sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 خرداد، ۱۳۹۵ حالم به وقت کبریت است.. قبل از شعله ور شدن 7 لینک به دیدگاه
roozbeh ameri 8439 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۹۵ همزاد بارانم هم بازی طوفان مرا از چه میحراسانی؟ از شعله کبریت؟ 7 لینک به دیدگاه
Sepideh.mt 17530 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 تیر، ۱۳۹۵ مرا از چشم من بشناس که صد آیینه اندوه است دلم دریا ترین دریا تنم تنهاییِ کوه است 8 لینک به دیدگاه
roozbeh ameri 8439 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۹۵ صدای پای تو در کوچه ها جاریست و گریه آخر این ماجرای طولانیست... 4 لینک به دیدگاه
luhrasp.kashvad 445 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۵ درود به دوستان گرامی تازه واردم . امیدوارم بتونم دوستی شما را داشته باشم . سپاس مرا که رسید آسمان اشک ریزان شد ترا که رسد آسمان شکوفه باران شد مرا و شب تار و غربت و طوفانی ترا که رسید، آسمان گل باران شد مرا و دلی شرحه شرحه خون باران ترا که رسید عشق و شور، گلباران شد مرا که خوشی تیره و سیاهی شد ترا که طرب، طالع است و باران شد.....فاصله فرستاده شده از SM-G355Hِ من با Tapatalk 2 لینک به دیدگاه
roozbeh ameri 8439 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۵ به خودم امدم انگار تویی در من بود این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود 5 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۵ خدا میداند چند نفر همین ساعتها توی اتاقشان باران میبارد سیل راه میافتد و فردا صبح مجبورند با لبخند تظاهر کنند که هرگز دلشان برای هیچکسی تنگ نمیشود! 2 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۵ هر کس در دنیا باید یکی را داشته باشد که حرف های خود را با او بزند، آزادانه و بدون رودربایسی و خجالت، به راستی انسان از تنهایی دق می کند! برای خودم تنهایی دلنوشته میخونم ومینویسم اما میدونم هیچکس نمیخونه وفقط خودم برای خودم مینویسم 2 لینک به دیدگاه
S.F 24932 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۵ روا باشد انا الله از درختی چرا نبود روا از نیکبختی 3 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۵ هميشه تو زندگيت جسارت ِيک جدایی عاشقانه رو داشته باش تا حقارتِ به هر قيمتی نگه داشتن رو به دوش نکشی.. 3 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۵ با مردها مدارا کنید، مردها حتی چهارخانهی پیراهنشان هم امنیت میدهد! هیچ روزی بخیر نمیشود اگر صدایی بَم هر روز نگوید دوستت دارد... 3 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۵ فكر می کردم دوستم داری، فکر می کردم در قصه ی تو شخصیت اول هستم. بعدها با خودم گفتم شاید نقش دومی چیزی هستم که دیده نمی شوم اما حضورم ملموس است. حالا می بینم هزار تا شخصیت دارد این قصه ی تو. حالا، دردش همینجاست، می بینم در این هزار نام، نام کوچکی از من نیست. حالا فکر می کنم اگر قصه ی تو، کتابی بود مثل یکی از آن کتاب های زردی که مخابرات چاپ می کند، و نام همه در آن است، باز هم نام من آنجا نبود.... جمع اضدادی که قدیم ترها می گفتند. جمع من و تو. که خیالم راحت است تا دنیا دنیاست این جمع، ما نمی شود. حالا فکر می کنم دوتا قصه ی جدا هستیم. تو رمانی که خواندنت تا ابد طول می کشد، من داستان کوتاهی که نخواندنم تا ابد طول کشیده است... 4 لینک به دیدگاه
mahsa saraee 680 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۹۵ در خیالات خودم, در زیر بارانی که نیست… می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست… می نشینی روبرویم، خستگی در میکنی… چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست… باز ميخندی و ميپرسي: كه حالت بهتر است؟! باز میخندم ، که خیلی، گرچه ، میدانی که نیست… شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند!!! یاس و مریم میگذارم، توی گلدانی که نیست… چشم میدوزم به چشمت، مي شود آیا کمی، دستهایم را بگیری، بین دستانی که نیست..؟! وقت رفتن می شود، با بغض می گویم: نرو... پشت پایت اشک می ریزم، روی ایوانی که نیست… 1 لینک به دیدگاه
roozbeh ameri 8439 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۹۵ دلتنگیم را با تو قسمت میکنم سهم کمی نیست ... 5 لینک به دیدگاه
roozbeh ameri 8439 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۹۵ در دلم این روزها چیزی به جز آشوب نیست اهل قاجاری و در فکرت به جز سرکوب نیست زخم من با زخم های تازه بهتر می شود خاطراتت را بیاور حالم اصلا خوب نیست 6 لینک به دیدگاه
sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مرداد، ۱۳۹۵ نمی داند دل ِ تنها میان جمع هم تنهاست مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست جهان بی عشق ، چیزی نیست جز تکرار یک تکرار اگر جایی به حال ِ خویش باید گریه کرد ،اینجاست فاضل ِ نظری ( : 4 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۹۵ فتاده ام از پا بگو که از جانم دگر چه خواهی 5 لینک به دیدگاه
roozbeh ameri 8439 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۹۵ نیمه شب خواستم از تو بنویسم لای در باز و باد می آمد از مسیری که رفته بودی داشت موجی از انجماد می آمد 6 لینک به دیدگاه
.sOuDeH. 16059 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۵ گیسوانت زیر باران، عطــر گندمزار… فکــرش را بکن! با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار… فکرش را بکن! در تراس خانه رویارو شوی با عشق بعـد از سالها بوسه و گریه، شکوه لحظهی دیدار… فکرش را بکن! سایهها در هم گــره، نور ملایـــم، استکان مشترک خنده خنده پر شود خالی شود هربار… فکرش را بکن! ابـــر باشم تا کـــه ماه نقـــرهای را در تنــم پنهــان کنم دوست دارد دورِ هر گنجی بچرخد مار… فکرش را بکن! خانهی خشتی، قدیمی، قل قل قلیان، گرامافون، قمر تکیـه بر پشتــی زده یار و صدای تار… فکرش را بکن! از سمــاور دستهایت چای و از ایوان لبانت قند را… بعد هم سیگار و هی سیگار و هی سیگار… فکرش را بکن! اضطراب زنگ، رفتم وا کنم در را، کـــه پرتم میکنند سایهها در تونلی باریک و سرد و تار… فکرش را بکن! ناگهان دیوانهخانه… ــ وَ پرستاری که شکل تو نبود قرصها گفتند: دست از خاطرش بردار! فکرش را نکن 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده