Mahnaz.D 61917 ارسال شده در 27 بهمن، 2010 2 ترم پیش کلاس شیمی داشتم ...صبح جمعه هم آز شیمی... یه آزمایش بود که باید درصد خطا رو به دست میاوردیم...استادمونم خیلی دقیق یود تا خودش جوابمون رو حساب نمی کرد و با جواب ما تست نمی کرد بی خیال نمی شد به ما گفت این آزمایش رو 3 بار انجام بدید...هر دفعه درصد خطاشو حساب کنید. بعد وسط آزمایش گفت دفعه ی اول رو بی خیال شید...دفعه ی دوم و سوم رو با هم حساب کنید. من و مگان هم سرمون زیادی تو آزمایش بود...اصلا" متوجه نشدیم. درصد خطامون شد 875% :jawdrop: حالا آخر کلاس بود...داشتیم می زدیم تو سر خودمون که چرا اینجوری شده... به استادمون گفتیم محاسبات ما اینجوری شده! گفت امکان نداره....واستید خودم حساب کنم.... هرچی حساب می کرد همون 875% جواب می شد می گفت من نمی دونم شما دوتا چیکار کردید....بابا درصد خطا آخر آخرش دیگه 10%ه نه 875% از اون جلسه به بعد ما شدیم گل سر سبد درصد خطا تو کلاس 7
Babak.PHP 565 ارسال شده در 5 اسفند، 2010 یه استاد داشتیم که باهاش ریاضیات مهندسی برداشته بودم ولی ازش خوشم نمیومد نامرد وقتی میومد کلاس انگار پسرا آدم نیستند فقط به دخترا درس میداد من هم چن جلسه رفتم کلاس و دیگه نمیرفتم عوضش زحمت حاضری رو انداخته بودم گردن دستان هر جلسه یکی عوض من حاضر میگفت این از این کلاس ................ با این ارازل تو کلاس رآکتور هم باهم بودیم . استاد رآکتور هم که کنه میگفت هر کی غیبت غیرموجه داشته باشه . . . . . حسابش با کرام الکاتبینه حالا از شانس چرت ما یه بازی لیگ افتاده وسط هفته و ملت حاضر شدند برن استادیوم من هم چون نماینده کلاس بودم و با استاد رودروایسی داشتم قید استادیوم رو زده بودم یهو یادم اومد که بابا امروز ؤاکتور داریم و با استاد فلانی به ارازل گفتم اساد رو چیکار میکنین پس؟ گفتند تو عوض ما حاضری میزنی همانطور که ما عوضت تو ریاضی حاضری میزنیم دیدم چاره نیست گفتم چشم استاد هم دید محیطیش کم بود و زیاد نمیتونست ردیفها رو ببینه (میگفتند تو جوونی عاشق یه دختر شده و دختره بهش نارو میزنه و این هم رگش رو میزنه و به این روز میفته ! مجرد مونده بود نامرد ) آقا این استاد اومد کلاس و شروع کرد به حضور غیاب دو نفر رو رد کرده بودم که رسید به سومین ارازل دیدم ای بابا بقیه ارازل همه شون تو لیست پشت سر همه اسامیشون آقا استاد هی اسم یکی از ارازل رو میخوند و من هم هر دفه با یه صدایی حاضر میگفتم ملت هم که دیگه پخش زمین آقا من گرم حاضر حاضر گفتن بودم که نگو استاد رسیده به اسم یه دختر استاد : خانوم مهسا فلانی من : حاضر استاد آقا کلاس منفجر شد ملت ازبس اشکاشون رو با دستمال کاغذی پاک کرده بودند سطل زباله به اون گندگی تا نیمه ر شده بود از دستمال 27 1
