: سيم جاده غرق نوا شد

در كف تست رشته دگرگوني...

 

از بيم زيبايي مي گريزم، و چه بيهوده: فضا را گرفته اي

يادت جهان را پر غم مي كند، و فراموشي كيمياست

در غم گداختم، اي بزرگ، اي تابان!

سر برزن، شب زيست را در هم ريز، ستاره ديگر خاك!

جلوه اي، اي برون از ديد!

 

از بيكران تو مي ترسم ، اي دوست! موج نوازشي...

لینک به دیدگاه

باز هم در وصف گل وا مانده ام

بي تو اي آئينه تنها مانده ام

باز هم نيلوفر و يك آفتاب

باز هم يك جرعه از درياي ناب

واژه مي خواهم تو را معنا كنم

تا غمي ناگفته را افشا كنم

شرح تو يك قصه ي بي انتهاست

صحبت شيدايي پروانه هاست

بي تو من خورشيد را گم مي كنم

با سياهي ها تكلم مي كنم

تو نويد روزهاي روشني

غنچه اي بشكفته در قلب مني

با تو شور عشق را از بر شدم

محو خوبي هاي اين دفتر شدم

با قدم هاي تو عاشق مي شدم

راهي كوي شقايق مي شدم

اي نگاهت گرم، همچون آفتاب

دختر خورشيد اي بانوي آب

آمدم تا با تو بينم هر چه هست

اشك شوقت ديدگانم را ببست

لینک به دیدگاه

ای نگاهت ز تماشای غزالان خوشتر

شهد لبهای تو از قند فریمان خوشتر

لهجه گرم گل آمیز هوس آلودت

از طربریزی موسیقی باران خوشتر

تنت آن ماه فرو هشته به آغوش زمین

هر چه بی هاله و تنهاتر و عریان خوشتر

عشوه چشم خمارین غزل آگینت

از نظر بازی خورشید زمستان خوشتر

خانه تا بیخود از عطرش بشود شب همه شب

گیسویت هر چه رها هر چه پریشان خوشتر

بر من از جام بلورین دو چشمت بچشان

زان شرابی که رسد هر چه فراوان خوشتر

غزل ناب بلندیست سرا پای تو کز

آنچه شعر است به هر دفتر و دیوان خوشتر

تو اگر گرمی این خانه نباشی به خدا

هر چه ساکت تر از این باشد و ویران خوشتر

لینک به دیدگاه

بر روی ما نگاه خدا خنده می زند

هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم

 

زیرا چو زاهدان سیه كار خرقه پوش

پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم

 

پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود

بهتر ز داغ مُهر نماز از سر ریا

 

نام خدا نبردن از آن به كه زیر لب

بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا

 

ما را چه غم كه شیخ شبی در میان جمع

بر رویمان ببست به شادی در بهشت

 

او می گشاید … او كه به لطف و صفای خویش

گوئی كه خاك طینت ما را ز غم سرشت

 

طوفان طعنه ، خنده ی ما را ز لب نشست

كوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم

 

چون سینه جای گوهر یكتای راستیست

زین رو به موج حادثه تنها نشسته ایم

 

مائیم … ما كه طعنه زاهد شنیده ایم

مائیم … ما كه جامه تقوی دریده ایم

 

زیرا درون جامه به جز پیكر فریب

زین هادیان راه حقیقت ، ندیده ایم!

 

آن آتشی كه در دل ما شعله می كشید

گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود

 

دیگر به ما كه سوخته ایم از شرار عشق

نام گناهكاره رسوا! نداده بود

 

بگذار تا به طعنه بگویند مردمان

در گوش هم حكایت عشق مدام ما

 

"هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است در جریده عالم دوام ما"

لینک به دیدگاه

از آن وقتهایی که دلت میخواهد

خودت را به نفهمی بزنی؛

یک چیزی توی مایه های بیخیالی

یعنی که بیخیال همه چیز؛

اصلا بی خیال هرچه حرف و حدیث

بی خیال تمام قضاوتهای درست و نادرست

بی خیال هرچه دلخور شدن icon_question.gificon_question.gif

.icon_question.gif

.icon_question.gif

.icon_question.gif

پ.ن:

بیشتر از آنکه از قضاوتهای نادرست دیگران ناراحت باشم....

از فرصتهایی که برای قضاوتهای اشتباه دیگران بوجود آوردم....

ناراحتم.... icon_razz.gifو متاسفم...متاسف....icon_razz.gif

..

.

sad.gifsad.gifsad.gif

لینک به دیدگاه

زير خاکستر ذهنم باقيست،آتشي سرکش و سوزنده هنوز

يادگاري ست ز عشقي سوزان،که بود گرم و فروزنده هنوز

عشقي آن گونه که بنيان مرا،سوخت از ريشه و خاکستر کرد

غرق در حيرتم از اينکه چرا،مانده ام زنده هنوز

گاهگاهي که دلم مي گيرد،پيش خود مي گويم

آن که جانم را سوخت،ياد مي آرد از اين بنده هنوز

سخت جاني را ببين ،که نمردم از هجر

مرگ صد بار به از،بي تو بودن باشد

گفتم از عشق تو من خواهم مرد،چون نمردم، هستم

پيش چشمان تو شرمنده هنوز،گر چه از فرط غروراشکم از ديده نريخت

،بعد تو ليک پس از آن همه سال،کس نديده به لبم خنده هنوز

گفته بودند که از دل برود يار چو از ديده برفت

سال هاست که از ديده من رفتي ليک

دلم از مهر تو آکنده هنوز

دفتر عمر مرا

دست ايام ورق ها زده است

زير بار غم عشق

قامتم خم شد و پشتم بشکست

در خيالم اما

همچنان روز نخست

تويي آن قامت بالنده هنوز

در قمار غم عشق

دل من بردي و با دست تهي

منم آن عاشق بازنده هنوز

آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش

گر که گورم بشکافند عيان مي بينند

زير خاکستر جسمم باقيست

آتش سرکش و سوزنده هنوز

 

حميد مصدق

لینک به دیدگاه

این واژگان هر آنچه که دارند می دهند

تا شعر ها مرا به تو پیوند می دهند

 

حتی برای کشتنم این دشمنان هنوز

تنها مرا به جان تو سو گند می دهند

 

با این گدازه ها چه کنم ؟دردهای من

بوی گدازه های دماوند می دهند

 

از مادرت بپرس که در وادی شما

یک قلب واژگون شده را چند می دهند؟

 

دیوانگی مجال غریبی است عشق من!

زنجیرها مدام مرا پند می دهند ...

لینک به دیدگاه

برایم یک قطعه نان بیاور

نان آور!

تا با تکه های قلبم بخوریم

و انگشت هایت را

به شیوه ی عشق

بر گونه هایم بلغزان

تا اشک

نمک افطارمان شود

در روزه داری ِ اندوه

لینک به دیدگاه

چون زلف توأم جانا در عین پریشانی

چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی

 

من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم

تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی

 

خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم

تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

 

ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی

من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی

 

در سینه سوزانم مستوری و مهجوری

در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی

 

من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی

من سلسله موجم تو سلسله جنبانی

 

از آتش سودایت دارم من و دارد دل

داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی

 

دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم

کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی

 

ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت؟

روی از من سر گردان شاید که نگردانی

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...