رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

این روزها دلم می خواهد

اسمت حوا باشد

آنوقت من همه جوره آدمت شوم

سیب بچینیم

و از زمین رانده شویم

جایی غیر از اینجا

نمیدانم

شاید به سیاره ای دیگر

که فقط " من" باشم و " تو "

فکر کن

آنجاست که" ما " دور از هیاهوی آدمیان در آغوش هم آرامش می یابیم...

  • Like 6
لینک به دیدگاه

وصیت نامه ای جالب منسوب به "وحشی بافقی"

 

روز مرگم هر که شیون کند از دور و برم دور کنید

همه را مســــت و خراب از مـــی انـــگور کنیــــد

 

مزد غـسـال مــرا سیــــر شـــرابــــش بدهید

مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهید

 

بر مـــــــزارم مــگــذاریــد بـیــاید واعــــظ

پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حـــافـــظ

 

جای تلقــیـن به بــالای سرم دف بـــزنیــد

شاهدی رقص کند جمله شما کـــف بزنید

 

روز مرگــم وسط سینه من چـــاک زنیــد

اندرون دل مــن یک قـلمه تـاک زنـیـــــــد

 

روی قــبــرم بنویـسیــد وفـــــادار برفـــت

آن جگر سوخته خسته از این دار برفــــت

  • Like 6
لینک به دیدگاه

يک پنجره براي من کافيست

يک پنجره به لحظه ي آگاهي و نگاه و سکوت

اکنون نهال گردو

آنقدر قد کشيده که ديوار را براي برگ هاي جوانش

معني کند

از آينه بپرس

نام نجات دهنده ات را

آيا زمين که زير پاي تو مي لرزد

تنهاتر از تو نيست ؟

پيغمبران ، رسالت ويراني را

با خود به قرن ما اوردند

اين انفجارهاي پياپي،

و ابرها مسموم ،

آيا طنين آيه هاي مقدس هستند؟

اي دوست، اي برادر ، اي همخون

وقتي به ماه رسيدي

تاريخ قتل عام گل ها را بنويس

"فروغ فرخزاد"

  • Like 5
لینک به دیدگاه

باز امشب چشم به آسمان دوخته ام ٬

باز امشب گوش به صدای بال کبوتران می سپارم تا شاید ٬ صدای بال تو را هم بشنوم

باز امشب تمام حرف ها و درددلهایم را در قفس سینه ام محبوس کرده ام...

 

خیلی وقت است که دیگر به خوابم نمی آیی ٬

خیلی وقت است که شبانگاهان گلهای بالش من رنگ اشک به خود می گیرند ٬

 

رفتی ...

خیلی زود ...

بدون هیچ خبری ...

تنها یادگار من از تو ٬ نقش غروبی است که تو را با خود برد...

 

باغ زندگی ام خزان شد ٬

اشک چشمانم خشک شد ٬

سکوتم رنگ بغض گرفت ٬

 

تو رفتی ٬

 

خیلی زود ...

من پروازت را با حسرت به تماشا نشستم٬

من هم آغوشی فرشتگان با تو را به قاب گرفتم ٬

من مسیر معراجت را تا نزدیکی ستارگان ٬ دنبال کردم ...

 

تو رفتی و من به همزبانی آینه ها عادت کردم ٬

تو رفتی و گوش من دیگر آواز زندگی را نشنید ٬

تو رفتی و دستانم سرد شد...

 

دنياي من!

آخرین خیال نگاهت را در قلبم به یادگار دارم ٬

خوشحالم که لبخند می زنی ٬

 

دنياي من!

بیا و ببین که امشب برایت معجر سیاه بر سر کرده ام ٬

بیا و ببین که قلب من برای دیدنت پرپر می زند ٬

بیا و ببین که غم ندیدن تو چه بر سر شبهایم آورده است ٬

بیا و ببین که دیگر هیچ ستاره ای به من لبخند نمی زند ٬

بیا و ببین که احساسم را نامهربانان به غارت بردند ٬

 

بیا که خیلی وقت است دلتنگ چشمانت هستم ٬

 

 

 

 

 

باز امشب من ام و خیال تو!

می خواهم فردا آن خاکی که تو را در آغوش گرفته است ٬ اشکباران کنم...

می خواهم فردا بیایم و به خاک التماس کنم که رهایت کند...

می خواهم فردا به سوگ دومین سالگرد عروجت بنشینم.

 

 

دنياي من!

می دانم که این اواخر خیلی دلتنگ شده بودی ٬

می دانم...

 

 

دیگر بازی بس است!

من نتوانستم پیدایت کنم!

اصلا من باختم!

باز هم تو بردی!

بیا بیرون...

بگذار اینبار من قایم شوم...

اصلا این بازی خوب نیست!

بیا یه بازی دیگه کنیم!!!

 

باز هم گوش می سپارم

شاید صدای بالهایت را بشنوم...

 

 

 

  • Like 5
لینک به دیدگاه

مـــن برای تنهــــــــــــــــا نبـودن ..

 

آدمهای زیادی دور و برم دارم

!!!

 

آن چیزی که ندارم کسی برای

 

" بـا

هــــــــــــــــم بـودن "

 

است

  • Like 3
لینک به دیدگاه

[h=6]من غــــــرورم را به راحتــــــی به دست نیــــــاوردم

کــــــه هر وقت دلـــت خواست خـــــردش کنی ... !

 

غـــــــرور من اگر بشکـنـــــــد

 

با تـــکـــــه هـــایـــــش

 

شاهـــــــرگ زنــــدگـــــی تـــــو را نیز خواهـــــم زد...![/h]

  • Like 2
لینک به دیدگاه

در دل دردیست از تو پنهان که مپرس

تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس

با این همه حال و در چنین تنگدلی

جا کرده محبت تو چندان که مپرس . . .

  • Like 1
لینک به دیدگاه

گرچه از فاصله ی ماه ز من دورتری

ولی انگاه همین جا و همین دور و بری

ماه می تابد و انگار تویی می خندی

باد می آید و انگار تویی می گذری . . .

  • Like 4
لینک به دیدگاه

فرقی نمی کند آن روز کجای این جهان باشمفقط دوست دارم روزی که از خواب بیدار می شوم و با پای پیاده در کوچه ها راه میروم

که به روزنامه فروشی برسم.

سر تیتر روزنامه ی آن روز به وقت جهان نوشته باشد

انسانها چون خدای خود را یافتند خالص شدند عاشق شدند ایمان یافتند

و ابلیس صبح امروز از حسادت سکته کرد و مُرد​!

  • Like 3
لینک به دیدگاه

سرگرم تماشای خرده‌ریزه‌های سر راه شدیم

 

به مقصد نرسیدیم.

 

قطار رفته است

 

اکنون باید

 

پی قاطری بگردیم.

 

سر راه‌مان زیبا بود

 

مقصد

 

چیزی نداشت

 

اما

 

آنچه را که نشان کرده بودند آنجا بود.

 

ای زندگی

 

اگر این بار آتشی روشن شد

 

حکماً برای گرم کردن دست‌های ما نیست

 

در قبیله‌ی آدمخواران مانده‌ایم...

  • Like 6
لینک به دیدگاه

از این دلهره که صدای آژیر از خیابان دور به دل آدم می اندازد.

از این تصویر مبهم از خیلی چیزها داشتن.

از این سنگینی تاریکی شب.

از این زندگی. از این بیزاری. از این زمان ...

از هیچ چیز نمی نویسم.

گاهی خوشحال می شوم که خیلی چیزها آنطور که باید باشند نیستند.

گاهی می بینم که چه بهتر که روی خیلی چیزها حساب نمی کنم. مثل خیلی از آدمها. مثل زمان لعنتی. مثل تاریکی آرام شب. مثل تصویری از لبخندهای روبروی دوربین.

روز دیگری گذشته است.

  • Like 3
لینک به دیدگاه

قلب کال من در فصل دست های تو می رسد

فصلی برای تمام رویاها ، دستی برای تمام فصل ها

  • Like 3
لینک به دیدگاه

این روزهــــایم به تظاهر می گذرد…

 

تظاهر به بی تفاوتی،

 

تظاهر به بی خیـــــالی،

 

به شادی،

 

به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست…

 

اما . . .

 

چه سخت می کاهد از جانم این “نمایش”

  • Like 4
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...