تینا 15116 ارسال شده در 8 اسفند، 2010 روز دوشنبه بود من ساعت8تا10کارگاه ساعت10تا1زبان داشتیم منم صبح چون سرم درد میکرد سر کارگاه نرفتم خلاصه اینکه صبح تلویزین روشن بود منم داشتم اماده میشدم برم یونی.دیدم تلویزیون ولادت امام هادی رو تبریک گفت من رفتم سر کلاس یکی از بچه ها شیرینی اورده بود استاد پرسید به چه مناسبته منم با یه غرور خاصی که من میدونم گفتم ولادت امام هادی نقیهبچه های کلاس اول اینجوری شدن:jawdrop::jawdrop::ws52:بعدم اینجور شدن:ws28:منم اولاینجوری شدمبعدش 17
hilda 13376 ارسال شده در 8 اسفند، 2010 چه جالب ... مرسی ا ز اینکه خاطرتو در اختیار جمع قرار دادی...:girl_in_dreams: 5
baybak 4434 ارسال شده در 8 اسفند، 2010 چه جالب ...مرسی ا ز اینکه خاطرتو در اختیار جمع قرار دادی...:girl_in_dreams: من خاطره خوبی ندارم....یا با استاد دعوا کردم منو انداخته..یا همیشه دفتر رییس دانشگاه بودم یا کمیته انظباطی.. من کلا با استادای اخلاق و معارف کلا مشکل داشتم و همشون رو باره سوم پاس کردم... 2
hilda 13376 ارسال شده در 8 اسفند، 2010 من خاطره خوبی ندارم....یا با استاد دعوا کردم منو انداخته..یا همیشه دفتر رییس دانشگاه بودم یا کمیته انظباطی..من کلا با استادای اخلاق و معارف کلا مشکل داشتم و همشون رو باره سوم پاس کردم... اخی.... شمام که حساس....:girl_in_dreams: 1
baybak 4434 ارسال شده در 8 اسفند، 2010 اخی.... شمام که حساس....:girl_in_dreams: یه بار از استاد اخلاق پرسیدم چرا اسلام تو عربستان ظهور کرد بس چرا ایران نیومد...گفت اسمت چیه //گفتم بابک ...گفت آخر ترم میدونی چرا؟؟؟ آخر ترم کل دا4 کلاسی که با اون اخلاق داشتند همه شدند بالای 15 من هم شدم 9 تمام...فقط من مونده بودم.... یه بار هم قبل انتخابات ریاست جمهوری من مچبند سبز با پیراهن سبز پوشیده بودم حراست گفت دفعه بعد لباستو عوض کن من هم اینکارو نکردم ...منو از دفتر انظباطی خواستن من باز عوضش نکردم...کلی هم با هم کل کل کردیم کم مونده بود درگیر شیم....فرداش رفتم دانشگاه درست جلوی در نگهبانی نوشته بود تو یه مقوای بزرگ دانشجویان محترم مخصوصا آقای بابک...از مچ بند با هر رنگی به هیچ عنوان استفاده نکنید خلافه قوانین دانشگاهه؟؟؟؟؟؟؟؟ 11
EOS 14528 ارسال شده در 11 اسفند، 2010 یه استاد داشتیم بی نهایت با دخترا راحت بود و البته پررو سطح اطلاعاتش خیلی بالا نبود اما اعتماد به نفس فوق العاده ای داشت ولی خیلی حواسش جمع بود نمی شد کلاساش رو دور زد :icon_pf (34): سر کلاس خیلی با این بحث می کردم به همین خاطر خیلی از من بدش می اومد :persiana__hahaha: به خصوص که نقطه ضعفش رو می دونستم و سریع ازش استفاده می کردم (نقطه ضعفش یکی از استادامون بود که فوق العاده به کارش و کلاس مسلط بود و در هر زمینه ای هم اطلاعات داشت ) یه روز بحث بالا گرفت تا جایی که از استاد دیگه امون نقل قول کردم و این باعث شد دوباره حس کنه که کمبود اطلاعاتش به رخش کشیده شده در نهایت به من گفت تحمل شما برای من غیر قابل تحمله خانم :icon_razz: من هم خیلی خونسرد و راحت گفتم و هم چنین تحمل شما