- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 دی، ۱۳۸۹ وقتي كه مي روي زمانه چه بي رنگ مي شود اين واژه هاي لعنتي از سنگ مي شود از من نپرس چرا گريه مي كنم؟ «گاهي دلم براي خودم تنگ مي شود.» 4 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 دی، ۱۳۸۹ قلب خانه ای است با دو اتاق خواب در یکی رنج و در دیگری شادی زندگی میکند. نباید زیاد خندید و گرنه رنج در اتاق دیگری بیدار می شود. 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 دی، ۱۳۸۹ پایان گره، همیشه گره، ابتدا گره... مفعول فاعلات مفاعیل فا... گره من بودم و خیال دل انگیز او شدن او بود و فکر پر زدن از... سالها گره! مانند زندگی که فقط یک بهانه بود یا نقطه تلاقی دلهای ما: " گره " دنیای ساده دل من هم بهانه بود یک ریسمان سست... و تا انتها گره این رسم زندگیست که باید عبور کرد تا لحظه ای که خورد به یک آشنا، گره! فال مرا بگیر عجوز جهنمی! مرگست؟ زندگیست؟ جداییست؟ یا... گره؟ دیگر نمی کشید، ولی حیف! پاره شد! دنیای ما که بود به هم وصل، با گره! آزاد شد از آن قفس و روز او هنوز هر لحظه میزند به شب خود مرا گره در لابلای تلخی خود، طعم شهد داشت تقدیر من که خورد به شعر خدا... گره معشوق زنده ماند... وعاشق، تمام شد هر دفعه با جدایی و این بار : با گره! 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 دی، ۱۳۸۹ فضای خانه که از خنده های ما گرم است چه عاشقانه نفس می کشم ! هوا گرم است دوباره " دیده امت " ، زل بزن به چشمانی که از حرارت " من دیده ام تو را " گرم است بگو دو مرتبه این را که : " دوستت دارم " دلم هنوز به این جمله شما گرم است بیا نگاه کنیم عشق را . . . نترس ! خدا . . هزار مشغله دارد ، سر خدا گرم است من و تو اهل بهشتیم اگر چه می گویند چهنم از هیجانات ما دو تا گرم است . . به من نگاه کنی ، شعر تازه می گویم که در نگاه تو بازار شعرها گرم است . 2 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 دی، ۱۳۸۹ سلب می کند رویای محالت امان زندگی را از من 4 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 دی، ۱۳۸۹ رنگهای سرد را انتخاب می کنم نقش می زنم صورتکی می سازم آرام کس دیگری می شوم ... زنی که نمی شناسم و پیش تو می آیم نگاهت می کنم که سرد می شوی ... سردتر تکان هم نمی خورم این تنها راهی است که می شناسم برای نجات تو از من ... 8 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 دی، ۱۳۸۹ سلام ... سلام ... خوبی ؟ خوبم اسمت چیه ؟ ... سلام ... سلام ... خوبی؟ خوبم، کجایی؟ ... سلام ... سلام ... چرا دیر کردی ؟ ... ... سلام ... ! 3 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۸۹ بی چتر برو ! بی چتر که بروی خیال هایت همه خیس خواهند شد ... 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۸۹ پيوند عمر بسته به موي است هوش دار غمخوار خويش باش ، غم روزگار چيست ؟ *********************** جام مينايي مي سد ره تنگ دلي است منه از دست كه سيل غمت از جا ببرد 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۸۹ بی توخوش نیست دلم بی تو ای محرم راز چه کنم با گل سرخ ؟ چه کنم با گل ناز ؟ تک و تنها چه بگویم به بهار ؟ گر سراغ از تو گرفت چه بگویم به نسیم ؟ گر بهاران پرسد : « لاله زار تو کجاست » ؟ من پر از عطر خوش هم نفسی تو چرا تنهائی ؟ غمگسار تو کجاست ؟ من و این سینه تنگ من و پائیز غم آلوده درد همدمم سایه تنهائی خویش بی بهار رخ یار تک و تنها چه بگویم چه بگویم به بهار ؟ بی تو ای راحت جان با دل شیدا چه کنم با جهانی غم و حسرت من تنها چه کنم عشق و بی تابی من مایه بدنامی توست با تو پاکیزه تر از گل من رسوا چه کنم در پی گمشده ای گرد جهان می گردم ای خدا گر نشد این گم شده پیدا چه کنم مردمان قطره آبی به کف آرند و خوشند من که مردم زعطش برلب دریا چه کنم گرچه امروز مرا نیست زپی فردائی گرنبندم دل از امروز به فردا چه کنم روی برتافت زمن آنکه جهان هست بعد از این گر نکنم پشت به دنیا چه کنم 4 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۸۹ شمردن خوبی های تو مثل افروختن شمع برای تولد خورشید است . 5 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۹ از بس که ملول از دل دلمرده خویشم هم خسته بیگانه هم آزرده خویشم این گریه مستانه من بی سببی نیست ابر چمن تشنه و پژمرده خویشم گلبانگ ز شوق گل شاداب توان داشت من نوحه سرای گل افسرده خویشم شادم که دگر دل نگراید سوی شادی تا داد غمش ره به سراپرده خویشم پی کرد فلک مرکب آمالم و در دل خون موج زد از بخت بدآورده خویشم ای قافله بدرود سفر خوش به سلامت من همسفر مرکب پی کرده خویشم بینم چو به تاراج رود کوه زر از خلق دل خوش نشود همچو گل از خرده خویشم گویند که - امید و چه نومید – ندانند من مرثیه گوی وطن مرده خویشم مسکین چه کند حنظل اگر تلخ نگوید پرورده این باغ نه پرورده خویشم اخوان ثالث - 5 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۹ نه من هراسم نيست: ز نگاه و ز سخن عاري شب نهاداني از قعر قرون آمده اند ............................................آري كه دل پر تپش نور انديشان را وصله ي چكمه ي خود مي خواهند، و چو بر خاك در افكندندت .................................باور دارند كه سعادت با ايشان به جهان آمده است. باشد! باشد! من هراس ام نيست، چون سر انجام پر از نكبت هر تيره رواني را كه جنايت را چون مذهب حق موعظه فرمايد مي دانم چيست خوب مي دانم چيست. احمد شاملو 5 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۹ ما کاشفان کوچه های بن بست ایم حرف های خسته ای داریم این بار پیامبری بفرست که تنها گوش کند (گروس عبدالملکیان) 4 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۹ ببين با آمدنت چه باراني زده! با آمدنت ديگر فعل «رفتن» را صرف نميكنم 8 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۹ ما بدهكاريم در باران به كساني كه بي چترند وقتي كه رد مي شويم از كنارشان آرام با چتري سياه در دست ... 13 لینک به دیدگاه
zx1 1752 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۸۹ ما بدهکاریم به فردا به دریا به تک تک برگها برفها بارون و تگرگها به اشک ها به خنده های تلخ ، تنها به خودمون به خدا ما بدهکاریم به تمامی ثانیه ها به لحظه های بی تو ، تنها ما بدهکاریم . . . ع.د 7 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۸۹ فراموشی پس از زخم ... زخم پس از فراموشی ... . . . این همه روزگار ما بود ...! 12 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۸۹ دریا بالا آمد آنقدر که در قاب پنجره جای گرفت نمی دانم شاید هم پنجره پایین رفت تا دریا را به من نشان بدهد بالاخره از این اتفاق ها می افتد وقتی که تو باشی. حالا که نیستی من به پرندگان حق می دهم که نخوانند همین طور به خورشید که مضحک و منگ مثل یک دلقک دیوانه از کوچه ها بگذرد... رسول یونان 8 لینک به دیدگاه
zx1 1752 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۸۹ سکوت!!؟ تا به کی؟ آتش گرفتم! می سورم! صورتم هنوز جای بوسه های توست! سینه ام هنوز ملموس سینه های توست! و قلبم ... حال من ماندم و سرمای سوزان بهار! و شاید همین! . . . ع.د 8 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده