رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

حرفهايم

در دل ميميرند...

اشکهايم

در چشمانم مي خشکند

پاهايم

از حرکت مي ايستند

بغضم در گلو ميميرد...

من مدت هاست

براي خنديدن

از غصه هايم اجازه مي گيرم!!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

زندگی رسم خوشایندی است

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

پرشی دارد اندازه ی عشق

زندگی حس غریبیست یک مرغ مهاجر دارد

زندگی شستن یک بشقاب است

من نمی دانم

که چرا می گویند اسب حیوان نجیبیست کبوتر زیباست

و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست

گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد

چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید

واژه ها را باید شست .

زندگی تر شدن پی در پی

زندگی ابتنی کردن در حوضچه ی اکنون است

  • Like 4
لینک به دیدگاه

پرده را برداریم

بگذاریم که احساس هوایی بخورد

بگذاریم بلوغ زیر هر بوته که می خواهد بیتوته کند

بگذاریم غریزه پی بازی برود

کفش ها را بکند و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد

ساده باشیم

ساده باشیم چه در باجه ی یک بانک چه در زیر درخت

  • Like 4
لینک به دیدگاه

سر به هوا نیستــــم

 

 

امــــا

 

 

همیشـــــه چشــــم به آسمان دارم

 

 

حال عجیبـــی ست

 

 

دیدن ِ همان آسمان که

 

 

... شاید "تو" ...

 

 

دقایقی پیش

 

 

به آن نگاه کـــرده ای....

  • Like 5
لینک به دیدگاه

رو به تو سجده می کنم دری به کعبه باز نیست

 

بس که طواف کردمت مرا به حج نیاز نیست

 

به هر طرف نظر کنم نماز من نماز نیست

 

مرا به بند می کشی از این رهاترم کنی

 

زخم نمی زنی به من که مبتلاترم کنی

 

از همه توبه می کنم بلکه تو باورم کنی

  • Like 3
لینک به دیدگاه

همينکه باد دامن دلم را بگيرد

قطره هاي تصويرت بر کوچه ها پاشيده ميشود

کوچه هاي پريشان سر به بزرگراهها ميگذارند

و گلهاي دامنت انتهاي تمامي شاهراهها را به جنون مي کشاند

دعا کن

دعا کن

قبل از اينکه دنيا از عشقت ديوانه شود

دلم آرام بگيرد

  • Like 4
لینک به دیدگاه

من صبورم اما . . .

به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم

یا اگر شادی زیبای تو را به غم غربت چشمان خودم می بندم .

من صبورم اما . . .

چقدر با همه ی عاشقیم محزونم !

و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ

مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم

من صبورم اما . . .

بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم

بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب

و چراغی که تو را ، از شب متروک دلم دور کند. . . می ترسم .

من صبورم اما . . .

آه این بغض گران صبر چه می داند چیست

  • Like 4
لینک به دیدگاه

بي تو

نه بوي خاك نجاتم داد

نه شمارش ستاره ها تسكينم

چرا صدايم كردي

چرا ؟

بهانه،حسین پناهی

  • Like 4
لینک به دیدگاه

امشب دارم از غصه می میرم

از دوری تواز فاصله ها از دلتنگیت

دیگه حالم خوب نیست

دیگه خنده روی لبهام رنگی نداره

دیگه دنیا بی تو شیرینی و طعمی نداره

دیگه من اون آدم دلباخته نیستم

دیگه اون شاعری نیستم که برات شعر بگه

از اون شعرای قشنگ

از اون شعرایی که می گفتی برات چقدر دلنشینه

دیگه من اون آدمی نیستم که با دل تو بشینه

همراهت بشه همرازت بشه غمخوارت باشه

دیگه حس گفتن غزل رو ندارم

دیگه نمیشینم سعدی بخونم

حافظ بخوانم ، ستار بزنم

دیگه

دیگه

چقدر بگم از دیگه هایی که حالشو ندارم

دیگه تو را ندارم

حالا فقط و فقط ، فقط

خدا رو دارم

  • Like 6
لینک به دیدگاه

باز هم بگير! اي دل غم آشنا بگير!

آسمان ببار و جانب دل مرا بگير!

 

 

بي تو کنج اين خرابه ها غريب مانده ايم

 

باز هم بيا سراغ از اين غريبه ها بگير!

 

 

 

دشنه زار بي نهايتي ست دشت رو به رو

 

زير بازوان دوستان کور را بگير!

 

 

 

اي که رام دستهاي توست آب و باد و رعد

 

دست از آستين برآر و راه بر بلا بگير!

 

 

 

خون لاله روي دست باد لخته مي شود

 

اي اميد باغ، انتقام لاله را بگير!

 

 

 

باز جمعه اي گذشت و حاجتم روا نشد

 

اي دل، اي دل اميدوار من، عزا بگير!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

اینک که ابرهای زمستان با ما نمی سازند

اینک که آدم برفی های سفت و یخ زده رنگ نمی بازند،

من در نبردی نابرابر گرفتار این درجه هوای سرد بی روح شده ام.

تو که در هر فصلی گرمای فراوان داری.

تو که خورشید منی و به به دورت می چرخم .

تو که گرمای وجودت سراسر مهربانی و داغ محبت است.

من دیگر توان این سرما را ندارم .

تو به من سر بزن

تو بیا و دستانم بگیر

که در قدمزنان سرد زمستان آغوش گرمتری می خواهم.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

آدم ها لالت می کنند...

 

بعد هی می پرسند...

 

چرا حرف نمی زنی؟؟!

 

این خنده دارترین نمایشنامه ی دنیاست.. .

  • Like 5
لینک به دیدگاه

گریه نمی کنم نه اینکه سنگم ، گریه غرورمو بهم میزنه

مرد برای هضم دلتنگیاش ، گریه نمی کنه قدم می زنه

گریه نمی کنم نه اینکه خوبم ، نه اینکه دردی نیس نه اینکه شادم

یه اتفاق نصفه نیمه ام که ، یهو میون زندگی افتادم

یه ماجرای تلخ ناگزیرم ، یه کهکشونم ولی بی ستاره

یه قهوه که هرچی شکر بریزی ، بازم همون تلخی ناب و داره

اگه یکی باشه منو بفهمه ، براش غرورمو بهم می زنم

گریه که سهله زیر چتر شونه ش ، تا آخر دنیا قدم می زنم

گریه نمی کنم نه اینکه سنگم ، گریه غرورمو بهم میزنه

مرد برای هضم دلتنگیاش ، گریه نمی کنه قدم می زنه

گریه نمی کنم نه اینکه خوبم ، نه اینکه دردی نیس نه اینکه شادم

یه اتفاق نصفه نیمه ام که ، یهو میون زندگی افتادم

  • Like 5
لینک به دیدگاه

شبی پاییزی

 

آخرین کاغذ سفید

 

کمی مرکب

 

شعری که می نوشتم از تو

 

به دنبال قافیه ای برای اسمت

 

پیش از تجسم قافیه اسمت

 

خاطراتت

 

در ذهنم ردیف می شوند....

  • Like 2
لینک به دیدگاه

هر قدر

 

چشم انتظاریم بیشتر

 

بیشتر نمی میرم

 

و به نقره ای که در دست تو حلقه بود

 

و.....

 

دو کندوی چشمت می اندیشم

 

و این که.....

 

با آن همه قول و قرار

 

بی قرار تو بودم

 

باید بلند بلند

 

اشک بریزم.....

  • Like 3
لینک به دیدگاه

همه می گن عشق یعنی

 

" دوس داشتن "

 

اما من می گم

 

عشق یعنی

 

" دوستی مثل تو داشتن "

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...