برای من :thumbsdownsmiley: بعد هم وسایلم رو جمع کردم و آماد ه شدم که از کلاس بیام بیرون اما قبل از خروجم برگشتم به سمتش و گفتم در ضمن به نظرم بهتره شما خودتون رو به یه روانپزشک نشون بدین این حسادت آخرش کار دستتون می ده بعد هم از کلاس اومدم بیرون بعد از خروجم چنان با عصبانیت در رو پشت سرم بست که حس کردم الان شیشه پنجره بالای سرم می ریزه توی سرم البته بعدش کار مون خیــلی بالا گرفت اما حداقلش این بود که دل من خنک شد :Ghelyon: :1238: 20
RAPUNZEL 10430 ارسال شده در 15 اسفند، 2010 دیروز سر کلاس شیمی آلی نشسته بودیم ساعت 5.5 بود همه خسته استادم داشت شیمی فضایی درس میداد شروع کرد به شماره گذاری یه ترکیب:1و1و1 -2و2و2 به سه که رسید پسرا آخر کلاس باهاش شمردن 3و3و3 دیدیم پسرا دارن میخندن برگشتیم دیدیم یکی پا شده کولش رو سرشه یه پایی وایساده (استاد اونموقه پشتش به کلاس و رو به تخته بود نمیدید)نشست حالا داریم از خنده میترکیم استاد شمارشش تموم شده بچه ها همگی دارن میگن 4و4و4 - 5و5و5 - 6و6و6 یهو همه کلاس با هم گفتن مسابقه ی محله استادم خندش گرفته بودالبته اصل سوژرو ندید 17
baybak 4434 ارسال شده در 9 فروردین، 2011 یه استاد داشتیم بی نهایت با دخترا راحت بود و البته پررو سطح اطلاعاتش خیلی بالا نبود اما اعتماد به نفس فوق العاده ای داشت ولی خیلی حواسش جمع بود نمی شد کلاساش رو دور زد :icon_pf (34): سر کلاس خیلی با این بحث می کردم به همین خاطر خیلی از من بدش می اومد :persiana__hahaha: به خصوص که نقطه ضعفش رو می دونستم و سریع ازش استفاده می کردم (نقطه ضعفش یکی از استادامون بود که فوق العاده به کارش و کلاس مسلط بود و در هر زمینه ای هم اطلاعات داشت ) یه روز بحث بالا گرفت تا جایی که از استاد دیگه امون نقل قول کردم و این باعث شد دوباره حس کنه که کمبود اطلاعاتش به رخش کشیده شده در نهایت به من گفت تحمل شما برای من غیر قابل تحمله خانم :icon_razz: من هم خیلی خونسرد و راحت گفتم و هم چنین تحمل شما برای من :thumbsdownsmiley: بعد هم وسایلم رو جمع کردم و آماد ه شدم که از کلاس بیام بیرون اما قبل از خروجم برگشتم به سمتش و گفتم در ضمن به نظرم بهتره شما خودتون رو به یه روانپزشک نشون بدین این حسادت آخرش کار دستتون می ده بعد هم از کلاس اومدم بیرون بعد از خروجم چنان با عصبانیت در رو پشت سرم بست که حس کردم الان شیشه پنجره بالای سرم می ریزه توی سرم البته بعدش کار مون خیــلی بالا گرفت اما حداقلش این بود که دل من خنک شد :ghelyon: :1238: من به جاي استاد بودم نمي زاشتم بري ولي طول ترم هي تو كلاس حالتو مي گرفتم آخرش هم مي نداختمت . به استاداي ديگه هم مي گفتم حالتو بگيرن.. 1
