رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

به که گویم که تو منزلگه چشمان منی / به که گویم که تو گرمای دستان منی

گرچه

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
نشد همدم و همسایه ی من / به که گویم که تو باران زمستان منی . . .

لینک به دیدگاه

کاش سرم را بردارم

و برای هفته ای در گنجه ای بگذارم و قفل کنم

در تاريکی يک گنجه خالی

روی شانه هايم

جای سرم چناری بکارم

و برای هفته ای در سايه اش آرام گيرم

از : ناظم حكمت

لینک به دیدگاه

بآورت بشَود یآ نـﮧ

 

روزﮮ مـﮯ رسَد کـﮧ دلَت برآﮮ هیچ کَس؛

 

بـﮧ اندآزه ﮮ مَـــــטּ تَنگــ نَـخوآهَد شُد

 

برآی نِگــآه کَردَنم

 

خـَندیدنم

 

اذیتـــ کردَنم

 

برآی تَمآم لَحظآتـﮯ کـﮧ دَر کنارَم دآشتـﮯ

 

روزﮮ خوآهد رسید کـﮧ در حَسرَت ِ تِکرآر دوبآره مَـטּ خوآهـﮯ بود

 

می دآنم روزﮮ کـﮧ نبآشَم هیچکَس تکرآر ِ مـَـטּ نخوآهد شُد ... !

لینک به دیدگاه

 

از دست عزيزان چه بگويم گله‌ای نيست

گر هم گله‌ای هست، دگر حوصله‌ای نيست

 

سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم

هر لحظه جز اين دست مرا مشغله‌ای نيست

 

ديری‌ست که از خانه خرابان جـهـانم

بر سـقـف فرو ريخـته‌ام چـلچله‌ای نيست

 

در حسرت ديدار تو ، آواره ترينم

هرچند که تا خانه‌ی تو فاصله‌ای نيست

 

بگذشته‌ام از خود ولی از تو گذشتن

مرزی‌ست که مشکل‌تر از آن مرحله‌ای نيست

 

سرگشته ترين کشتی دريای زمانم

می‌کوچم و در رهگذرم اسکله‌ای نيست

 

من سلسله جنبان دل عاشق خويشم

بر زندگی‌ام سايه ای از سلسله‌ای نيست

 

يخ بسته زمستان زمان در دل بهمن

رفـتـنـد عزيزان و مرا قافـله‌ای نيست

.

.

.

 

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

خوب گویم و خوش گویم، از اندرون روشن و منورم

آبی بودم ، بر خود می جوشیدم ، و می پیچیدم ،

و بوی می گرفتم

تا وجود مولانا بر من زد ، روان شد

اکنون می رود ، خوش و تازه و خرم

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

بی وفا نگار من ، می کند به کار من

خنده های زیر لب ، عشوه های پنهانی

ما از دوست غیر از دوست ، مقصدی نمی خواهیم

حور و جنّت ای زاهد ، بر تو باد ارزانی

 

زسم و عادت رندیست ، از رسوم بگذشتن

آستین این ژنده ، می کند گریبانی

 

زاهدی به میخانه ، سرخ روی می دیدم

گفتمش : مبارک باد بر تو این مسلمانی

 

...

لینک به دیدگاه

اندر دل من درون و بيرون همه او است

اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست

 

اينجاي چگونه کفر و ايمان گنجد

بي چون باشد و جود من چون همه اوست......

لینک به دیدگاه

نه شرقییم، نه غربییم نه بییم، نه بحرییم

نه از کان طبیعیم، نه از افلاک گردانم

 

نه از خاکم، نه از آبم، نه از بادم، نه از آتش

نه از عرشم، نه از فرشم، نه از کونم، نه از کانم

 

نه از هندم، نه از چینم، نه از بلغار و صقسینم

نه از ملک عراقینم نه از خاک خراسانم

 

نه از دنیی، نه ازعقبی، نه از جنت، نه از دوزخ

نه از آدم، نه از حوا، نه از فردوس رضوانم

 

مکانم لا مکان باشد، نشانم بی نشان باشد

نه تن باشد، نه جان باشد، که من از جان جانانم....

