رفتن به مطلب

خاطرات دانشجویی


Mohammad Aref

ارسال های توصیه شده

امروز طراحی دست آزاد از بنا و بافت ها داشتیم و استادمون مارو برد برج قربان، که کورکی بزنیم !

پسرا یه سمت بودن و دخترا یه سمتِ دیگه! یه دختری از کنار پسرا رد شد و با کلی نازو عشوه گفت به نظرتون من چجوریم؟!:w58: و پسرا هنگ کردن :ws47:

کلی خندیدیم دلمون شاد شد:ws47: ولی متاسفانه موفق به زیارت چهره دختره نشدیم!

 

 

و بعد دو سه ساعت نشستن دیدیم یه آب میوه با یه کیک کنارمون سبز شد! استاد رفته بود واسه هممون آب میوه اینا گرفته بود!....خیلی خیلی مزه داد اون آب میوه اینا!:shad:

لینک به دیدگاه

ترم چهار بودم و کلان 2 داشتم

 

من مسئول رسوندن پیامهای استاد به بچه ها بودم

 

یه بار پیغامی رو که استاد داده بود رو روی تخته سر یکی از کلاسا قبل اینکه استاد بیاد نوشتم

 

بعد یکی از پسرای پروی کلاسمون بعد که نوشتم اومد و پاک کرد و یه چیز دیگه نوشت

 

بحث دیگه حیثیتی شد

 

منم کم نیاوردم

 

وقتی اومد پایین، رفتم پاک کردم و دوباره نوشتم

 

هی اون می رفت پاک می کرد و می نوشت هی من می رفتم پاک می کردم و می نوشتم ... چرخه گردش داشتیم ... :ws37:

 

خلاصه بچه های کلاس که از خنده ترکیده بودن :lol: ...

 

تمام سعی مان را کردیم که کم نیاریم

 

نتیجه اینکه استاد آمد و دیگه ما رفتیم نشستیم ....

 

اینقد از این پسرای کلاسمون بدم میاد که حد نداره ... :thumbsdownsmiley: ... موجودات کاملا مزخرف به معنای کلمه ... :viannen_38: ...

لینک به دیدگاه

روز سوم شروع دانشگاه بود

همه تو محوطه جمع بودیم جلو بوفه و چایی گرفته بودیم..

هزار ماشاا.. دانشجوهای نمونه هم همه اووومده بودن ....شلووووووووغ:texc5lhcbtrocnmvtp8

من کولم سنگین بود به پشت صندلی انداخته بودمش،همه ساکت بودن و منم با حرارت تمام یه موضوعی رو برای بچه ها تعریف می کردم یکم خیز برداشتم جلو که کیک بردارم از رو میز و موقع برگشتن به سمت صندلی:icon_pf (34):

صندلیم از پشت پرت شد رو زمین منم با یه صدای بلند شترق افتادم :biggrin:... من نفهمیده بودم موضوع از چه قراره فکر کردم دوستم شوخی کارگری کرده صندلی رو کشیده! یه ساعت به اون بنده خدا بد و بیراه می گفتم بقیه ام میخندیدن:biggrin:...:viannen_38:

لینک به دیدگاه

استادمون بهم گفت برو ریموت بیار!

و من نمیدونستم به این کنترلا میگن ریموت وقتی شنیدم خیلی تعجبیدم و پیش خودم گفتم نکنه اشتب شنیدم و رفتم دفتر دانشکده و یه کنترلی تو میز رییس دانشکدهه بود

و من به کنترلِ اشاره یدم و گفتم من ازینا میخوام

آقا هه گفت::w58::ydm47612zsesgift969 واسه چیته؟

منم گفتم: استادمون میخواد

گفت::JC_thinking: کدوم کلاسی؟

منم گفتم: فلان کلاس!

گفت: آهاااااان...ریموتو میگی! و کلی خندید:ws47:

و از کشوش یه ریموت درآوردُ بهم داد....بعد دیدم این ریموتی که بهم داد با اون کنترلی که تو میزشه از زمین تا آسمون فرق میکنن....نگو اون کنترلِ کولر بوده که من بهش اشاره کردم:ws47:

از اون موقع رییسِ دانشکده منو میشناسه و میبینتم بهم میخنده! :icon_redface::texc5lhcbtrocnmvtp8

لینک به دیدگاه

یه پسری تو کلاسمون هست ما دخترارو اینجور صدا میکنه: خانوم فائزه، خانوم مینا و خانوم.....:ws47:

ولی دوستمُ با خواهر شیبانی صدا میکنه!!!:ws47::ws47::ws47:

وقتی میگه خواهر شیبانی یاد کشیشا میوفتم که راهبه هارو خواهر صدا میکنن!:w58::ws47:

لینک به دیدگاه

اسم خانم شد منم یاد یه خاطره افتادم

سال اول دانشگاه یه دوست داشتم که دخترارو به اسم صدا میکرد

یه روز تو دانشگاه وایساده بودیم یکی از دخترا اومد یه برگه داد دست دوستم

میدونید رو برگه چی نوشته بود؟؟؟؟؟؟/

فامیل تمام دخترارو نوشته بودن اولش یه خانم گذاشته بودن

خانم ....:ws47::ws47::ws47:

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...
* v e n o o s * مهمان

سه سال پیش ,کاردانی بودم و سر درس نقشه برداری بود که میرفتیم اطراف شهر ؛ سر یه زمینی و نقشه برداری میکردیم؛ %2887%29.gif

 

آخر کلاس استاد هممونو دور خودش جمع کرد و داشت در مورد دوربینا توضیح میداد, %28279%29.gif

 

منم یه دوست داشتم که هر وقت کنار هم میموندیم سر چیزایه کوچیک خندمون میگرفت و دیگه نمیتونستیم خودمونو کنترل کنیم؛ %28804%29.gif

 

اون روز تو اون لحظه که دور استاد بودیم تصمیم گرفتیم پیش هم نمونیم و حرفای استاد رو گوش کنیم؛%28279%29.gif

 

همه چیز آروم بود که یهووووو صدای عطسه ی بسیااااااااااااار بلند اون آقایی که اومده بود تا آخر کلاس دوربینا رو ببره اومد:icon_pf (34):( تکرار میکنم ؛ بسیااااااااااار بلند)

 

 

منم یه صدای آروم خندرو از تو جمعیتمون شنیدم و زدم زیر خنده ؛دیگه مگه میشد خودمو کنترل کنم؛:ws28:

 

حالا بقیه هم با دیدن ما خندشون گرفته بود ؛حتی استاد اینقد میخندید که کلاس رو سریع تموم کرد و نمیتونست حرف بزنه؛:ws28:

 

 

یادش بخیر آخرش فهمیدم شروع کننده خنده همون دوستم بود :persiana__hahaha:

لینک به دیدگاه

هفته پیش سر کلاس بودیم ...

 

صندلی کلاسمون تاشو هستن (مثل سینما ) ... ما ایرانی ها هم به این صندلی ها عادت نداریم ...:hanghead:

 

بین من و دوستم یه صندلی خالی بود ... پاشدم که بشینم رو صندلی بقلی ، دیدم صندلی خرابه ...

 

همین که خواستم بشینم رو صندلی خودم ، چشمتون روز بد مبینه، خوردم زمین ... :4564:

 

-------------------------

 

بارون باریده بود و زمینا لیز ...

 

منم لپ تاپم رو برده بودم و کوله پشتیم بسی سنگین شده بود ...

 

داشتم میرفتم سمت کلاس که بازم چشمتون روز بد نبینه ، لیز خوردم ... :4564:

 

2 تا پسر چینیه برگشتن کمک کنن ... حالا اگر ایرانی بودن همونجا میزدن زیر خنده ... :icon_razz:

 

--------------------------------------------------

 

بازم خاطره از لیز خوردن دارم ... بگم؟ :ws3:

لینک به دیدگاه

کلاس مدارمون تقریبا سر ظهر بود معمولا یه عده کمی میومدن سر کلاس یه بار استاد تو تایم استراحتی که داده بود وقتی برگشت دیدیم بنده خدا پاچه های شلوارشو زده بالا گلاب به روتون رفته wc ولی انگار یادش رفته ... وقتی استاد اومد تو کلاس همه فقط به هم نگاه کردیم کسی جرات خندیدن نداشت ، استاد فهمید یه خبرایی هست به خودش شک کرد یه نگاه کرد دید ای داد بیداد، اول از همه خود استاد زد زیر خنده و گفت ااااا یادم رفته بود !!!!! حالا ما نه میتونیم بخندیم نه ....

لینک به دیدگاه
کلاس مدارمون تقریبا سر ظهر بود معمولا یه عده کمی میومدن سر کلاس یه بار استاد تو تایم استراحتی که داده بود وقتی برگشت دیدیم بنده خدا پاچه های شلوارشو زده بالا گلاب به روتون رفته wc ولی انگار یادش رفته ... وقتی استاد اومد تو کلاس همه فقط به هم نگاه کردیم کسی جرات خندیدن نداشت ، استاد فهمید یه خبرایی هست به خودش شک کرد یه نگاه کرد دید ای داد بیداد، اول از همه خود استاد زد زیر خنده و گفت ااااا یادم رفته بود !!!!! حالا ما نه میتونیم بخندیم نه ....

