رفتن به مطلب

خاطرات باحال گذشته


ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

تو اینجا هم هرچی خاطره باحال داریم تعریف میکنیم. چه خاطرات میتینگا چه خاطرات داخل انجمن.

باز یادآوری کنم که فقط خاطرات شیرین بدون القای حس منفی whistle.gif

ارسال شده در

انگار کسی خاطره شیرین نداشته

 

محمد بگو غمگین بگن:ws28:

ارسال شده در

ادمین یه میتینگ بزار به همه غذا بده برای همه میشه خاطره ی شیرین :gnugghender: تازه همه هم برمی گردن :w02:

ارسال شده در

من حال ندارم تايپ كنم. %282015%29.gif

يكي خاطره بگه ما بخونيم، خوشحال شيم. :ws3:

* v e n o o s * مهمان
ارسال شده در

من اولیشو میگم:hapydancsmil:,اون اولا که تو این انجمن عضو شده بودم؛نه بلد بودم برم مسنجر نه بلد بودم که ایمیل بفرستم؛آرمین تاپیک بیاید پروژه اجرایی کار کنیم زده بود؛بعد گفته بود که پلان بکشیم و بزاریم؛ من بلد نبودم آپلود کنم (279).gifگفت براش میل کنم؛ اونوقت بهم یاد داد برم یاهو مسنجر؛بعد اومدم میل کنم؛ وارد اون صفحه شدم؛ بلد نبودم attach کنم ؛ حالا آرمین اونور منتظره که فایلو بفرستم براش:icon_pf (34):؛ من اینور دو ساعته دنبال یه چیزی ام که فایل کد رو بیارم تو صفحه :5c6ipag2mnshmsf5ju3آرمین میگه چی شد ؛ مگه حجمش چقده؛من میگم بلدم بلدم:icon_pf (34):؛الان میدم؛ هی تو گوگل سرچ میکنم ,آموزش ... 34efamg.gif خلاصه دیدم ؛نه نمیشه؛ گفتم بلد نیستم؛ (2596).gif و بهم یاد داد که کجا برم و چیکار کنم و...(279).gif

* v e n o o s * مهمان
ارسال شده در

اینجا که نمیشه بیشتر از 1000 کاراکتر نوشت؛ ای بابا؛ (2332).gif

ارسال شده در

به به چه قدر خاطرات شیرین:ws3:

ارسال شده در

ادمینی یادته چقدر خودت رو واسم میگرفتی؟ :whistles:

ازش میترسیدم!:icon_pf (34):

یکی اسی و یکی محمد به نظرم ترسناک میومدن! :5c6ipag2mnshmsf5ju3

حالا جفتش رو اشتباه فکر میکردم!:banel_smiley_4:

* v e n o o s * مهمان
ارسال شده در

ولی داداش واقعا ترسناکه ؛من خیلی ازش میترسم :5c6ipag2mnshmsf5ju3

 

 

اما ادمین محمد از اول هم باحال بود؛ (279).gif

 

اولین مکالماتمون هم سر مدال عکسی بود که باید بهم میداد, دو سری پشت هم بردم, بعد حرص میخورد که چرا دوباره بردم و میگفت عکساتو بده این دور من شرکت کنم؛منم گفتم به شرطی که به امتیازم اضاف کنی ؛ خیلی باحال بود:ws28:

ارسال شده در

ادمینی خیلی ترسناکه...من ازش میترسم...با من دعوا میکنه... %282302%29.gif%282302%29.gif

یه مدت یه دانش نامه بود م میخواستم واژه ادمین رو توش وارد کنم....بعد هر کس تو انجمن ادمین رو تایپ میکرد لینک میشد به دانش نامه....

میخواستم اونجا ادمین السلطنه رو توصیف کنم...که فرصت نشد...دانش نامه هم ادمینی کشتش... %282302%29.gif%282302%29.gif

ارسال شده در

ببخشید مگه اونا اگه مهمان بیان به اینجا دسترسی دارن؟

برا چی اینجا واسه هم خاطره تعریف می کنین؟:w58:

ارسال شده در

ihihihihihi

ترجمه

هاهاهاهاها

:whistle:

ارسال شده در

تاپیک خوبیه

ولی خاطره هاش یه خورده کمه:banel_smiley_4:

وقتش رو بیشتر کنید :w02:

با تشکر

بیت آقای خاص

ارسال شده در

اون بستنی ای که ممد تو میتینگ پارک چیتگر داد خیلی حال داد:w02:

دفعه بعدی شام میگیریم ازش!

ارسال شده در

اون موقع ها که همراه بچه های دیگه از مهندسان رفتیده شدیم ، من کنکور کارشناسی داشتم ، مشغول درس خوندن بودم...

بعدش ندا رسید که دوست جونامون همه اینجا عضو شدن ! منم که داشتم می درسیدم ، نمی خواستم تا قبل کنکور عضو بشم چون فکر می کردم وقتمو میگیره...چندماهی حواسم پیش اینجا بود که بچه ها چیکار می کنن و چی می گن و کیا هستن و ... :icon_pf (34): دلمم تنگ شده بود خیلی :sad0:

یه بار مهمان اومدم دیدم وااااااااااای همه هستنننننن :icon_pf (34): اقا کنکور رو که دادم، همون بعدازظهرش سریع عضو شدم و به همه بچه ها اعلام حضور کردم.:w02:از اولین نفراتی که رفتم پروفایلش ، سارا افشار بود :hapydancsmil:

چون همه آشنا بودن و از دوستام ، خیلی زود پابند شدم :whistle:

ارسال شده در

خاطره ک . مورد خاصی ندارم .

کلا فضای خوبی بوده . بد و خوبی همه جا هست .

برای من محلی بود ک تونستم، خیلی چیزها رو تجربه کنم. و یکم این حس عدم اطمینان ب افراد تازه اشنا شده ک متاسفانه تو جامعه ما خیلی رایج هست برام برطرف شد.

 

خاطره خوبی ک دارم اینکه تو این مدت 2-3 سالی ک هستم. تا حالا با کسی مشکلی نداشتم.

ارسال شده در

یکی از شیرین ترین خاطراتم تو اینجا رو نوترون رقم زد .

من و دکتر و بوس عابدی :ws3:

اون اولا که عضویده بودم، فهمیدم عابدی رفیق جینگ دکتر پاکزاد( اولین استادی که عاشخش شدم و هستم) هست.

هی بش میگفتم دکترو ببوس ، بش بگو من میخام عروسش شم و از این خل بازیا :ws3:

بهدنا عابدی بهم گفت که دکترو دوبار از طرف من ماچ کرده و بهش گفته یکی از بچه های شهرسازی هست عاشخته و میخاد عروست بشه................دکترم بسی حظ برده بوده :ws3:

اخ ینی میشه ارشد شاگردش شم بگم من همونم.....:ws28:

ارسال شده در

مگه خاطرات باحال آینده هم داریم؟:ws52:

 

 

:w02:

ارسال شده در

من هنوز متوجه نمی شم شما این جا خاطره میگید چه کمکی می کنه که اونا برگردن؟:w58:

ارسال شده در
من هنوز متوجه نمی شم شما این جا خاطره میگید چه کمکی می کنه که اونا برگردن؟w58.gif

گوششون زنگ میخوره...میفهمنن دارن در موردشون حرف میزن تصمیم میگیرن بیان سر بزنن....:ws47:

راست میگه دیگه...:ws47:

×
×
  • اضافه کردن...