MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۸۹ حکایت دل دخترک من، حکایت آن عنکبوتی است که از روی غریزه تار تنیده، اما سیر است ... و تقدیر آنها که به تار گرفتار می آیند ... نمی دانم ... . . . 8 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۸۹ همیشه با همیشه در انتظار نیامدنت سکوت می کنم و از تو ... . می آیی ؟ نمی دانم اما خوب می دانم که نمی آیی و این قصه را به هیچکس نمی گویم حتی به تو . امروز چقدر انتظار نیامدنت را کشیده ام . باور کن شاید ، باور نکنی در ازدحام این همه آدم سخن گفتن را فراموش کرده ام . 8 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۸۹ و تو ، هیچ گاه عمق نگاهم را نخوانده ای من نه اشتباهم نه دروغ ، من تنها خسته ام از اینکه همیشه در راهی و هنوز نرسیده ای ...!!! 7 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۸۹ از میانِ کلمات سلام و خداحافظ از میانِ آدم ها مسافرانِ گم کرده راه از عمر تولد و مرگ تمام امروز فکر می کردم دنیا چیزِ دیگری داشت که نبود؟ 6 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۸۹ این زبان که قفل کرده ؛ دلیل دارد ! دلیلش هم دلی ست که سیاهی اش حتی در لباس های سیاه این روزها و تاریکی های این شب ها خوب هویداست . شب و روز هم که بگذرد باز هم قفل است . کلیدی نباشد تا به در ِ دل آید ... اینگونه می شود . 5 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۸۹ شب چون به چشم اهل جهان خواب می دود میل تو گرم، در دل بی تاب می دود در پرده ی نهان ِ دلم جای می کنی گویی به چشم خسته تنی خواب می دود می بوسمت به شوق و برون می شوم ز خویش چون شبنمی که بر گل شاداب می دود می لغزد آن نگاه شتابان به چهره ام چون بوسه ی نسیم که بر آب می دود وز آن نگاه، مستی عشق تو در تنم آن گونه می دود که می ناب می دود بر دامنم ز مهر بنهْ سر، که عیب نیست خورشید هم به دامن مرداب می دود وزگفتگوی خلق مخور غم، که گاهگاه ابر سیه به چهره ی مهتاب می دود. سيمين بهبهاني 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۸۹ ای همیشه خوب ای همیشه آشنا هر طرف که میکنم نگاه تا همه کرانه های دور عطر و خنده و ترانه میکند شنا در میان بازوان تو ماهی همیشه تشنه ام ای زلال تابناک یک نفس مرا اگر به حال خود رها کنی ماهی تو جان سپرده روی خاک 4 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۸۹ شاید دوست نداشته باشی اما هنوز آغوشت بوی نفسهای من را میدهد و دستهای بیحرکتت بهانهی دستهای من را میگیرند! *** شاید دوست نداشته باشی اما شالت هنوز هم اینجاست روی آخرین مبلی... که تو در توی سیاه موهایت را روی آن پاشیده بودی... *** شاید دوستت نداشتم اما هنوز آغوشم عطر نفسهای تو را دارد... *** و چاقوی آشپزخانه... هر روز به بهانه ای خون یکی مثل تو را میگیرد...!! (مهدی.ن) 5 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۸۹ بگذار دوباره بخوانم این قصه را ... این کلاغ باید به خانه برسد ! 7 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۸۹ بر روی ما نگاه خدا خنده می زند هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم زیرا چو زاهدان سیه كار خرقه پوش پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود بهتر ز داغ مُهر نماز از سر ریا نام خدا نبردن از آن به كه زیر لب بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا ما را چه غم كه شیخ شبی در میان جمع بر رویمان ببست به شادی در بهشت او می گشاید … او كه به لطف و صفای خویش گوئی كه خاك طینت ما را ز غم سرشت طوفان طعنه ، خنده ی ما را ز لب نشست كوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم چون سینه جای گوهر یكتای راستیست زین رو به موج حادثه تنها نشسته ایم مائیم … ما كه طعنه زاهد شنیده ایم مائیم … ما كه جامه تقوی دریده ایم زیرا درون جامه به جز پیكر فریب زین هادیان راه حقیقت ، ندیده ایم! آن آتشی كه در دل ما شعله می كشید گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود دیگر به ما كه سوخته ایم از شرار عشق نام گناهكاره رسوا! نداده بود بگذار تا به طعنه بگویند مردمان در گوش هم حكایت عشق مدام ما "هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است در جریده عالم دوام ما" 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۸۹ باز هم" تو" شده ای فاصله کم شد انگار! باز پنهان شده ای پشت نگاه دیوار؟ نه دگر خسته شدم ، چشم طمع نگذارید دست از خاطر بارانی من بردارید بگذارید بماند" تو" در آن خاطره ها غزلی سهم من از خاطره تلخ شما !! 4 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۸۹ هوا رفته رفته تاریک تر می شود من رفته رفته روشن تر می شوم ... . . . هوا رفته رفته روشن تر می شود من رفته رفته تاریک تر می شوم ... . . . 5 لینک به دیدگاه
arian ariaey 1755 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۸۹ هوا رفته رفته تاریک تر می شود من رفته رفته روشن تر می شوم ... . . . هوا رفته رفته روشن تر می شود من رفته رفته تاریک تر می شوم ... . . . واسه یه لحظه هم که شده رو حرف خودت وایسا! 3 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۸۹ خلق مي كنم دختركي را با موهاي دايره شكل و با دستان مهربان براي در آغوش كشيدن پسركي كه در فكر خلق كردنش هستم ... 6 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۸۹ شعله انفس و آتشزنه آفاق است غم قرار دل پرمشغله عشاق است جام می نزد من آورد و بر آن بوسه زدم آخرین مرتبه مستشدن اخلاق است بیش از آن شوق که من با لب ساغر دارم لب ساقی به دعاگویی من مشتاق است بعد یک عمر قناعت دگر آموختهام عشق گنجی است که افزونیاش از انفاق است باد، مشتی ورق از دفتر عمر آورده است عشق سرگرمی سوزاندن این اوراق است 3 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۸۹ . . . تو از آن رنگهای دنیایی که هیچ وقت کمرنگ نمی شود ... 4 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۸۹ بیاعتنا میروی ... و من ناگفتههای چشمانم را به زمین میبخشم ... 5 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 دی، ۱۳۸۹ مپندار از لب شیرین عبارت که کامی حاصل آید بی مرارت فراق افتد میان دوستداران زیان و سود باشد در تجارت یکی را چون ببینی کشته دوست به دیگر دوستانش ده بشارت ندانم هیچ کس در عهد حسنت که بادل باشد الا بی بصارت مرا آن گوشه چشم دلاویز به کشتن میکند گویی اشارت گر آن حلوا به دست صوفی افتد خداترسی نباشد روز غارت عجب دارم درون عاشقان را که پیراهن نمیسوزد حرارت جمال دوست چندان سایه انداخت که سعدی ناپدیدست از حقارت 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 دی، ۱۳۸۹ شعله انفس و آتشزنه آفاق است غم قرار دل پرمشغله عشاق است جام می نزد من آورد و بر آن بوسه زدم آخرین مرتبه مستشدن اخلاق است بیش از آن شوق که من با لب ساغر دارم لب ساقی به دعاگویی من مشتاق است بعد یک عمر قناعت دگر آموختهام عشق گنجی است که افزونیاش از انفاق است باد، مشتی ورق از دفتر عمر آورده است عشق سرگرمی سوزاندن این اوراق است 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده