رفتن به مطلب

خاطرات دانشجویی


Mohammad Aref

ارسال های توصیه شده

2 ترم پیش کلاس شیمی داشتم ...صبح جمعه هم آز شیمی...

یه آزمایش بود که باید درصد خطا رو به دست میاوردیم...استادمونم خیلی دقیق یود تا خودش جوابمون رو حساب نمی کرد و با جواب ما تست نمی کرد بی خیال نمی شد :banel_smiley_4:

 

به ما گفت این آزمایش رو 3 بار انجام بدید...هر دفعه درصد خطاشو حساب کنید. بعد وسط آزمایش گفت دفعه ی اول رو بی خیال شید...دفعه ی دوم و سوم رو با هم حساب کنید.

من و مگان هم سرمون زیادی تو آزمایش بود...اصلا" متوجه نشدیم.

درصد خطامون شد 875% :jawdrop:

حالا آخر کلاس بود...داشتیم می زدیم تو سر خودمون که چرا اینجوری شده... به استادمون گفتیم محاسبات ما اینجوری شده!

گفت امکان نداره....واستید خودم حساب کنم....

هرچی حساب می کرد همون 875% جواب می شد :ws28:

می گفت من نمی دونم شما دوتا چیکار کردید....بابا درصد خطا آخر آخرش دیگه 10%ه نه 875% :ws28:

 

از اون جلسه به بعد ما شدیم گل سر سبد درصد خطا تو کلاس :ws28:

لینک به دیدگاه

یه استاد داشتیم که باهاش ریاضیات مهندسی برداشته بودم

ولی ازش خوشم نمیومد

نامرد وقتی میومد کلاس انگار پسرا آدم نیستند N_aggressive%20%284%29.gif

فقط به دخترا درس میداد

 

من هم چن جلسه رفتم کلاس و دیگه نمیرفتم

عوضش زحمت حاضری رو انداخته بودم گردن دستان N_aggressive%20%284%29.gif

هر جلسه یکی عوض من حاضر میگفت

 

این از این کلاس ................

 

 

 

با این ارازل تو کلاس رآکتور هم باهم بودیم .

استاد رآکتور هم که کنه

میگفت هر کی غیبت غیرموجه داشته باشه . . . . .

حسابش با کرام الکاتبینه N_aggressive%20%2824%29.gif

 

حالا از شانس چرت ما یه بازی لیگ افتاده وسط هفته و ملت حاضر شدند برن استادیوم

من هم چون نماینده کلاس بودم و با استاد رودروایسی داشتم قید استادیوم رو زده بودم

 

یهو یادم اومد که بابا امروز ؤاکتور داریم و با استاد فلانی

به ارازل گفتم اساد رو چیکار میکنین پس؟

 

گفتند تو عوض ما حاضری میزنی

همانطور که ما عوضت تو ریاضی حاضری میزنیم N_aggressive%20%284%29.gif

 

دیدم چاره نیست گفتم چشم

 

استاد هم دید محیطیش کم بود و زیاد نمیتونست ردیفها رو ببینه

(میگفتند تو جوونی عاشق یه دختر شده و دختره بهش نارو میزنه و این هم رگش رو میزنه و به این روز میفته N_aggressive%20%2814%29.gif ! مجرد مونده بود نامرد N_aggressive%20%284%29.gif)

آقا این استاد اومد کلاس و شروع کرد به حضور غیاب

دو نفر رو رد کرده بودم که رسید به سومین ارازل

دیدم ای بابا

بقیه ارازل همه شون تو لیست پشت سر همه اسامیشونN_aggressive%20%282%29.gif

آقا استاد هی اسم یکی از ارازل رو میخوند و من هم هر دفه با یه صدایی حاضر میگفتم

ملت هم که دیگه پخش زمین N_aggressive%20%284%29.gif

 

آقا من گرم حاضر حاضر گفتن بودم که نگو استاد رسیده به اسم یه دختر

استاد : خانوم مهسا فلانی

من : حاضر استادN_aggressive%20%2824%29.gif

 

 

آقا کلاس منفجر شد

ملت ازبس اشکاشون رو با دستمال کاغذی پاک کرده بودند سطل زباله به اون گندگی تا نیمه ر شده بود از دستمال

لینک به دیدگاه

روز دوشنبه بود من ساعت8تا10کارگاه ساعت10تا1زبان داشتیم منم صبح چون سرم درد میکرد سر کارگاه نرفتم خلاصه اینکه صبح تلویزین روشن بود منم داشتم اماده میشدم برم یونی.دیدم تلویزیون ولادت امام هادی رو تبریک گفت من رفتم سر کلاس یکی از بچه ها شیرینی اورده بود استاد پرسید به چه مناسبته منم با یه غرور خاصی که من میدونم گفتم ولادت امام هادی نقیهبچه های کلاس اول اینجوری شدن:jawdrop::jawdrop::ws52::ws52:بعدم اینجور شدن:ws28::ws28:منم اولاینجوری شدم:ws52:بعدش :ws28:

لینک به دیدگاه
چه جالب ...:ws37:

مرسی ا ز اینکه خاطرتو در اختیار جمع قرار دادی...:girl_in_dreams:

من خاطره خوبی ندارم....یا با استاد دعوا کردم منو انداخته..یا همیشه دفتر رییس دانشگاه بودم یا کمیته انظباطی..

من کلا با استادای اخلاق و معارف کلا مشکل داشتم و همشون رو باره سوم پاس کردم...

لینک به دیدگاه
من خاطره خوبی ندارم....یا با استاد دعوا کردم منو انداخته..یا همیشه دفتر رییس دانشگاه بودم یا کمیته انظباطی..

من کلا با استادای اخلاق و معارف کلا مشکل داشتم و همشون رو باره سوم پاس کردم...

اخی.... :ws37:

شمام که حساس....:girl_in_dreams:

لینک به دیدگاه
اخی.... :ws37:

شمام که حساس....:girl_in_dreams:

یه بار از استاد اخلاق پرسیدم چرا اسلام تو عربستان ظهور کرد بس چرا ایران نیومد...گفت اسمت چیه //گفتم بابک ...گفت آخر ترم میدونی چرا؟؟؟

آخر ترم کل دا4 کلاسی که با اون اخلاق داشتند همه شدند بالای 15 من هم شدم 9 تمام...فقط من مونده بودم....

یه بار هم قبل انتخابات ریاست جمهوری من مچبند سبز با پیراهن سبز پوشیده بودم حراست گفت دفعه بعد لباستو عوض کن من هم اینکارو نکردم ...منو از دفتر انظباطی خواستن من باز عوضش نکردم...کلی هم با هم کل کل کردیم کم مونده بود درگیر شیم....فرداش رفتم دانشگاه درست جلوی در نگهبانی نوشته بود تو یه مقوای بزرگ دانشجویان محترم مخصوصا آقای بابک...از مچ بند با هر رنگی به هیچ عنوان استفاده نکنید خلافه قوانین دانشگاهه؟؟؟؟؟؟؟؟

لینک به دیدگاه

یه استاد داشتیم بی نهایت با دخترا راحت بود و البته پررو :banel_smiley_4:

سطح اطلاعاتش خیلی بالا نبود اما اعتماد به نفس فوق العاده ای داشت :w58:

ولی خیلی حواسش جمع بود نمی شد کلاساش رو دور زد :icon_pf (34):

 

سر کلاس خیلی با این بحث می کردم به همین خاطر خیلی از من بدش می اومد :persiana__hahaha:

به خصوص که نقطه ضعفش رو می دونستم و سریع ازش استفاده می کردم

(نقطه ضعفش یکی از استادامون بود که فوق العاده به کارش و کلاس مسلط بود و در هر زمینه ای هم اطلاعات داشت )

 

یه روز بحث بالا گرفت تا جایی که از استاد دیگه امون نقل قول کردم و این باعث شد دوباره حس کنه که کمبود اطلاعاتش به رخش کشیده شده

