رفتن به مطلب

خاطرات دانشجویی


Mohammad Aref

ارسال های توصیه شده

منو زهرا و نسیم با عجله از اموزش زدیم بیرون اعصابمون خورد بود میخواستیم بریم طبقه ی پایین دعوا با مدیر گروه که چرا درسمونو حذف کرده:whistles:

از پله ها میخواستیم بیام پایین نسیم جلوتر بود بعدش زهرا و من بودیم...

پله اول پله دوم نرسیده به پله سوم نسیم پاش لیز خوردو:14k8gag:

حالا اینجارو داشته باشین یه اقای محترم از پله ها داشت میمومد بالا 2 3 پله با نسیم فاصله داشت نسیم که لیز خورد این اقا ناخوداگاه خم شد روی 2 پا که نسیمو بگیره و بلند گفت یا علی:ws47:

حالا مکالمه بینه منو زهرا

زهرا بگیرش :mpr:

زهرا :غش از خنده:ws28:

فایده نداشت تو صدم ثانیه دستشو گرفتم...

اگه نسیم میرفت قشنگ از بین پاهای این اقا لیز میخورد میرفت پایین دیگه خودتون تصور کنید یه دسته من به نرده یه دستم به نسیم نسیم به موازاته پله ها دراز کشیده بود:imoksmiley:

واااااااااااااااااای که ما اون روز از دانشکده با چه وضعی زدیم بیرونو رو صندلی نشستیم و دلمونو گرفته بودیمو با صای بلند میخندیدیم همه میگفتن اینا دیوونن:ws3:

بنده خدا نسیم تا 1 ماه واسه کمرش میرفت فیزیوتراپی:4chsmu1:

لینک به دیدگاه

توی دانشگاه مون دو تا دانشکده در کنار هم هستند و شبیه هم اند! به اسم های مدنی و بهشتی!

و ما توی ساختمون مدنی کلاس داریم و این ساختمون سرویس بهداشتی نداره و دفتر مدیر داخلی توی طبقه بالاست!

ولی توی ساختمان بهشتی دفتر مدیر داخلی طبقه هم کفِ! و سرویس بهداشتی داره به چه بزرگی!:w58:

 

و یه روز منو افسانه بین کلاس رفتیم بیرون از کارامون پرینت بگیریم و وسایلامون در کلاس موند و برگشتیم در کلاسُ بازیدیدیم دیدیم کسی نیست و تعجبیدیم! و گفتیم یعنی استاد تعطیلیده؟:w58: اینم این استاد؟!:ws38:

ولی کلی خوشحال شدیم و من به افسان گفتم طفلی راضیه! با اون حالش همه وسایلای مارو برد!:5c6ipag2mnshmsf5ju3

افسان گفت راستی غذامونُ که جا نزاشته باشه؟

و دوباره برگشتیم دیدیم غذا رو هم برده!

و کلی تو دلمون رقص بندری ایجادیده بود!:shad:

افسان گفت بیا از مدیر داخلی بپرسیم واقعا استاد رفته؟

و من رفتم داخل: همه استادا ساکت نشسته بودن و به من نگاه میکردن

و من به آقاهه گفتم! ببخشید استاد تاج بخشیان کلاسُ تعطیلیدن؟

گفتن نمیدونم! ش کلاستون؟

گفتم 915

گفت خب این که مدنیه!

منم گفتم: اینُ که میدونم! کلاس هم تهِ راهروه! ولی استاد نیستش!

گفت : خب باید بری مدنی دیگه!

گفتم: مگه اینجا مدنی نیس؟:whistle:

گفت نه اینجا بهشتیه!

من: پـــــِـــــــــــــــخ :ws28: ( اولش گفتم پخ و بعد یهویی زدم زیر خنده:icon_pf (34):!)

و یه زلزله 8 ریشتریم تو بدنم ایجاد شد از شدتِ خنده! و همه استاداو و آقاهه اینجوریدن:w58:!

و منم بدون هیچ حرفی رفتم بیرون! و کلی با افسان خندیدیم! و بعدش مثِ دخترای خوب سوت زنون از بهشتی بیرونیدیم و رفتیم مدنی!:whistle:

لینک به دیدگاه

امروز استاد نمره های میان ترم طرح رو داد...یکی ار بچه ها دیدیم با نیش باز اومد جلوی کلاس گفت استاد پلان 50 نمره داشت دیگه؟:ws3:

گفت نه 100 :w16:

گفت وااااااااااااااا ...مگه می شه؟ :ws52:

گفت مگه چند دادم بهت؟

گفت 53....