برای خودمم این اتفاق افتاد:icon_pf (34):

رفته بود گلاب به روتون، دست به آب یونی! وقتی اومدم بیرون یادم رفت پاچه شلوارمو درست کنم (شلوار جین هم بود!). با اون شلوار بالا رفته تا محوطه دانشگاه راه رفتم بعد یهویی چشمم خورد به شلوارم و هیچی دیگه! خیلی ریلکس درستش کردم!:w02:

لینک به دیدگاه

رفتیم دسشویی یونی

دوستمون رفت بعد 5 دقیقه داد زد که اب طعه حالا من چی کنم ما هم از پشت در پدیده دستمالو پیشنهاد دادیم که ناسزا شنیدیم از اون دو نفر دیگه هم تو دسشویی های بغلی بودن اونا هم گیر کرده بودن منم گفتم بمونید برم اب بخرم

 

از دسشویی تا بوفه اگه بدوییم میشه ده دقیقه

منم از دسشویی در اومدم مسیر بوفه رو طی میکردم که یکی از همکلاسیامون دیدتمون و سر صحبت باز کرد منم بدلیل پسر بودنش نمیتونستم بگم بابا بی خیال بچه ها تو دسشویی گیر کردن:4564:بعد 5 مین اومدم سریع رفتم بوفه نصف مسیرم دوییدم اومدم از پله ها برم پایین دیدم ای بابا چند عدد دوستان مکانیکیمون وسط راه پله جلسه دینامیک گذاشتنو ما هم بعد کلی اهم و اهوم کردن رد شدیم رفتیم درون بوفه گفت اب معدنی بزرگ ندارم منم سه تا کوچی خریدم بعد فکر کردم هوا سرده این ابها هم سرده بهتره توشون اب جوش بریزم نصف هر کدومشو خالی کردم اب جوش ریختم بردم واسه دوستان بعد یه ربع

دوستانم بعد شست و شو اومدن بیرون:gnugghender:

 

 

نکته:قبل دسشویی رفتن ابا رو چک کنید:banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه

استاد درس اخلاقمون روحانی بود....

من تا حالا ندیده بودمش...نمیدونستم روحانی هستن...

دیر رسیدم سر کلاس....وقتی رسیدم....بهم گفت لطفا برو پیش مدیر کلاس بپرس کلاس آقای...کی شروع میشه؟

فامیلی خودش رو میگفت..:دی...من نمیدونستم....رفتم گفت نیم ساعته شروع شده.....منم رفتم به استاد گفتم....(جقدر هم سرخوش کار مفید انجام دادم واسش...)وقتی گفتم بهش گفت تا حالا کجا بودی ...نیم ساعت دیر اومدی....:4564::4564::4564:

همه اینها به کنار این اصلا تو صورت آدم نگاه نمیکرد....اما کلی بهم گیر داد واسه حجاب و گفت دفعه بعد حجابتونو رعایت کنید...:vahidrk:

دفعه بعد باز هم دیر رسیدم....اما این بار 5 دقیقه...حواسم به حجابم بود...اما شلوارم کوتاه بود....منم گفتم بیخیال این اصن نگاه نمیکنه که ببینه....:4564:

رفتم سلام کردم بدو رفتم نشستم....5 مین بعد آنتراک داد این خاطره رو تعریف کرد:

گفت کلاس زبان ایتالیایی میرفته از طرف سفارت استادش خانوم ...حجابش درست نبوده...این هم وقت تلفظات کلمه ها نمیتونست نگاه کنه به استاد و یاد نمیگرفته...میره به استاد میگه ...اون هم جلسه بعد حجابشو رعایت میکنه واسه ...جلسه بعد اما یه شلوار میپوشه که کوتاه بوده....و وضع بدتر میشه....

بعدشم گفت اینم مستاق امروز ماست....

.

.

منظورش من بودم....:4564::4564:

واسه آنتراک از کلاس رفتم بیرون ونیومدم....نمیدونم چطوری متوجه شد اصن نگاه نمیکرد...

.وقتی رفتم تو کلاس داشت تخته رو می دیدا....:hanghead:

لینک به دیدگاه

امروز سره کلاس متد متریال بودیم...

هم بچه های ساره هستن هم بچه های معماری..

استادمون داشت کد برای درب های ورودی رو توضیح می داد...گفت مثلا"2068 یعنی 24 اینچ در 68 اینچ...گفت این 320 یعنی 24...10 یعنی 12... همه اینجوری بودیم...:w58:

منم گفتم استاد دلیل اینکه این کد ها اینجوریه چیه؟ خب از اول بنویسن 24 دیگه...چه کاریه...ملتو گیج می کنن :whistles:

 

ایتاد هم گفت: نمی دونم ...اما مقصر اصلی معماران ....:banel_smiley_4:

 

ما رو می گید :mpr:

لینک به دیدگاه

استادمون اومد بگه آحرین جلسه ی گلاس ارائه مطلب دارید یادتون نره....داشت روحیه می داد که آسونه و اینا...کاری نداره 10 دقیقه باید صحبت کنید....

منم پیتزا می خرم میارم سره کلاس...اون ته کلاس می شینم...این دفعه من غذا می خورم...شما حرف میزنید :ws3:

 

میگم استاد سئوال هم از مطلبی که ارائه می دیم می پرسید یا وقت نمی شه؟:ws52:

می گه من که نه...بچه ها شاید بپرسن...:w16:

گفتم باشه ...خیلی خوبه...اما از من کسی نپرسه....:ws3:

کلاس ترکید :ws28:

لینک به دیدگاه

ما یه کارگاه ریخنه گری داریم که توش یه تلی از ماسه رو بیل میزینیم الک میکنیم قالب میزنیم بعد قالبا رو با یه اتیش(از اینا هست تو کله پزی میگیرن رو پاچه میسوزنوننش قبل پختن) خشک میکنیم بعد توش مذاب میریزیم به همین سادگی به همین خوشمزگی:4564:

 

 

رفتیم تو کلاس رسیدیم به مرحله خشک کردن ماسه ، منم بغل قالبم نشسته بودم کار پسر ه تموم شد شعله رو ازش بگیرم ماسه رو خشک کنم یدفعه صورتم یه گرمای عجیبی رو حس کرد و چند متر پریدم به پسره گفتم نزدیک بود صورتمو بسوزونید میگه نه میخواستم عکس العملتو در برابر شعله ببینم:w58:

 

 

 

 

 

جلسه بعد قرار شد یه روز خودمون با یونولیت یه قالب بسازیم بعد اونو تو دل ماسه بزاریم و مذاب ریزی کنیم دو تا از پسرا قالبشونو درست کردن اوردن که دیدم بله کلمه گاو (:w58:) رو زدن (( همه اسم خودشونو زدن یا اسم جی اف یا بی افشونو اینا زده بودن گاو:4564:)

بالاخره گروها قالبا رو زدن استادم قالب هر کی در میومد اسم قالبشو میگفت طرف میومد تحویل میگرفت و سوهان میکشید

 

رسید به قالب اونا یهو گفت گاو

 

اونا هم گفتن ما:hanghead:

کلاس رفت رو هوا

 

استادم بیرونشون کرد :gnugghender:

لینک به دیدگاه

یه عدد سوتی دسته جمعی از بچه های کلاسمون:ws3:

 

دو روز پیش یه کلاس داشتیم که تقریبا 4ساعتی بی وقفه درگیرش بودیم و دیگه آخراش مخ همه هنگ کرده بود..تموم که شد از پله های ساختمون میومدیم پایین نمیدونم کی برگشت گفت پایین از دانشجوها پذیرایی میشه...:w58:

من و دوستام اینجوری شدیم:w58:..ولی خب کی از پذیرایی بدش میاد:ws3:

ماهام 20 نفر آدم رسیدیم به محوطه دیدم جلوی سالن ژوژمان یه میز چیدن از این سر حیاط تا اون سر:w58: پر از شیرینی و نسکافه و چایی و میوه و خلاصه همه ذوق مرگ ریختیم اونجا و میز و تخلیه کردیم:ws28:

بعد همینطور که حرف میزدیم دیدیم تو سالن جلسه بوده و این میزو چیده بودن برای اینکه بعدا از مهمونای دعوت شده تو اون جلسه پذیرایی کنن:ws28:

:ws3:ولی بعد از حمله ی ما تبدیل به یک میز جنگ زده شده بود:whistle:

اصلا به روی خودمون نیاوردیم و همه باهم با لیوانا و شیرینیا و میوه های تو دستمون از محوطه زدیم بیرون:ws3:

لینک به دیدگاه

خاطره دارم هلووووووووو مال همین یه هفته پیش:w02:

 

دم در کتابخونه یه دونه میز پیدا کردیم :gnugghender:

اوردیمش کنار راهرو که بچه ها میرن کتابخونه میز رو ببینن ! چنتا صتدلی هم اوردیم و کاغذ و قلم و همه چی رو مهیا کردیم !:w02:

 

