رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

  • 3 هفته بعد...
  • 2 هفته بعد...

درود به دوستان گرامی تازه واردم . امیدوارم بتونم دوستی شما را داشته باشم . سپاس

 

مرا که رسید آسمان اشک ریزان شد

ترا که رسد آسمان شکوفه باران شد

مرا و شب تار و غربت و طوفانی

ترا که رسید، آسمان گل باران شد

 

مرا و دلی شرحه شرحه خون باران

ترا که رسید عشق و شور، گلباران

شد

مرا که خوشی تیره و سیاهی شد

ترا که طرب، طالع است و باران شد.....فاصله

 

 

 

فرستاده شده از SM-G355Hِ من با Tapatalk

  • Like 2
لینک به دیدگاه

خدا می‌داند

چند نفر همین ساعت‌ها

توی اتاقشان باران میبارد

سیل راه می‌افتد

و فردا صبح مجبورند با لبخند

تظاهر کنند که هرگز دلشان

برای هیچ‌کسی تنگ نمی‌شود!

  • Like 2
لینک به دیدگاه

هر کس در دنیا باید یکی را داشته باشد که حرف های خود را با او بزند،

آزادانه و بدون رودربایسی و خجالت،

به راستی انسان از تنهایی دق می کند!:sad0:

برای خودم تنهایی دلنوشته میخونم ومینویسم اما میدونم هیچکس نمیخونه وفقط خودم برای خودم مینویسم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

فكر می کردم دوستم داری، فکر می کردم در قصه ی تو شخصیت اول هستم.

بعدها با خودم گفتم شاید نقش دومی چیزی هستم که دیده نمی شوم اما حضورم ملموس است.

 

حالا می بینم هزار تا شخصیت دارد این قصه ی تو.

حالا، دردش همینجاست، می بینم در این هزار نام، نام کوچکی از من نیست.

حالا فکر می کنم اگر قصه ی تو، کتابی بود مثل یکی از آن کتاب های زردی که مخابرات چاپ می کند، و نام همه در آن است، باز هم نام من آنجا نبود....

جمع اضدادی که قدیم ترها می گفتند. جمع من و تو.

که خیالم راحت است تا دنیا دنیاست این جمع، ما نمی شود.

 

حالا فکر می کنم دوتا قصه ی جدا هستیم.

تو رمانی که خواندنت تا ابد طول می کشد،

من داستان کوتاهی که نخواندنم تا ابد طول کشیده است...

  • Like 4
لینک به دیدگاه

در خیالات خودم,

در زیر بارانی که نیست…

می رسم با تو به خانه،

از خیابانی که نیست…

 

می نشینی روبرویم،

خستگی در میکنی…

چای می ریزم برایت،

توی فنجانی که نیست…

 

باز ميخندی و ميپرسي:

كه حالت بهتر است؟!

باز میخندم ، که خیلی،

گرچه ، میدانی که نیست…

 

شعر می خوانم برایت،

واژه ها گل می کنند!!!

یاس و مریم میگذارم،

توی گلدانی که نیست…

 

چشم میدوزم به چشمت،

مي شود آیا کمی،

دستهایم را بگیری،

بین دستانی که نیست..؟!

 

وقت رفتن می شود،

با بغض می گویم: نرو...

پشت پایت اشک می ریزم،

روی ایوانی که نیست…

  • Like 1
لینک به دیدگاه

در دلم این روزها چیزی به جز

آشوب نیست

اهل قاجاری و در فکرت به جز

سرکوب نیست

 

 

زخم من با زخم های تازه بهتر

می شود

خاطراتت را بیاور حالم اصلا

خوب نیست

  • Like 6
لینک به دیدگاه

نمی داند دل ِ تنها میان جمع هم تنهاست

مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست

جهان بی عشق ، چیزی نیست جز تکرار یک تکرار

اگر جایی به حال ِ خویش باید گریه کرد ،اینجاست

 

فاضل ِ نظری ( :

  • Like 4
لینک به دیدگاه

گیسوانت زیر باران، عطــر گندم‌زار… فکــرش را بکن!

با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار… فکرش را بکن!

 

در تراس خانه رویارو شوی با عشق بعـد از سال‌ها

بوسه و گریه، شکوه لحظه‌ی دیدار… فکرش را بکن!

 

سایه‌ها در هم گــره، نور ملایـــم، استکان مشترک

خنده خنده پر شود خالی شود هربار… فکرش را بکن!

 

ابـــر باشم تا کـــه ماه نقـــره‌ای را در تنــم پنهــان کنم

دوست دارد دورِ هر گنجی بچرخد مار… فکرش را بکن!

خانه‌ی خشتی، قدیمی، قل قل قلیان، گرامافون، قمر

تکیـه بر پشتــی زده یار و صدای تار… فکرش را بکن!

از سمــاور دست‌هایت چای و از ایوان لبانت قند را…

بعد هم سیگار و هی سیگار و هی سیگار… فکرش را بکن!

اضطراب زنگ، رفتم وا کنم در را، کـــه پرتم می‌کنند

سایه‌ها در تونلی باریک و سرد و تار… فکرش را بکن!

ناگهان دیوانه‌خانه… ــ وَ پرستاری که شکل تو نبود

قرص‌ها گفتند: دست از خاطرش بردار! فکرش را نکن

  • Like 5
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...