رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

حکایت دل دخترک من، حکایت آن عنکبوتی است که از روی غریزه تار تنیده، اما سیر است ...

و تقدیر آنها که به تار گرفتار می آیند ...

نمی دانم ...

.

.

.

 

  • Like 8
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 1.4k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

همیشه

با همیشه

در انتظار نیامدنت

سکوت می کنم

و از تو ... .

می آیی ؟

نمی دانم اما

خوب می دانم که نمی آیی

و این قصه را به هیچکس نمی گویم

حتی به تو .

امروز چقدر انتظار نیامدنت را

کشیده ام .

باور کن شاید ، باور نکنی

در ازدحام این همه آدم

سخن گفتن را فراموش کرده ام .

  • Like 8
لینک به دیدگاه

و تو ، هیچ گاه عمق نگاهم را نخوانده ای

من نه اشتباهم نه دروغ ، من تنها خسته ام

از اینکه همیشه در راهی و هنوز نرسیده ای ...!!!

  • Like 7
لینک به دیدگاه

از میانِ کلمات

 

سلام و خداحافظ

 

از میانِ آدم ها

 

مسافرانِ گم کرده راه

 

از عمر

 

تولد و مرگ

 

تمام امروز فکر می کردم

 

دنیا چیزِ دیگری داشت که نبود؟

  • Like 6
لینک به دیدگاه

این زبان که قفل کرده ؛ دلیل دارد ! دلیلش هم دلی ست که سیاهی اش حتی در لباس های سیاه این روزها و تاریکی های این شب ها خوب هویداست . شب و روز هم که بگذرد باز هم قفل است . کلیدی نباشد تا به در ِ دل آید ... اینگونه می شود .

  • Like 5
لینک به دیدگاه

شب چون به چشم اهل جهان خواب می دود

میل تو گرم، در دل بی تاب می دود

در پرده ی نهان ِ دلم جای می کنی

گویی به چشم خسته تنی خواب می دود

می بوسمت به شوق و برون می شوم ز خویش

چون شبنمی که بر گل شاداب می دود

می لغزد آن نگاه شتابان به چهره ام

چون بوسه ی نسیم که بر آب می دود

وز آن نگاه، مستی عشق تو در تنم

آن گونه می دود که می ناب می دود

بر دامنم ز مهر بنهْ سر، که عیب نیست

خورشید هم به دامن مرداب می دود

وزگفتگوی خلق مخور غم، که گاهگاه

ابر سیه به چهره ی مهتاب می دود.

 

سيمين بهبهاني

  • Like 4
لینک به دیدگاه

ای همیشه خوب

ای همیشه آشنا

هر طرف که میکنم نگاه

تا همه کرانه های دور

عطر و خنده و ترانه میکند شنا

در میان بازوان تو

ماهی همیشه تشنه ام

ای زلال تابناک

یک نفس مرا اگر به حال خود رها کنی

ماهی تو جان سپرده روی خاک

  • Like 4
لینک به دیدگاه

شاید دوست نداشته باشی

اما هنوز

آغوشت

بوی نفس­های من را می­دهد

و دست­های بی­حرکتت

بهانه­ی دست­های من را می­گیرند!

***

شاید دوست نداشته باشی

اما شالت

هنوز هم اینجاست

روی آخرین مبلی...

که تو در توی سیاه موهایت را

روی آن پاشیده بودی...

***

شاید دوستت نداشتم

اما هنوز آغوشم

عطر نفس­های تو را دارد...

***

و چاقوی آشپزخانه...

هر روز

به بهانه­ ای خون یکی مثل تو را می­گیرد...!!

(مهدی.ن)

  • Like 5
لینک به دیدگاه

بر روی ما نگاه خدا خنده می زند

هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم

 

زیرا چو زاهدان سیه كار خرقه پوش

پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم

 

پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود

بهتر ز داغ مُهر نماز از سر ریا

 

نام خدا نبردن از آن به كه زیر لب

بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا

 

ما را چه غم كه شیخ شبی در میان جمع

بر رویمان ببست به شادی در بهشت

 

او می گشاید … او كه به لطف و صفای خویش

گوئی كه خاك طینت ما را ز غم سرشت

 

طوفان طعنه ، خنده ی ما را ز لب نشست

كوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم

 

چون سینه جای گوهر یكتای راستیست

زین رو به موج حادثه تنها نشسته ایم

 

مائیم … ما كه طعنه زاهد شنیده ایم

مائیم … ما كه جامه تقوی دریده ایم

 

زیرا درون جامه به جز پیكر فریب

زین هادیان راه حقیقت ، ندیده ایم!