هر کی رد میشد بهش میگفتیم که یکی از بچه ها بیماره و پول نداره برا درمان ، داریم برا درمانش پول جمع میکنیم!:ws3:

 

بعضیا احساساتی میشدن پول میدادن ! یکی احساساتش فوران کرد 5 هزاری داد !:w12:

 

تو اون یه ساعت سینزده هزار تومن کاسب شدیم !:w02: ولی بعدش دهنمون سرویس شد ! پدرمون دراومد تا پیداشون کردیم !:4564:

 

یکیشون اینقده عصبانی شده بود که گذاشته بود دنبالمون !:vahidrk:

لینک به دیدگاه

والا خاطره که زیاده ...:texc5lhcbtrocnmvtp8

ترم 4 که بودم ، فیزیک 2 داشتم ... امتحام میان ترمش، 4،5 کلاس همزمان باید امتحان میدادن ...چون استاد یکی بود ... جایی که من باید امتحان میدادم، سالن امتحانات بود و به دلیل کمبود مراقب استاد چند نفر از دانشجوهارو مراقب گذاشت ... ماهم چون میدونستیم استاد این کارو میکنه ، چندتا از رفقارو توجیه کردیم به عنوان ترم بالایی برن پیش استاد داوطلب شن واسه مراقب..خلاصه امتحان شروع میشه و مراقبام کسی نبود جز رفیقایم ...هیچ وقت یه امتحان اینقدر بهم خوش نگذشته بود ...خیلی خندیدم ...:texc5lhcbtrocnmvtp8

جالب اینجاس اونجا به هرجایی میموند به جز جلسه امتحان ...20 دقیقه آخر ، من پا شدم از جلسه شروع کردم فیلم گرفتن و راه میرفتم واسه خودم :camera2: بعد یهو نمیدونم استاده از کجا سر رسید واسه اینکه ببینه اوضاع چطوره ... منم سریع در نقش گوشیو قایم کردم خودمو جا مراقب جا زدم رفتم بالا سر یکی بچه ها انگار سوال داره :ws3:

خلاصه ...اون روز خیلی خوش گذشت ...آخر جلسه جالبه رفتم برگهمو بدم فهمیدم برگه خودم نیست:ws28:ماله یکی دیگه بود که با هم عوض کردیه بودیم ....

 

یادش بخیر ...خیلی زود میگذره دوران دانشجویی ...مخصوصا دوران کارشناسی ...

نفهمیدیم کی شدیم سال آخری ...

 

از این دوران استفاده کنید و لذت ببرین که بهترین و خاطره انگیز ترین دوران زندگیتونه ... خاطرات تلخ و شیرین :w36:

لینک به دیدگاه

یک ترمی بود که دانشجوی مهمان بودم...

طبق معممول همیشگیمون همیشه سر کلاسا همون ردیف اول میشستیم شیطونی میکردیم ، هیچکسم باهامون کاری نداشت...:hapydancsmil:

جلسه آخر نشستیم به اسم فامیل و نقطه خط بازی کردن:ws3:

استاد هم یکیو صدا کرد بره تحقیقشو ارائه بده...

خود استادجون هم صندلیشو برداشت گذاشت جلو منو دوستم نشست ما دوتام که انگار نه انگار:ws3:

این جناب استاد خیلی ی ی ی ی پیر بود

هنوز یه دقیقه از سمینار اون دختره نگذشته بود که من سرمو آوردم بالا دیدم استاد کلش کج شده و دهنش باز مونده داره خر خر میکنه:w58::ws28:

 

منم نتونستم جلو خندمو بگیرم شروع کردم با صندلیم لرزیدن دوستم با تعجب گفت چته اشاره کردم به استاد که یهو فاجعه رخ داد و دوستم منفجر شد(اون وقتی میخندید با دل و جون و همه اعضای بدنش میخندید:5c6ipag2mnshmsf5ju3)منم بلافاصله دستاشو گرفتم یکم خودشو کنترل کنه دوستمم دسش النگو داشت جیرینگ جیرینگ صدا میداد:ws28:

در همین حین استاد از خواب پرید راست تو چشم ما نگا کرد که به چی میخندین!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:w000:

 

دوستمم که معمولا کودک درونش زیادی زنده بود گفت(خیلی آروم در حدی که استاد بشنوه) استاد این داره با النگوهای من بازی میکنه خندمون گرفت:w58::w58::w58:

استاده هم خیلی محترمانه وسط اون همه آدم بلند برگشت بهم گفت دخترم دیگه با النگوهای دوستت بازی نکن تو دیگه بزرگ شدی:w58::ws28:

بعدم این موضوع باعث شعف و شادی کل کلاس شد:icon_redface::ws3:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...