رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

زندگانی خالی نیست:مهربانی هست,سیب هست,ایمان هست.

 

آری تا شقایق هست,زندگی باید کرد

 

سهم من از بودن، لحظه ایست بن بست

و پلی لرزان به سمت هیچ!

من،

سایه وار به زندگی می نگرم

و شعله ی آخرین آرزوی زیست را

در نهان، خاموش می کنم

و فرو می روم درون حفره های این زندان!

ذهن من تاریک می شود

و ترس می میرد!

دیگر از مرگ نمی ترسم وقتی،

تمام نبض زندگی ام ته نشین شده است

و تابوت من در سکوت سیال،

شناور است!

آسمان فانی بود!!

دلتنگ می شوم از آسمان دور دستی که

در هیاهوی زندان جاریست

و گم می شوم در رویش بی نهایت مرگ...!

  • Like 9
لینک به دیدگاه

اون منم که عاشقونه شعر چشماتو میگفتم

هنوزم خیس میشه چشمام وقتی یاد تو می افتم

هنوزم میای تو خوابم تو شبای پر ستاره

هنوزم میگم خدایا کاشکی برگرده دوباره . . .

  • Like 7
لینک به دیدگاه

من آن دیوانه ی بندم که دیوان را همی بندم

زبان مرغ میدانم سلیمانم به جان تو

سخن با عشق میگویم که او شیر و من آهویم

چه آهویم که شیران را نگهبانم به جان تو

. . . .

  • Like 5
لینک به دیدگاه

من به آرامی یک شب پره

شاید به سبکبالی یک خاطره ، باید بروم

نامه رفتن من را روزی ، باد خواهد آورد

بعد از آن رفتن من

باز خورشید طلوع خواهد کرد

یاس گل خواهد داد

عید خواهد آمد

خواهرم بعد سه روز ، باز خواهد خندید

و فراموش کند کوچه ، قدم های مرا

خاطر خسته ایام ، دگر یاد مرا خواهد برد

و چه بسیار پس از ان که دگر

شمع ها فوت شوند ، کیک ها خورده شوند

جای خالی مرا ، آینه خواهد فهمید

کفش آویخته ام ، حجم خالی قدم های مرا

و تو ، هم ،

بعد دو بار آمدن چلچله ها

پیرهن ابی گلدار به تن خواهی کرد

و نسیم ، رد پایم زکف کوچه ایام ، به در خواهد برد

عکس من ، جای خودش را به گلی ، منظره ای ، خواهد داد

باز تقویم ورق خواهد خورد

رود دنیا ، جریان خواهد داشت

من به این جاری دنیا که نمی اندیشم

و نمی اندیشم ، که پس از رفتن من

تو به آن چشم پر از پرسش این راز ، چه می خواهی گفت؟

  • Like 8
لینک به دیدگاه

در امید به رویم بسته بود و بسته تر شد

صدای قلب من امشب خدایا آهسته تر شد

ز دست آشنایان خسته بود و خسته تر شد

دلم دیگر نگوید قصه های عاشقانه

از آن بی مهری یار و از این رنج زمانه

زبان دل بسته بود و بسته تر شد

دلم لبریز از غم،چنان پاییز از غم

چو مینای شکسته،خون ز دل می ریزه از غم

خدایا سرد و تاریکه دگر کاشانه ی دل

کسی جز غم کجا سر زد بر این ویرانه ی دل

چه شبهایی که غم مهمان من بود تا سحر شد

نمی بینم وفا در جمع مشتاقان دریغا

نمی پاشد ز هم دنیا چرا دیگر خدایا

به درگاهت چه کردم اشک و آهم بی اثر شد؟

  • Like 7
لینک به دیدگاه

از من فاصله بگیر !

 

هر بار که به من نزدیک می شوی

 

باور می کنم هنوز می شود زندگی را دوست داشت!

 

از من فاصله بگیر!

 

من خسته ام از امیدهای کوتاه...!