 

آن آتشی كه در دل ما شعله می كشید

گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود

 

دیگر به ما كه سوخته ایم از شرار عشق

نام گناهكاره رسوا! نداده بود

 

بگذار تا به طعنه بگویند مردمان

در گوش هم حكایت عشق مدام ما

 

"هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است در جریده عالم دوام ما"

  • Like 3
لینک به دیدگاه

باز هم" تو" شده ای فاصله کم شد انگار!

باز پنهان شده ای پشت نگاه دیوار؟

نه دگر خسته شدم ، چشم طمع نگذارید

دست از خاطر بارانی من بردارید

بگذارید بماند" تو" در آن خاطره ها

غزلی سهم من از خاطره تلخ شما !!

  • Like 4
لینک به دیدگاه

هوا رفته رفته تاریک تر می شود

من رفته رفته روشن تر می شوم ...

.

.

.

هوا رفته رفته روشن تر می شود

من رفته رفته تاریک تر می شوم ...

.

.

.

 

  • Like 5
لینک به دیدگاه

هوا رفته رفته تاریک تر می شود

 

من رفته رفته روشن تر می شوم ...

.

.

.

هوا رفته رفته روشن تر می شود

من رفته رفته تاریک تر می شوم ...

.

.

.

 

 

واسه یه لحظه هم که شده رو حرف خودت وایسا!:banel_smiley_4:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

خلق مي كنم

دختركي را

با موهاي دايره شكل

و با دستان مهربان

براي در آغوش كشيدن

پسركي كه

در فكر خلق كردنش هستم ...

  • Like 6
لینک به دیدگاه

شعله انفس و آتش‌زنه آفاق است

غم قرار دل پرمشغله عشاق است

 

جام می‌ نزد من آورد و بر آن بوسه زدم

آخرین مرتبه مست‌شدن اخلاق است

 

بیش از آن شوق که من با لب ساغر دارم

لب ساقی به دعاگویی من مشتاق است

 

بعد یک عمر قناعت دگر آموخته‌ام

عشق گنجی است که افزونی‌اش از انفاق است

 

باد، مشتی ورق از دفتر عمر آورده است

عشق سرگرمی سوزاندن این اوراق است

  • Like 3
لینک به دیدگاه

مپندار از لب شیرین عبارت

 

که کامی حاصل آید بی مرارت

 

فراق افتد میان دوستداران

 

زیان و سود باشد در تجارت

 

 

یکی را چون ببینی کشته دوست

 

به دیگر دوستانش ده بشارت

 

 

ندانم هیچ کس در عهد حسنت

 

که بادل باشد الا بی بصارت

 

 

مرا آن گوشه چشم دلاویز

 

به کشتن می‌کند گویی اشارت

 

 

گر آن حلوا به دست صوفی افتد

 

خداترسی نباشد روز غارت

 

 

عجب دارم درون عاشقان را

 

که پیراهن نمی‌سوزد حرارت

 

 

جمال دوست چندان سایه انداخت

 

که سعدی ناپدیدست از حقارت

  • Like 2
لینک به دیدگاه

شعله انفس و آتش‌زنه آفاق است

غم قرار دل پرمشغله عشاق است

 

جام می‌ نزد من آورد و بر آن بوسه زدم

آخرین مرتبه مست‌شدن اخلاق است

 

بیش از آن شوق که من با لب ساغر دارم

لب ساقی به دعاگویی من مشتاق است

 

بعد یک عمر قناعت دگر آموخته‌ام

عشق گنجی است که افزونی‌اش از انفاق است

 

باد، مشتی ورق از دفتر عمر آورده است

عشق سرگرمی سوزاندن این اوراق است

  • Like 3
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...