تینا 15116 ارسال شده در 9 فروردین، 2011 سر کلاس خواب اور اخلاق بودیم یکی از پسرای کلاسمون که اتفاقا شاگرد ممتاز هم هست سر کلاس برای خنده خیلی خنگ بازی از خودش درمیاره و به عبارتی دیگه استادارو میپیچونه خلاصه سر کلاس اخلاق استاد داشت میگفت به اشیا هم نرو ماده میگن مثلا میگن خورشید خانم و... که یدفه همون پسره هی از استاد میپرسید این چیه اون چیه اخر سر پرسید استاد صندلی چیه استادم هول شد و گفت صندلی نره یکی از دخترای پرروی کلاس هم بلند گفت واییییییییییی یعنی من رونر نشستم استاد گفت نه ببخشید اشتباه شده کلاس ترکید از خنده. 22
تینا 15116 ارسال شده در 9 فروردین، 2011 ترم اول که بودیم امار داشتیم استاد داشت درس فاکتوریلو میداد من بلدش بودم برای مثال گفت بچه ها 7!چی میشه منم گفتم 7....6....5..منتظر بودم استاد سری تکون بده و بگه بسه دیدم نه هیچی نگفت منم ادامه دادم گفتم4...3..2..1 اخراشو تند گفتم مث شمارش معکوس شد یدفه استاد لبخندی زد و کلاس رفت روهوا استاد گفت خانم ... شمارش معکوسه منم خودم مردم از خنده. 15
تینا 15116 ارسال شده در 9 فروردین، 2011 ترم اول فیزیک داشتیم منم 4جلسه اولو نرفته بودم سر کلاس بعد 4هفته که رفتم استاد بم گفت حالا توبیا سر کلاس ولی احتمال داره حذفت کنم خلاصه هفته بعدته کلاس نشسته بودمو حسابی خوابم میومد اخرای کلاس گفتم استاد خسته نباشین گفت کی بود گفت گفتم من بودم گفت پاشو برو برای من صبحونه بخر بیار تا از خستگی درایم هیچی دیگه منم رفتم براش 2تاشیر 2تا کیک صبحانه 1شیر کاکائو1بسته بیسکوئیت بزرگ خریدم بش دادم کلاس تموم شده بود اومد در کلاس گفت بیا دفترم منم رفتم گفت اسمت چیه اسمموگفتم استادم یه حالی داد اساسی 4تا غیبتو برام حاضری زد وای که چه حالی داد اون روز. صبحونه هه کار خودشو کرد. 20
RAPUNZEL 10430 ارسال شده در 13 فروردین، 2011 من کلا هر چی رو جای خودش انجام میدم(تعریف از خود نباشه البته) مثلا هیچ وقت سر کلاس جلف بازی در نمیارم سعی میکنم جلوی استاد ویا زمانی که آقایون تو کلاسن شیطونی نکنم با اینکه ذاتا بچه ی نسبتا شری هستم خلاصه استادا رو خانمی من یه حساب دیگه باز میکنن ترم 2 بودم سر آزمایشگاه شیمی1 یه استاد جوون و دلقک داشتیم کلی با پاور پویت های من و شخصیتم حال میکرد (یادش به خیر استاد باحالی بود استاد شمی 1 من هم بود خانمش هم از اساتید باحال داشگاه بود ) اون روز پسرا نیومده بودن استادم ته آزمایشگاه مشغول صحبت با مسئول آزمایشگاه بود تازه به ما حمام بن ماری رو یاد داده بودن منم لوله رو تو حمام بن ماری گذاشته بودم دوستمم رو یه صندلی نشسته بود داشت ادامه نحوه آزمایشو میخوند تا بقیه رو انجام بده منتظر من بود که لوله رو براش ببرم 5 دقیقه شد و من لوله رو از حمام بن ماری در آوردم از اونجا که شریتم گل کرده بود تو راه که داشتم به طرف دوستم میرفتم لوله رو نگاه میکردم میخوندم گل درومد از حموم سنبل درومد از حموم... دوستم که صدامو شنید سرشو از رو جزوه برداشت یهو ترکید از خنده اشاره کرد پششتتو نگاه کن برگشتم دیدم استاد نیشش تا بناگوش بازه داره غش میکنه دیگه از خنده حالا فک کنید من اونموقع چه حالی داشتم هم خندم میومد هم داشتم از خجالت ذوب میشدم خندش که تموم شد گفت خانم ...شما هم دیگه اینو که گفت بیشتر خجالت کشیدم من نمیدونم عین جن بوداده چطوری پشتم یهو سبزشد خدا میدونه به هر حال ضایع شدم رفت 20