کلاس رفت رو هوا :ws28:

منم گفتم نمره ی اضافی هم استاد داده بهت...چون کارت عالی بوده :ws28:

بنده خدا وا رفت...گفت یعنی دوباره بکشم؟:hanghead:

بچه ها گفتن نه که 3 نمره هم اضافی گرفنتی...نه نمی خواد....

حالا ما خنده استاد خنده این بنده خدا این شکلی =>:sad0:

لینک به دیدگاه

هفته پیش با استاد صحبت کردم که کلاس تشکیل میشه یا نه گفت حتما تشکیل میدم حتی اگه تعطیل کنن تو هم غیبت هات زیاده حذفت میکنم اگه نیای .... 800 کیلومتر انداختم واسه همون تک کاس رفتم استاد نیومد :sigh::4564:بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووق:w000:

لینک به دیدگاه

استاد داشت سئوالای پارسال رو دوره می کرد برای امتحان...

آحرش گفت : خب اینم از نمونه سئوالا....

هفته ی دیگیه امتحان شبیه همیناست....

یکی از بچه ها گفت...عع استاد...اینا مال پارسال بود؟ من فکر کردم مال امساله( هفته ی دیگه):hanghead:

اول همه اینجوری شدیم :w58:

 

بعد کلاس ترکید :ws28:

لینک به دیدگاه

امروز استادمون داشته در مورد ترسیم شاقولی می صحبتید (شاقولی: چیزی که بر سطح زمین عمود باشد)

همون لحظه تخته شاسیم افتاد و خم شدم که بردارم سرم خورد به میزِ کناری!!!

استادم گفت شاقولی نبودن همون مثِ خانم خ (من) ست که کج وایستاده و صاف نبوده!:banel_smiley_4::ws3:

لینک به دیدگاه

تکیه کلام من تازگیا اوکی شده و به هرچیزی میگم اوکی!!!

امروز کارامو داشتم به استاد نشون میدادم و استادم همش ایراد میگرفت و من آخرش حوصلم سر رفت و گفتم :اوکــــــی!!! نه یعنی شما درست میفرمایید!!!:icon_pf (34):

بعد وقتی استاد حسابی ایرادارمو گرفت و کارم تمومید و خواستم برم سرجام بشینم گفتم خدانگهدارتون استاد

استاد::w58:

من: نـــــه! من هنوز هستم!:icon_pf (34):

لینک به دیدگاه

امروز واسه کلاس GIS رفتیم پشت سیستما نشستیم دیدیم همه سیما قاطی پاتی شده...

 

من رفته بودم زیر میزم که سیماشو وصل کنم استادمونم زیر میز دوستم بود..

خلاصه من به یه سیم رسیدم برداشتمش ببینم به چکارم میاد!!!!:ws3:شروع کردم به کشیدن حالا نگو استادمونم از یه سر دیگش اونطرف همون سیم دستش بوده:ws28:(پشتمونم بهم بود همو نمیدیدیم...)

:ws28:حالا من بکش اون بکش(جفتمون فکر میکردیم سیم به جایی گیر کرده:ws3:)... بعد استادمون فکر کنم عصبی شده بود که سیم گیر کرده همچین سیمو کشید من یه متر از ترس پریدم بالا...:ws3:

کلا 1ساعت همه بعدش داشتیم میخندیدیم تو کلاس:ws3:

لینک به دیدگاه

هفته پیش تولد دوستم بود:hapydancsmil:

تصمیم گرفتیم براش تو دانشگاه تولد بگیریم:ws43:

من و یه دوست دیگم رفتیم که کیک سفارش بدیم و شگفت انگیزش کنیم

اونجا هر چی فکر کردیم که چه متنی بنویسیم رو کیکش چیزی به ذهنمون نرسید

یهو یه جرقه ای تو ذهنم خورد و رو کاغذ نوشتم :evilsmile::

الهام جان ترشیدی ها .........

بعد دوباره نوشتم : دختر که رسید به بیست به حالش باید گریست

 

 

پسری که سفارش گرفت تا نوشته رو دید زد زیر خنده ... گفت حالا گریه نکنه روز تولدش :4chsmu1:

گفتیم که نه خیالت راحت بنویس

 

اونم سفارش و گرفت و ما اومدیم

 

روز تولد دوستم بود و من بدجوری مریض بودم این شد که یه دوست دیگم رفت کیک و بگیره

اون پسری که سفارش گرفت نبوده و یه اقای دیگه جاش بوده

 

شماره سفارش و میگیره و میاد

بعد کیک و که میبینه خشک میشه :ydm47612zsesgift969

میگه این و خودتون گفتید ؟ دوستم میگه بله:girl_blush2:

 

بعد میگه بذارید تو جعبه

اقائه میگه جعبه نداریم این اندازه:ws51:

 

هیچی با اون نوشته ها مجبور میشه بگیره دستش و بیاد:w768:

حالا تو خیابون بماند قیافه مردم

قیافه اون فروشنده هم بماند:th_scratchhead:

 

میرسه دانشگاه دم در انتظامات گیرمیده:mpr:

بعد میبینن کیکه میگن برا ما هم بیار

یهو چشمشون میفته به نوشته همه شکه میشن :wow:

 

هیچی دیگه بالاخره اومد بالا و رسید پیش من ... اما قشنگ اشک تو چشاش جمع شده بود :cry2:

تا رسید به من گفت بمیری الهی با این ایده های مزخرف همیشگیت :w888:

 

بعد اونی که تولدش بود تا کیک و دید :w74:

هیچی دیگه تو فیلم خیلی جالب افتاد کیک ... مخصوصا بغض این دو تا دوستم و خنده های من :(50):

رو یه کاغذ هم نوشتم سرکه واسه ترشی نیازداریم .... اونم تو فیلم هست :2rqfst4:

تقریبا 30 نفر شدیم تو تولد .... تازه کیکم جای کادو باش حساب کردیم :(87):

 

در کل خیلی خوش گذشت و خیلی حالش گرفته شد .. خوب بود :girl_yes2:

لینک به دیدگاه

شهریه ثابتو ریختم 350 تومن متغیرم مونده تا وقتی شهریه رو نریختم تنها حقی که تو دانشگاه دارم اینه که میتونم از دستشوییاش استفاده کنم:icon_razz:

امروز رفتم پیش آموزش میگم اشتغال به تحصیل میخوام، شماره دانشجویی رو زده میگه حسابت بستس شهریتو بریز؛ گفتم ساعت 11 من تو شهر غریب پول از کجا بیارم شهریه تورو بدم؟ میگه برو به امور مالی بگو، رفتم زنه نشسته اونجا میگم من امروز حتما اشتغال به تحصیل لازم دارم فردا به دردم نمیخوره لطفا حسابم رو 10 مین باز کنین یه پرینت بدن بهم چند روز بعد شهریه رو میریزم برای گرفتن برگه ورود به جلسه؛ میگه ها؟ میگم میشه 10 مین حساب منو باز کنی؟ میگه چقدر؟ میگم 10 مین، میگه مین چیه؟ تازه 2زاریم افتاد! گفتم 10 دقیقه، گفت نه نمیشه؛ گفتم بابا لازم دارم، گفت بدهیتو پرداخت کن بعد؟ گفتم آخه چه ربطی به اشتغال به تحصیل داره؟ میگه به همه چی ربط داره، منم گفتم دستشویی که میتونم برم بدونه شهریه دادن؟ گفت آره، گفتم پس بای با این قانوناتون، گفت چی؟ گفتم خداوند حافظ و نگه دارتان:icon_razz:

لینک به دیدگاه

یادم میاد ترم 2 بودم ...

روزهای اول تیر، آخر امتحانای پایان ترم بود...

وسط ظهر ، هوا بدجور گرم ...منو دوستم که رفیق دوران دبیرستانمم بود داشتیم میرفتیم به سمت ساختمون سایت دانشگاه تا ببینیم نمره ها اومده یا نه...

همینطور که میرفتیم، چشم خورد به کارگر بنده خدا خسته کوفته کارش تموم شده داشت میرفت تو اتاقش تو ساختمون ، یه فرغون هم داشت که بیرون گذاشت و رفت ...من تا این صحنه دیدم ، چشام برقی زد و شیطنتم گل کرد... هنوز شیطنت های دوران دبیرستان تو خونم مونده بود:ws3:

خلاصه این رفیقمو انداحتم تو فرغون یه دوری اونجا زدیم ...!!!!:ws28:

فکککککککککر کن !!! تو دانشگاه ما که کلی حراست و آدم و دانشجو ، موقع امتحانا و درگیری و تشتج هم اون موقع بالا بود ، ما این کارو بکنیم !!:ws3:

لینک به دیدگاه

تو كارگاه ماشين بوديم

دست يكي از دخترا بريده شد استاد سريع واسش چسب بتادين اورد كلي دلداري دادش

ده مين بعد دست بسره بريد اومد گفت استاد دستم بريد استاد يه بس گردني زد گفت گنده بك برو بشورش ديگه چرا مياي بمن ميگي

من::w58:

حقوق برابره ما داريم:whistle:

لینک به دیدگاه

امروز استاد ازم چیزی پرسید

و منم جوابیدم :استاد شکستوندم!

- :w58: شکستوندی؟؟؟؟!!!!!:ws28:

بعد کلی به فعل من درآوردیم خندیدُ نشست واسم صرف کرد!!!

- شکستوندم! شکستوندی! شکستوند! شکستوندیم! شکستوندید! و بالاخره اونها شکستوندند!!!

:ws28:

لینک به دیدگاه
امروز ۲ ساعت تو سرمای ۵ درجه زیر صفر جلوی دره یونی واستادم آخرشم حراست اجازه نداد برم سر کلاسم درسمم حذف شدم :hanghead: خاطره ی خوبی بود hanghead.gif

 

اووووخی:hanghead:...حالا ایشاا.. کنار این خاطره خوب سرما نخورده باشی...

مام یه سری دوستمونو حراست، سر جلسه امتحان پایان ترم بخاطر اینکه لاک داشت راه نداد:w58::hanghead:... گفت تا پاک نکنی نمیشه بری داخل... :w000:

فکر کنم اونم به اندازه تو خاطره خوب داره از اون روز:hanghead:

لینک به دیدگاه

یه بارم سر یه کلاس عمومی بودیم و استاد داشت می درسید که یهو سرشو اورد تو و گفت بگین فلانی بیاد !!! حراست بودش و استادم بهش توپیدُ اینا گفت شما به چه حقی بدون اجازه سر کلاسِ درس من وارد میشید؟؟؟!!! و کلی حراستیِ رو دعواید و حراستیم کلی خجلید و مام کلی خوشحالیدیم که خوب حالش جا اومد!!!:5c6ipag2mnshmsf5ju3

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

چند هفته پیش داشتیم رو یکی از طرحامون با استادمون صحبت میکردیم... کار گروهی بود

طرحمون راجع به پارک کودک بود...

استادمونم خیلی گوگولیه کافیه یه چیزی رو اشتباه بگی و با واژه های ذهنیش جور در نیاد اونوقته که باید یه سنگر گیر بیاری پشتش پناه بگیری :ws3:

استاد اومد بالاسرمون و طبق معمول شروع کردم به توضیح یه جا رو گفتم اینجا قراره کانون پرورش کودک بشه:ws3:(کانون پرورش فکری و از اینجور چیزا منظورم بود ولی اشتباه گفتم:ws3:)

یه هو استادمون از جاش پرید گفت یتیییییییییییم خونه نهههههههههههههههههههههه:w000: :w000: :w000: :vahidrk:

ما تو پارک کودک یتیم خوووووووووونه نمیخواییییممممممممممممممممممممممممممممممم:w000:

 

 

:icon_pf (34):حالا ما همه اینور میخوایم بهش بگیم بابا بخدا اشتباهی شد مگه میزاشت:ws28:... یه عالمه دعوام کرد که چرا میخوای تو پارک ِ کودک یتیم خونه بذاری:ws28:.... رسما وسط کلاس میخواستم بگم من غلط کردم:ws3:

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

یه امتحانی داشتم که استادش خیلی به حضور در کلاس و فعالیت کلاسی اهمیت میداد

 

ینی بیشتر از امتحان حضور در کلاس واسش مهم بود. با یه جلسه حضور غیابم همه رو میشناخت...منم همه کلاسارو رفته بودم...بدونه 2 ثانیه پیچش...وسط کلاسم نرفتم بیرون

 

خلاصه سر جلسه بودیم...پاسخ نامه هارو پخش کردن...منتظر خود سوال بودیم که استادمون اومد سر کلاس ما

 

با بچه ها سلام علیک و خوش وبش...رسید به من گفت تو شاگرد منی؟

 

گفتم بله استاد:w58:

 

گفت من تاحالا ندیدمت

 

گفتم عه استاد من که همیشه بودم همیشه هم ردیف اول میسشتم:w58:

 

گفت نه یادم نمیاد

 

از من اصرار از اون انکار...آخر دیگه حالم رسیده بود به بغض (چون به نظرش اگه نبودی سرکلاس افتادی)...یه بار دیگه میگفت نه ندیدمت میزدم زیر گریه

 

پاسخنامه رو گرفته بودم تو دستم گفتم استاد من بودم سرکلاس با این حالت: :sad0:

 

یهو قاه قاه زد زیر خنده گفت شوخی کردم خانومه م.ت %281696%29.gif

 

خندید و رفت %281696%29.gif

 

من (71).gif

 

آخه اون موقع وقته شوخیه؟ اونم اونجوری؟ الان؟؟؟؟ استاد؟! :banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه

ما هم یه استادِ سختگیری داشتیم که خیلی به تاخیرُ غیبتُ اینا اهمیت میداد!!! و خیلیم باهوش بود جدی بود سخت گیر بود! همیشه سرکلاسش چارستونُ بدنمون میلرزید!:hanghead:

و میگفت دانشجویی که غیبت کنه 25 صدم کم میشه ازش ولی تاخیر بکنه 1.5 نمره کم میشه چون با تاخیرش توجه همه رو جلب میکنه و حواسِ همه پرت میشه و ...... پس وقتِ همه رو میگیره! ولی با غیبت فقط خودش عقب میوفته!و......

و منم همیشه سرکلاسش دیر میکردم!:sad0:

یه بار طبق معمول دیر رفتم و در زدم و بعد درُ باز کردم!

استاد گفت چرا در نزدی؟

:w58: چرا استاد در زدم!

نه نزدی! من صدای درُ نشنیدم!

باور کنین در زدم!:banel_smiley_4:

خودش رفت سمتِ در و در زد! گفت ببین چقد صداش بلنده! و همه میشنون پس شما در نزدین! فقط درُ باز کردین!

اتفاقا من در زدم و بعد درُ باز کردم!!!:sad0:

.

.

.

.

.

یه دو سه نفرم بعدِ من اومدن و هرکدومشون که در میزدن بهم اشاره میکرد و میگفت! ببینید صدای در میاد !!! ولی شما در نزدین!

استاد در زدم! باور کنید در زدم!:sad0:

خب بهرحال من صدای دری نشنیدم!

پس من حتما یواش زدم!:hanghead:

 

 

 

 

اون لحظه دلم میخواست موهامُ بکنم!!!:w000:

لینک به دیدگاه

آخ آخ از تاخیر گفتی!:ws3:

 

یه استاد قشنگی داریم که کلا سرکلاسش دیر بری از زندگی سیر میشی... چند بار که پیش اومد بعضی بچه ها دیر اومدن چنان ضایعشون کرد که ماهایی که نشسته بودیم میخواستیم جای اونا بزنیم زیر گریه:sad0:

یه سری خود این استادمون دیر اومد و به من گفته بود که دیرتر میاد منم صداشو در نیاوردم با 3 تا دیگه از بچه ها تو کلاس بودیم ساعت از 8 هم گذشته بود... در کلاس رو بستیم دوربین فیلمبرداریم روشن کردیم یه گوشه که به سمت در کلاس بود و در سکوت به انتظار بقیه نشستیم:ws3:

 

خلاصه هر سری یکی میومد تو با چنان ترس و لرزی درو باز میکرد قیافش دیدنی بود:ws28:... دو سه تا از بچه ها که رسما میزدن تو سرشون و از در میومدن تو... بعد که میدیدن سرکارن یه مقدار زیادی حرفای خوشگل خوشگل:w000: بهمون میزدن بعد خودشونم میپیوستن به تیم اذیت کن ها واسه سرکار گذشتن نفر بدی:ws3:

 

خلاصه اون 20 دقیقه حسابی خندیدیم:ws3:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...