  • Like 4
لینک به دیدگاه

وقتي تو نيستي

نه هست هاي ما

چونان که بايدند

نه بايد ها...

مثل هميشه آخر حرفم

و حرف آخرم را

با بغض مي خورم

عمري است

لبخند هاي لاغر خود را

در دل ذخيره مي کنم :

باشد براي روز مبادا !

اما

در صفحه هاي تقويم

روزي به نام روز مبادا نيست

آن روز هر چه باشد

روزي شبيه ديروز

روزي شبيه فردا

روزي درست مثل همين روزهاي ماست

اما کسي چه مي داند ؟

شايد

امروز نيز روز مبادا باشد !

  • Like 3
لینک به دیدگاه

فاصه است بین و من تماشای تو!!

یک فاصله ی ممتد...

یک تلخ خاطره!!

 

 

که هر چه شیرین می نوشمش،

 

 

باز سرریز از طعمِ دیوار است!!

من، این سوی دیوار... و تو... آنسوی زندگی!!

و شب در دو سوی ماست!!

در این مرگِ نور، باز هم دستی شب می کارد...

 

 

و خدا انگار خیالِ تابیدن ندارد!

من،

 

 

فانوس عشقم را روشن می کنم و

 

 

بر دل این همه دیوار و سنگ...

"تو" را می تراشم

 

 

و رویای رهایی را!!

 

  • Like 6
لینک به دیدگاه

مخاطب خاص من

 

بــــــاور کن خیلی حـــــــرف است

 

وفـــــــــادار دســـــــــت هایی باشی ،

 

که یکبار هم لمســـــــشان نکرده

  • Like 7
لینک به دیدگاه

گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان میمانی...!

گاهی دلتنگی هایی داری که باید فریادشان بزنی اما... سکوت می کنی...!

گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری و حتی انگیزه ای برای فردایت نداری...!

گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...!

گاهی بی اندازه دلگیری... شاید از خودت...شاید...!

و گاهی پشیمان می شوی از... کرده و ناکرده ات...!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

بـایـد کـسـی را پـیـدا کـنـم

 

 

کـه دوسـتـم داشـتـه بـاشـد (!)

 

 

آنـقـدر کـه یـکـی از ایـن شـب هـای لـعـنـتـی

 

 

آغـوشـش را بـرای مـن و یـک دنـیـا خـسـتـگـی اَم بـگـشـایـد...

 

 

هـیـچ نـگـویـد! هـیـچ نـپـرسـد...

 

 

فـقـط مـرا در آغـوش بـگـیـرد...

 

بـعـد هـمـانـجـا بـمـیـرم...

  • Like 4
لینک به دیدگاه

آنه !

اكنون آمده ام تا دستهايت را

به پنجه طلايي خورشيد دوستي بسپاري

در آبي بيكران مهرباني ها به پرواز درآيي ...

و اينك آنه شكفتن و سبز شدن در انتظار توست... در انتظار تو ...

  • Like 4
لینک به دیدگاه

من چرا دل به تو دادم که دلم می شکنی

یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی

دلو جانم به تو مشغول و نظر بر چپ وراست

تا حریفان ندانند که تو منظور منی

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند

تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی

تو بدین نعت و صفت گر خرامی در باغ

باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی

  • Like 1
لینک به دیدگاه

مـــــــن..

 

عاشـــق نيـــســتم..

 

فقط گــــاهي حـــرف تـــو كـــه ميـــشــود..

 

دلـــم مثــــل اينـــكه تــــب كنــــد....گـــرم و ســـرد ميـــشــــود..

 

آب ميـــــشـــود... تـــنــــگ ميـــشـــــود..

 

ايــــن عشـــــق نـــيــســـت..هــــســـت.... ؟

  • Like 4
لینک به دیدگاه

شبهایی به تنت ختم می شوم

 

که تب از نقطه ی یک در میانت بالاتر می رود

 

تنیده ام در تو

 

انجمادم را که سحر

 

چشمهایت را زنده به گور است

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...