EOS 14528 ارسال شده در 13 فروردین، 2011 من به جاي استاد بودم نمي زاشتم بري ولي طول ترم هي تو كلاس حالتو مي گرفتم آخرش هم مي نداختمت . به استاداي ديگه هم مي گفتم حالتو بگيرن.. نه دیگه نشد .... عاقل تر از این حرفام که سر کلاس شر درست کنم و خودم رو درگیرش کنم خودم خیلی محترمانه همون روز انصرافم رو اعلام کردم در ضمن تعریف از خود نباشه چون از زیر کار دررو نیستم استادام خیلی روم حساب می کنن اما چه کنم که وقتی کسی زیادی سر به سرم می گذاره نمی تونم جلوی زبونم رو (که به قول دوستام مثل نیش مار دوسره ) بگیرم 4
samaneh66 10265 ارسال شده در 27 اردیبهشت، 2011 یادش بخیر اون روزی که دانشگاهمون برف اومده بود ما مجبود بودیم از روی بلوک های سیمانی پله مانند بگذریم تا به فنی برسیم چند تا پسرای کلاسمون جلو بودنند منم حس کردم باید سبقت بگیرم تا زودتر برسم همین که از کنارشون رد شدم پام سر خورد و افتادم فقط کاری که کردم چادرم رو کشیدم روی صورتم تا شناسایی نشم اما خودم از خنده مرده بودم 17
تینا 15116 ارسال شده در 27 اردیبهشت، 2011 یادش بخیر اون روزی که دانشگاهمون برف اومده بود ما مجبود بودیم از روی بلوک های سیمانی پله مانند بگذریم تا به فنی برسیم چند تا پسرای کلاسمون جلو بودنند منم حس کردم باید سبقت بگیرم تا زودتر برسم همین که از کنارشون رد شدم پام سر خورد و افتادم فقط کاری که کردم چادرم رو کشیدم روی صورتم تا شناسایی نشم اما خودم از خنده مرده بودم :ws47::ws47: 3
samaneh66 10265 ارسال شده در 27 اردیبهشت، 2011 هر وقت ما سوار سرویس میشدیم جا گیرمون نمیامد مجبور بودیم دست از میله بگیریم روزی با هم قرار گذاشتیم که یه عده سریع برن جا بگیرن کیف ها و جزوه هامون رو دادیم دست بقیه ما هم مثل وحشی ها به در اتوبوس حمله کردیم و اخر اتوبوس رو گرفتیم اما یادش بخیر دوستم سپیده با کیفهای ما لای در موند و در بسته شد ............................................... یه دور هم یکی از بچه ها تا سوار شد در بست کوله اش موند اونور در 14
Neutron 60966 ارسال شده در 27 اردیبهشت، 2011 با بچز کلاس رفتیم بیرون دیزی بخوریم. دیزی برگشت، کلش خالی شد روی صندلیم کل نشیمنگاهم سوخت! :icon_pf (34): پا شدم نمیدونستم چی کار کنم فقط دخترای کلاسمون رو میدیدم که اشک از چشاشون سرازیر شده بود اینقده خندیدن! بعد که خشک شد پشت شلوارم قهوه ای شده بود. نمیدونید چه افتضاحی شده بود. کاپشنمو گره زدم دور کمرم کسی پشتمو نبینه! تازه بعدشم باید میرفتم پیش رئیس دانشکده واسه یه کاری! :icon_pf (34): خلاصه بدبختی کشیدم اونروز! تا یه هفته نمیتونستم هیچ جائی بشینم. نامردین اگه بخندین. 22
ارسال های توصیه شده