YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 شهریور، ۱۳۹۰ به كنار تپه شب رسيد. با طنين روشن پايش آيينه فضا شكست. دستم را در تاريكي اندوهي بالا بردم و كهكشان تهي تنهايي را نشان دادم، شهاب نگاهش مرده بود. غبار كاروان ها را نشان دادم و تابش بيراهه ها و بيكران ريگستان سكوت را، و او پيكره اش خاموشي بود. لالايي اندوهي بر ما وزيد. تراوش سياه نگاهش با زمزمه سبز علف ها آميخت. و ناگاه از آتش لب هايش جرقه لبخندي پريد. در ته چشمانش، تپه شب فرو ريخت. و من، در شكوه تماشا، فراموشي صدا بودم. 7 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۹۰ دلگیر نباش! تقصیر از خودت بود !! دسته کلید علاقه که گم شد باید عوض می کردی قفل تمام آرزوها را !!! 6 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۹۰ هَـوَس کـردهام خوبــ نبـاشم .. شـایـد از سـر ِاتــفاقـ ،حــالم را بپــرسے ... 6 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۰ بیا که بی دست تو نوازش هم شکنجه است . . . 2 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۰ نـــــه نـــــام ! نـــــه چــــــــهره ! نـــــه اثر انگـــــشت ! آدم ها را از طرز " آه " کشيدن شان بشناسيد ...! 2 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۰ هیچوقت نگذارید در زندگی کسی که شما " فقط یکی از انتخابهایش " هستید، برایتان تبدیل به " اولویت " شود!!! 2 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۰ در کنارم که بخوابی ، دنیا تمام می شود ؛ بهشت آغاز... در کنارم که بخوابی ، پل صراط ؛ می شود درست جایی میان نوازش لب های من بر چشمان تو... صبح ، من می مانم و بوی تن تو..............! 2 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۰ سالهاست ایستاده ایم... در دو انتهای خواستن و نتوانستن.......... 2 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۰ زيباترين دين ،مهرباني است دين ساده من چنين است: نيازي به مرجع تقليد ندارد. نيازي به فلسفه هاي بغرنج ندارد. دين من عقل من است و مرجع آن مهرباني ، مهرباني و مهرباني 2 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۰ خدایا کفر نمی گویم ، پریشانم چه می خواهی تو از جانم ، مرابی آنکه خودخواهم اسیر زندگی کردی ، خداوندا تو مسئولی خداوندا تو تنهایی و من تنها ، تو یکتایی و بی همتا ، و لیکن من نه یکتایم ، نه بی همتا فقط تنهای تنهایم... 2 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۰ برایت دعا میکنم کسی را برای همیشه ات بیابی .. که صادقانه به او بگویی : عشقای قبل از تو سوتفاهم بود... 5 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۰ •●♥♥♥ بـا تو زیــر بارانـــم... چتــر برای چـه ؟! خیـال كه خیــــس نمیشــود.....!!! 5 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۰ درگیرم در گیرو دار تمام دردهای نا تمام میان چرخش لنگ لنگان ثانیههای سرد پناه میبرم به کودکیـــــــــــــــــــــــــــــم و با آبنباتی از دستان مادرم دنیا را تاخت میزنم.... 3 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۰ این روزها کسی به خودش زحمت نمی دهد یک نفر را "کشف" کند, زیبایی هایش را بیرون بکشد … تلخی هایش را صبر کند… آدم های امروز دوستی های کنسروی می خواهند؛ یک کنسرو که فقط درش را باز کنند بعد یک نفر شیرین و مهربان از تویش بپرد بیرون و هی لبخند بزند و بگوید حق با توستــــــــــــــ ...! 3 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۰ ترک کردن ِ آدمها هم آدابی دارد ! اگر آداب ِ ماندن نمیدانید لااقل ... درست ترکشان کنید تا تَرَک برندارند . . . . . ..... 4 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۰ از دسـتــــــــــــم رفـتی کـاش از دلــــــــــــم هم می رفتی.... 3 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۰ لخت بر پنجرۀ هرزگی ات، لم دادم تکیه بر دشنه ِ هرجائی ِ ماتم دادم هیز تر شد دل و دستت، پی ِ این بزم ِ سکوت شرمگینم که بدهکار ِ تو ام...کم دادم تو که آغا ! به در ِ خاطره ها خواهی مُرد ... ولی از خود خجلم....حجله دمادم دادم . . . 2 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۰ ﺑـﺎﺭﺍﻥ ﮐـﻪ ﻣﯽ ﺑـﺎﺭﺩ ﺩﻟـﻢ ﺑـﺮﺍﯾﺖ ﺗﻨـﮓ ﺗـﺮ ﻣﯽ ﺷـﻮﺩ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺍﻓـﺘﻢ...ﺑـﺪﻭﻥِﭼـﺘـﺮ ...ﻣﻦ ﺑـﻐﺾ ﻣﯽ ﮐﻨـﻢ... ﺁﺳﻤـﺎﻥ ﮔـﺮﯾـﻪ.... 2 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۰ چيستم من؟زاده يك شام لذتبار ناشناسي پيش مي راند در اين راهم روزگاري پيكري بر پيكري پيچيد من به دنيا آمدم بي آنكه خود خواهم كي رهايم كردي تا با دو چشم باز ... ...برگزينم قالبي را از براي خويش؟ تا دهم بر هر كه خواهم نام مادر را خود به آزادي نهم در اين راه پاي خويش من به دنيا آمدم تا در جهان تو حاصل پيوند سوزان دو تن باشم پيش از آن كي آشنا بوديم ما با هم ؟ من به دنيا آمدم بي آنكه من باشم 2 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۰ من به دنيا آمدم تا در جهان تو حاصل پيوند سوزان دو تن باشم پيش از آن كي آشنا بوديم ما با هم ؟ من به دنيا آمدم بي آنكه من باشم..... 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده