رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 1.4k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

تا در این دهر دیده کردم باز،

گل غم، در دلم شکفت به ناز

بر لبم تا که خنده پیدا شد

گل او هم به خنده ای وا شد

هر چه بر من زمانه می افزود

... گل غم را از آن نصیبی بود

همچو جان در میان سینه نشست

رشته ی عمر ما به هم پیوست

چون بهار جوانی ام پژمرد،

گفتم این گل ز غصه خواهد مرد!

  • Like 3
لینک به دیدگاه

یا دلم را چو روزگار شکست،

گفتم او را چو من شکستی هست

می کنم چون درون سینه نگاه

آه از این بخت بد، چه بینم، آه ...،

گل غم مست جلوه ی خویش است

هر نفس تازه روتر از پیش است!

زندگی تنگنای ماتم بود

گل گلزار او همین غم بود

او گلی را به سینه ی من کاشت

که بهارش خزان نخواهد داشت!

  • Like 3
لینک به دیدگاه

زندگی شاید آن لحظه مسدودیست

که نگاه من ، در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد

و در این حسی است

که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت.....

  • Like 2
لینک به دیدگاه

پنجــره احســاس

 

مقــابل ِ پنجــره ات نــرده کشیــده ای

تــا عــاشقــانــت دخیــل ببنــدنــد!

و مــن بیمــناکــم از

کلیــدی کــه قفــل ِ احســاست را بگشــایــد،

و دستــی کــه پنجــره ات را!

  • Like 3
لینک به دیدگاه

وقتی خواستن ها بوی شهوت می دهند وقتی بودن ها طعم نیاز دارند وقتی تنهایی ها بی هیچ یادی از یار با هر کسی پر می شوند...... وقتی نگاه ها ، هرزه به هر سو روانه می شود وقتی غریزه ، احساس را پوشش می دهد...... ... و وقتی انسان بودن آرزویی دست نیافتنی می شود نه! دیگر نمی خواهمت ، نه تو را و نه هیچ کس دیگری را ......!!

  • Like 4
لینک به دیدگاه

کنون که بر کف گل جام باده صاف است

به صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است

بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گير

چه وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است

به درد و صاف تو را حکم نيست خوش درکش

که هر چه ساقی ما کرد عين الطاف است

ببر ز خلق و چو عنقا قياس کار بگير

که صيت گوشه نشينان ز قاف تا قاف است

حديث مدعيان و خيال همکاران

همان حکايت زردوز و بورياباف است

خموش حافظ و اين نکته‌های چون زر سرخ

نگاه دار که قلاب شهر صراف است

  • Like 5
لینک به دیدگاه

نه هستی که با بودنت طعم گس جوانی را مزه کنم

نه نیستی که نبودنت

خاطره ها را پای شمعدانی ها بریزد

من به خواب هم نمی دیدم

باد شمعدانی ها را پَرپَر کند

اما این بار

تا نیایی چشم از
شمعدانی ها
بر نمی دارم...

  • Like 6
لینک به دیدگاه

داغ شد سرم

سرد شد دلم.

دیدمت!کنار یک هوس......

خون چکید از دهان عشق

سیلی محکمی،

پرنده مرُرد در قفس

میخ کوب شد زمان

خنده های وحشیانه ی جنون!

خاطرات،شرم ناک،در پی گریز...

اشک ها،مردد از آمدن ،نیامدن

سرک می کشند

و باز هم سکون

اعتماد من

سکته کرد و مُرد...

دست های من

سقوط کرد،از ارتفاع شانه ام

من،شکست می خورم

باد هرزه گرد

هم همه کنان،خرده باور مرا روی سر گرفت و بُرد...

تکه تکه های من

پخش شد

در درون یخ زده!

خجالت من از خودم،چه قدر سادگی؟

التماس من به پای سنگ کوب

تو را به حرمت زمین،مرا ببر

حماقت ایستادگی؟؟

نان که سوخته!نمک که ریخته!

مقصرش منم؟

من از صداقتم باختم همین...

شاید..ارزش تو این قدر نبود...وگر نه پاسخم چه بود؟؟

  • Like 6
لینک به دیدگاه

مے پسـندم پاييـز را

 

که معافـم مے کنـد

 

از پنـهان کردن ِ

 

دردے(!) که در صـدايم مے پيچـد ُ

 

برقے(!) که در نگاهـم مے چرخـد ؛

 

آخر همه مـے داننـد

 

سـرما (!) خورده ام ... !

  • Like 7
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...