در نهایت به من گفت تحمل شما برای من غیر قابل تحمله خانم :icon_razz:

من هم خیلی خونسرد و راحت گفتم و هم چنین تحمل شما برای من :thumbsdownsmiley:

بعد هم وسایلم رو جمع کردم و آماد ه شدم که از کلاس بیام بیرون

اما قبل از خروجم برگشتم به سمتش و گفتم در ضمن به نظرم بهتره شما خودتون رو به یه روانپزشک نشون بدین

این حسادت آخرش کار دستتون می ده :ws17:

بعد هم از کلاس اومدم بیرون

بعد از خروجم چنان با عصبانیت در رو پشت سرم بست که حس کردم الان شیشه پنجره بالای سرم می ریزه توی سرم :ws28:

 

البته بعدش کار مون خیــلی بالا گرفت اما حداقلش این بود که دل من خنک شد :Ghelyon: :1238:

لینک به دیدگاه

دیروز سر کلاس شیمی آلی نشسته بودیم ساعت 5.5 بود همه خسته استادم داشت شیمی فضایی درس میداد شروع کرد به شماره گذاری یه ترکیب:1و1و1 -2و2و2 به سه که رسید پسرا آخر کلاس باهاش شمردن 3و3و3 دیدیم پسرا دارن میخندن برگشتیم دیدیم یکی پا شده کولش رو سرشه یه پایی وایساده (استاد اونموقه پشتش به کلاس و رو به تخته بود نمیدید)نشست حالا داریم از خنده میترکیم استاد شمارشش تموم شده بچه ها همگی دارن میگن 4و4و4 - 5و5و5 - 6و6و6 یهو همه کلاس با هم گفتن مسابقه ی محله:ws28: استادم خندش گرفته بود:ws28:البته اصل سوژرو ندید:ws28:

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...
یه استاد داشتیم بی نهایت با دخترا راحت بود و البته پررو :banel_smiley_4:

سطح اطلاعاتش خیلی بالا نبود اما اعتماد به نفس فوق العاده ای داشت :w58:

ولی خیلی حواسش جمع بود نمی شد کلاساش رو دور زد :icon_pf (34):

 

سر کلاس خیلی با این بحث می کردم به همین خاطر خیلی از من بدش می اومد :persiana__hahaha:

به خصوص که نقطه ضعفش رو می دونستم و سریع ازش استفاده می کردم

(نقطه ضعفش یکی از استادامون بود که فوق العاده به کارش و کلاس مسلط بود و در هر زمینه ای هم اطلاعات داشت )

 

یه روز بحث بالا گرفت تا جایی که از استاد دیگه امون نقل قول کردم و این باعث شد دوباره حس کنه که کمبود اطلاعاتش به رخش کشیده شده

در نهایت به من گفت تحمل شما برای من غیر قابل تحمله خانم :icon_razz:

من هم خیلی خونسرد و راحت گفتم و هم چنین تحمل شما برای من :thumbsdownsmiley:

بعد هم وسایلم رو جمع کردم و آماد ه شدم که از کلاس بیام بیرون

اما قبل از خروجم برگشتم به سمتش و گفتم در ضمن به نظرم بهتره شما خودتون رو به یه روانپزشک نشون بدین

این حسادت آخرش کار دستتون می ده :ws17:

بعد هم از کلاس اومدم بیرون

بعد از خروجم چنان با عصبانیت در رو پشت سرم بست که حس کردم الان شیشه پنجره بالای سرم می ریزه توی سرم :ws28:

 

البته بعدش کار مون خیــلی بالا گرفت اما حداقلش این بود که دل من خنک شد :ghelyon: :1238:

من به جاي استاد بودم نمي زاشتم بري ولي طول ترم هي تو كلاس حالتو مي گرفتم آخرش هم مي نداختمت . به استاداي ديگه هم مي گفتم حالتو بگيرن..

لینک به دیدگاه

سر کلاس خواب اور اخلاق بودیم یکی از پسرای کلاسمون که اتفاقا شاگرد ممتاز هم هست سر کلاس برای خنده خیلی خنگ بازی از خودش درمیاره و به عبارتی دیگه استادارو میپیچونه خلاصه سر کلاس اخلاق استاد داشت میگفت به اشیا هم نرو ماده میگن مثلا میگن خورشید خانم و... که یدفه همون پسره هی از استاد میپرسید این چیه اون چیه اخر سر پرسید استاد صندلی چیه استادم هول شد و گفت صندلی نره یکی از دخترای پرروی کلاس هم بلند گفت واییییییییییی یعنی من رونر نشستم استاد گفت نه ببخشید اشتباه شده کلاس ترکید از خنده.

لینک به دیدگاه

ترم اول که بودیم امار داشتیم استاد داشت درس فاکتوریلو میداد من بلدش بودم برای مثال گفت بچه ها 7!چی میشه منم گفتم 7....6....5..منتظر بودم استاد سری تکون بده و بگه بسه دیدم نه هیچی نگفت منم ادامه دادم گفتم4...3..2..1 اخراشو تند گفتم مث شمارش معکوس شد یدفه استاد لبخندی زد و کلاس رفت روهوا استاد گفت خانم ... شمارش معکوسه منم خودم مردم از خنده.

لینک به دیدگاه

ترم اول فیزیک داشتیم منم 4جلسه اولو نرفته بودم سر کلاس بعد 4هفته که رفتم استاد بم گفت حالا توبیا سر کلاس ولی احتمال داره حذفت کنم خلاصه هفته بعدته کلاس نشسته بودمو حسابی خوابم میومد اخرای کلاس گفتم استاد خسته نباشین گفت کی بود گفت گفتم من بودم گفت پاشو برو برای من صبحونه بخر بیار تا از خستگی درایم هیچی دیگه منم رفتم براش 2تاشیر 2تا کیک صبحانه 1شیر کاکائو1بسته بیسکوئیت بزرگ خریدم بش دادم کلاس تموم شده بود اومد در کلاس گفت بیا دفترم منم رفتم گفت اسمت چیه اسمموگفتم استادم یه حالی داد اساسی 4تا غیبتو برام حاضری زد وای که چه حالی داد اون روز. صبحونه هه کار خودشو کرد.

لینک به دیدگاه

من کلا هر چی رو جای خودش انجام میدم(تعریف از خود نباشه البته)

مثلا هیچ وقت سر کلاس جلف بازی در نمیارم سعی میکنم جلوی استاد ویا زمانی که آقایون تو کلاسن شیطونی نکنم با اینکه ذاتا بچه ی نسبتا شری هستم خلاصه استادا رو خانمی من یه حساب دیگه باز میکنن

ترم 2 بودم سر آزمایشگاه شیمی1 یه استاد جوون و دلقک داشتیم کلی با پاور پویت های من و شخصیتم حال میکرد (یادش به خیر استاد باحالی بود استاد شمی 1 من هم بود خانمش هم از اساتید باحال داشگاه بود ) اون روز پسرا نیومده بودن

استادم ته آزمایشگاه مشغول صحبت با مسئول آزمایشگاه بود تازه به ما حمام بن ماری رو یاد داده بودن منم لوله رو تو حمام بن ماری گذاشته بودم دوستمم رو یه صندلی نشسته بود داشت ادامه نحوه آزمایشو میخوند تا بقیه رو انجام بده منتظر من بود که لوله رو براش ببرم 5 دقیقه شد و من لوله رو از حمام بن ماری در آوردم از اونجا که شریتم گل کرده بود:ws28: تو راه که داشتم به طرف دوستم میرفتم لوله رو نگاه میکردم میخوندم گل درومد از حموم سنبل درومد از حموم...:ws28: دوستم که صدامو شنید سرشو از رو جزوه برداشت یهو ترکید از خنده

اشاره کرد پششتتو نگاه کن برگشتم دیدم استاد نیشش تا بناگوش بازه داره غش میکنه دیگه از خنده

حالا فک کنید من اونموقع چه حالی داشتم هم خندم میومد هم داشتم از خجالت ذوب میشدم

خندش که تموم شد گفت خانم ...شما هم :ws3:

دیگه اینو که گفت بیشتر خجالت کشیدم

من نمیدونم عین جن بوداده چطوری پشتم یهو سبزشد خدا میدونه به هر حال ضایع شدم رفت:ws28:

لینک به دیدگاه
من به جاي استاد بودم نمي زاشتم بري ولي طول ترم هي تو كلاس حالتو مي گرفتم آخرش هم مي نداختمت . به استاداي ديگه هم مي گفتم حالتو بگيرن..

 

 

نه دیگه نشد .... :ws46: عاقل تر از این حرفام که سر کلاس شر درست کنم و خودم رو درگیرش کنم :ws3:

خودم خیلی محترمانه همون روز انصرافم رو اعلام کردم :w16:

 

در ضمن تعریف از خود نباشه چون از زیر کار دررو نیستم استادام خیلی روم حساب می کنن :ws37:

اما چه کنم که وقتی کسی زیادی سر به سرم می گذاره نمی تونم جلوی زبونم رو (که به قول دوستام مثل نیش مار دوسره :banel_smiley_4:) بگیرم

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

یادش بخیر اون روزی که دانشگاهمون برف اومده بود ما مجبود بودیم از روی بلوک های سیمانی پله مانند بگذریم تا به فنی برسیم چند تا پسرای کلاسمون جلو بودنند منم حس کردم باید سبقت بگیرم تا زودتر برسم همین که از کنارشون رد شدم پام سر خورد و افتادم فقط کاری که کردم چادرم رو کشیدم روی صورتم تا شناسایی نشم اما خودم از خنده مرده بودم

لینک به دیدگاه
یادش بخیر اون روزی که دانشگاهمون برف اومده بود ما مجبود بودیم از روی بلوک های سیمانی پله مانند بگذریم تا به فنی برسیم چند تا پسرای کلاسمون جلو بودنند منم حس کردم باید سبقت بگیرم تا زودتر برسم همین که از کنارشون رد شدم پام سر خورد و افتادم فقط کاری که کردم چادرم رو کشیدم روی صورتم تا شناسایی نشم اما خودم از خنده مرده بودم

:ws47::ws47::ws47::ws47::ws47:

لینک به دیدگاه

هر وقت ما سوار سرویس میشدیم جا گیرمون نمیامد مجبور بودیم دست از میله بگیریم روزی با هم قرار گذاشتیم که یه عده سریع برن جا بگیرن کیف ها و جزوه هامون رو دادیم دست بقیه ما هم مثل وحشی ها به در اتوبوس حمله کردیم و اخر اتوبوس رو گرفتیم اما یادش بخیر دوستم سپیده با کیفهای ما لای در موند و در بسته شد

...............................................

یه دور هم یکی از بچه ها تا سوار شد در بست کوله اش موند اونور در

لینک به دیدگاه

با بچز کلاس رفتیم بیرون دیزی بخوریم. دیزی برگشت، کلش خالی شد روی صندلیم کل نشیمنگاهم سوخت! :icon_pf (34): پا شدم نمیدونستم چی کار کنم فقط دخترای کلاسمون رو میدیدم که اشک از چشاشون سرازیر شده بود اینقده خندیدن!

بعد که خشک شد پشت شلوارم قهوه ای شده بود. نمیدونید چه افتضاحی شده بود.

کاپشنمو گره زدم دور کمرم کسی پشتمو نبینه!

تازه بعدشم باید میرفتم پیش رئیس دانشکده واسه یه کاری! :icon_pf (34):

خلاصه بدبختی کشیدم اونروز! :4564:

تا یه هفته نمیتونستم هیچ جائی بشینم. :4564:

نامردین اگه بخندین. :4564:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...