لینک به دیدگاه

یک جرعه می ز ملک کاووس به است

از تخت قباد و ملکت طوس به است

 

هر ناله که رندی به سحرگاه زند

از طاعت زاهدان سالوس به است ...

 

 

"روحت شاد"

کوک کردی مارو:icon_gol:

لینک به دیدگاه

عشق رسوایی محض است که حاشا نشود

عاشقی با اگر و شاید و اما نشود

شرط اول قدم آن است که مجنون باشیم

هر کسی در به در خانه‌ی لیلا نشود

دیر اگر راه بیفتیم ، به یوسف نرسیم

سر بازار که او منتظر ما نشود

لذت عشق به این حس بلاتکلیفی است

لطف تو شاملم آیا بشود؟ یا نشود؟

من فقط روبه روی گنبد تو خم شده‌ام

کمرم غیر در خانه‌ی تو تا نشود

هر قدر باشد اگر دور ضریح تو شلوغ

من ندیدم که بیاید کسی و جا نشود

بین زوّار که باشم کرمت بیشتر است

قطره هیچ است اگر وصل به دریا نشود

مرده را زنده کند خواب نسیم حرمت

کار اعجاز شما با دم عیسا نشود

امن‌تر از حرمت نیست ، همان بهتر که

کودک گمشده در صحن تو پیدا نشود

بهتر از این؟! که کسی لحظه‌ی پا بوسی تو

نفس آخر خود را بکشد پا نشود

دردهایم به تو نزدیک‌ترم کرده طبیب

حرفم این است که یک وقت مداوا نشود!

من دخیل دل خود را به تو طوری بستم

که به این راحتی آقا گرهش وا نشود

بارها حاجتی آورده‌ام و هر بارش

پاسخی آمده از سمت تو ، الّا نشود

امتحان کرده‌ام این را حرمت ، دیدم که

هیچ چیزی قسم حضرت زهرا (س) نشود

آخرش بی برو برگرد مرا خواهی کشت

عاشقی با اگر و شاید و اما نشود

لینک به دیدگاه

عاشقان مستند و ما دیوانه ایم

عارفان شمعند و ما پروانه ایم

چون ندارم با خلایق الفتی

خلق پندارند ما دیوانه ایم

در ازل دادند چون جام الست

تا ابد ما مست آن پیمانه ایم

ظاهر سستی ما را خود مبین

در شکست نفس خود مردانه ایم

کس نگردد واقف اسرار ما

 

زانکه همچون گنج در ویرانه ایم:icon_gol:

لینک به دیدگاه

شب چو در بستم و مست از مي ‌نابش كردم

ماه اگر حلقه به در كوفت جوابش كردم

ديدي آن ت‍ُرك ختا دشمن جان بود مرا؟

گرچه عمري به خطا دوست خطابش كردم

منزل مردم بيگانه چو شد خانه چشم

آن قدر گريه نمودم كه خرابش كردم

شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع

آتشي در دلش افكندم و آبش كردم

غرق خون بود و نمی م‍ُرد ز حسرت فرهاد

خواندم افسانه شيرين و به خوابش كردم

دل كه خونابه غم بود و جگر‌گوشه درد

بر سر آتشِ جور‌ِ تو كبابش كردم

زندگي كردنِ من م‍ُردنِ تدريجي بود

آنچه جان كند تنم عمر حسابش كردم

 

"محمد فرخی یزدی"

لینک به دیدگاه

جمع "نقضین" ست حالم...

 

شاید هم جمع "نغزین" ست حالم...

 

حالی به حالی که باشی، رفیق من

 

احوالت رنگین کمان ست مثه من...:icon_redface:

.

.

.

 

این یکی یکم بیشتر وزن و قافیه داشت..راضیم از خودم(شکلک مو افشان با نیش باز)

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...