Mohammad Aref 120,411 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ تو اینجا هم هرچی خاطره باحال داریم تعریف میکنیم. چه خاطرات میتینگا چه خاطرات داخل انجمن. باز یادآوری کنم که فقط خاطرات شیرین بدون القای حس منفی لینک به دیدگاه
هادی ناصح 18,854 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ انگار کسی خاطره شیرین نداشته محمد بگو غمگین بگن لینک به دیدگاه
- Nahal - 47,858 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ ادمین یه میتینگ بزار به همه غذا بده برای همه میشه خاطره ی شیرین :gnugghender: تازه همه هم برمی گردن لینک به دیدگاه
O-N 10,553 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ من حال ندارم تايپ كنم. يكي خاطره بگه ما بخونيم، خوشحال شيم. لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ من اولیشو میگم:hapydancsmil:,اون اولا که تو این انجمن عضو شده بودم؛نه بلد بودم برم مسنجر نه بلد بودم که ایمیل بفرستم؛آرمین تاپیک بیاید پروژه اجرایی کار کنیم زده بود؛بعد گفته بود که پلان بکشیم و بزاریم؛ من بلد نبودم آپلود کنم گفت براش میل کنم؛ اونوقت بهم یاد داد برم یاهو مسنجر؛بعد اومدم میل کنم؛ وارد اون صفحه شدم؛ بلد نبودم attach کنم ؛ حالا آرمین اونور منتظره که فایلو بفرستم براش:icon_pf (34):؛ من اینور دو ساعته دنبال یه چیزی ام که فایل کد رو بیارم تو صفحه :5c6ipag2mnshmsf5ju3آرمین میگه چی شد ؛ مگه حجمش چقده؛من میگم بلدم بلدم:icon_pf (34):؛الان میدم؛ هی تو گوگل سرچ میکنم ,آموزش ... خلاصه دیدم ؛نه نمیشه؛ گفتم بلد نیستم؛ و بهم یاد داد که کجا برم و چیکار کنم و... لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ اینجا که نمیشه بیشتر از 1000 کاراکتر نوشت؛ ای بابا؛ لینک به دیدگاه
Ssara 14,641 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ ادمینی یادته چقدر خودت رو واسم میگرفتی؟ ازش میترسیدم!:icon_pf (34): یکی اسی و یکی محمد به نظرم ترسناک میومدن! :5c6ipag2mnshmsf5ju3 حالا جفتش رو اشتباه فکر میکردم! لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ ولی داداش واقعا ترسناکه ؛من خیلی ازش میترسم :5c6ipag2mnshmsf5ju3 اما ادمین محمد از اول هم باحال بود؛ اولین مکالماتمون هم سر مدال عکسی بود که باید بهم میداد, دو سری پشت هم بردم, بعد حرص میخورد که چرا دوباره بردم و میگفت عکساتو بده این دور من شرکت کنم؛منم گفتم به شرطی که به امتیازم اضاف کنی ؛ خیلی باحال بود لینک به دیدگاه
from_hell 10,964 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ ادمینی خیلی ترسناکه...من ازش میترسم...با من دعوا میکنه... یه مدت یه دانش نامه بود م میخواستم واژه ادمین رو توش وارد کنم....بعد هر کس تو انجمن ادمین رو تایپ میکرد لینک میشد به دانش نامه.... میخواستم اونجا ادمین السلطنه رو توصیف کنم...که فرصت نشد...دانش نامه هم ادمینی کشتش... لینک به دیدگاه
سیندخت 18,785 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ ببخشید مگه اونا اگه مهمان بیان به اینجا دسترسی دارن؟ برا چی اینجا واسه هم خاطره تعریف می کنین؟ لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43,573 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۹۰ تاپیک خوبیه ولی خاطره هاش یه خورده کمه وقتش رو بیشتر کنید با تشکر بیت آقای خاص لینک به دیدگاه
hamid_shahrsaz 28,912 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۹۰ اون بستنی ای که ممد تو میتینگ پارک چیتگر داد خیلی حال داد دفعه بعدی شام میگیریم ازش! لینک به دیدگاه
سـارا 20,071 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۹۰ اون موقع ها که همراه بچه های دیگه از مهندسان رفتیده شدیم ، من کنکور کارشناسی داشتم ، مشغول درس خوندن بودم... بعدش ندا رسید که دوست جونامون همه اینجا عضو شدن ! منم که داشتم می درسیدم ، نمی خواستم تا قبل کنکور عضو بشم چون فکر می کردم وقتمو میگیره...چندماهی حواسم پیش اینجا بود که بچه ها چیکار می کنن و چی می گن و کیا هستن و ... :icon_pf (34): دلمم تنگ شده بود خیلی یه بار مهمان اومدم دیدم وااااااااااای همه هستنننننن :icon_pf (34): اقا کنکور رو که دادم، همون بعدازظهرش سریع عضو شدم و به همه بچه ها اعلام حضور کردم.از اولین نفراتی که رفتم پروفایلش ، سارا افشار بود :hapydancsmil: چون همه آشنا بودن و از دوستام ، خیلی زود پابند شدم لینک به دیدگاه
S.F 24,931 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ خاطره ک . مورد خاصی ندارم . کلا فضای خوبی بوده . بد و خوبی همه جا هست . برای من محلی بود ک تونستم، خیلی چیزها رو تجربه کنم. و یکم این حس عدم اطمینان ب افراد تازه اشنا شده ک متاسفانه تو جامعه ما خیلی رایج هست برام برطرف شد. خاطره خوبی ک دارم اینکه تو این مدت 2-3 سالی ک هستم. تا حالا با کسی مشکلی نداشتم. لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24,367 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ یکی از شیرین ترین خاطراتم تو اینجا رو نوترون رقم زد . من و دکتر و بوس عابدی اون اولا که عضویده بودم، فهمیدم عابدی رفیق جینگ دکتر پاکزاد( اولین استادی که عاشخش شدم و هستم) هست. هی بش میگفتم دکترو ببوس ، بش بگو من میخام عروسش شم و از این خل بازیا بهدنا عابدی بهم گفت که دکترو دوبار از طرف من ماچ کرده و بهش گفته یکی از بچه های شهرسازی هست عاشخته و میخاد عروست بشه................دکترم بسی حظ برده بوده اخ ینی میشه ارشد شاگردش شم بگم من همونم..... لینک به دیدگاه
.MohammadReza. 19,850 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ مگه خاطرات باحال آینده هم داریم؟ لینک به دیدگاه
سیندخت 18,785 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ من هنوز متوجه نمی شم شما این جا خاطره میگید چه کمکی می کنه که اونا برگردن؟ لینک به دیدگاه
from_hell 10,964 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۹۰ من هنوز متوجه نمی شم شما این جا خاطره میگید چه کمکی می کنه که اونا برگردن؟ گوششون زنگ میخوره...میفهمنن دارن در موردشون حرف میزن تصمیم میگیرن بیان سر بزنن.... راست میگه دیگه... لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده