رفتن به مطلب

صدای سنگین سکوت...!


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

نیاز به یک کلمه دارم

کلمه‌اى که مرا از روى زمین بردارد

 

من مثل ساعتی مریضم

 

و به دقت درد می‌کشم

 

سکوت، تانکی‌ست

 

که بر زمین فکرهایم می‌چرخد و

 

علامت می‌گذارد

 

از روی همین علامت‌ها دکتر

 

نقشه جغرافیایی روحم را روی میز می‌کشد

 

و با تاثر دست بر علامت‌ها می‌گذارد :

 

چه چاله‌های عمیقی

 

 

شهرام شیدایی

  • Like 5
  • پاسخ 581
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ارسال شده در

سکوت سهم من است

زمانی که

جای لبانت را

سیگار سفیدم پر میکند

  • Like 3
ارسال شده در

هـمـانـگـونـه کـه آمـدم..

از خـیـالـت پـاک مـی شـوم!

آرام...

بــــی صـــــدا...

بــــی چــــــراغ...

قـــول می دهـــم...

ذره ای صـدای رفـتـنـم...

آرامـش سکـــــوتت را برهم نزند!

  • Like 4
ارسال شده در

صدای ِ سکوت ِ لحظه ها ، شنیدن نـداره

 

توی آسمونی که کرکسا پرواز می‌کنن

 

دیگه هیچ شاپرکی ، حس ِ پریدن نداره

 

دستای نجیب ِ باغچه ، خیلی وقته خالیه

 

از تو گلدون ، گلای کاغذی چیدن نداره...

 

بذا باد بیاد ، تموم ِ دنیا زیر و رو بشه

 

قلبای آهنی که ، دیگه تپیدن نداره

 

خیلی وقته ، قصه ی اسب ِ سفید ، کهنه شده

 

وقتی که آخر ِ جاده‌ها رسیدن نداره

 

نقض ِ قانون ِ آدم‌بزرگا جـُرمه ، عزیزم

 

چشاتو وا نکن ، اینجا هیچ چی دیدن نداره

  • Like 3
ارسال شده در

گاهـ چــِ سَختــ اَست سـ ـکــوتــ ـ ،

و چـِ حـ ـرفـ ـها کهـ پُشتــِ حـِصـار ِ دلـــ میـ مانَد...

  • Like 1
ارسال شده در

سکوت می کنم

 

تا تو نوسان بی انتهای صدایی را که به تصرف دستان بی رحم بغض در آمده, نبینی!

 

نگاهم را به سنگ فرش خیابان می سپارم

 

تا تو متوجه شبنم هایی که در گلبرگ نگاهم خودنمایی می کند نشوی!

 

دستانم را در در هم قفل می کنم

 

تا تو به دستان بی پناه من که بی وفقه دستان پر سخاوت تو را می طلبند نظر نیاندازی

 

پس با خیالی آسوده به سوی خوشبختی ات گام برداری

 

و لرزش پیانو وار اندام ظریف من را نبینی!

 

آنگاه به خاطر من نمانی...

  • Like 2
ارسال شده در

یک دقیقه سکوت و بعد یک دقیقه خنده از ته دل!

 

اینها چیزهایی هستند که به

 

ارزوهایم تبدیل شده اند!!!

 

یادش بخیر زمانی که خنده تنها درمان دردهایم بود...

  • Like 1
ارسال شده در

سکوت را می پذیرم اگر بدانم روزی با تو سخن خواهم گفت،

 

 

غم را می پذیرم اگر بدانم روزی در کنار تو شادی را احساس خواهم کرد،

 

 

مرگ را می پذیرم اگر بدانم روزی خواهی فهمید که دوستت دارم....

ارسال شده در

سکوت می کنم

 

اما تو به چشمانم بنگر

 

ترانه سرایی چشمانم را ببین

 

نت های عاشقانه دلم همه و همه درساز نگاهم آشکاراست...

  • Like 1
ارسال شده در

یک سوی بوق بوق های این تلفن منم

 

با حسرت اینکه

 

گرمای دستان تو خنکای این تب شود!

 

پشت این بوق بوق ها منم با خاطره ی روز های بودنت

 

دست هایم را پایین می آورم

 

بوق بوق ها قطع می شوند

 

گوشم از فریادی که در سکوت نبودنت است سوت می کشد

 

قطار آماده ی حرکت است!

  • Like 1
ارسال شده در

سرخ شده است گونه هایم از سرما!

 

مانده ام یک لنگه پا بر درگاه...سکوت است و سنگینی یک انتظار....

 

و ناگهان صدایی آشنا می آید...

 

و همه چیز خلاصه می شود در او....در تو.. :icon_redface:

 

  • Like 7
ارسال شده در

یک روز من سکوت خواهم کرد !

 

تو آن روز ،

 

برای اولین بار ،

 

مفهوم "دیر شدن " را خواهی فهمید ...

  • Like 4
ارسال شده در

در خود فرو می روم

باتلاق

 

غریبه و آشنا

نمی شناسد!

 

 

لیلا مهدوی

  • Like 6
  • 3 هفته بعد...
ارسال شده در

چقدر سخت است

 

 

 

که لبریز باشی از "گفتن" ولی...

 

 

 

در هیچ سویت

 

 

 

محرمی نباشد...

  • Like 6
ارسال شده در

دل من یه روز به دریا زدُ رفت

پشت پا به رسم دنیا زدُ رفت

پاشنه کفش فرارُُ ور کشید

آستین همتُ بالا زدُ رفت

یه دفعه بچه شد و تنگ غروب

سنگ توی شیشه فردا زدُ رفت

حیوونی تازگی آدم شده بود

به سرش هوای حوّا زدُ رفت

دفتر گذشته‌ها رو پاره کرد

نامه فرداها رو تا زدُ رفت ...

زنده‌ها خیلی براش کهنه بودن

خودشو تو مرده‌ها جا زدُ رفت

هوای تازه دلش می‌خواست ولی

آخرش توی غبارا زدُ رفت

دنبال کلید خوشبختی می‌گشت

خودشم قفلی رو قفل‌ها زدُ رفت

  • Like 3
ارسال شده در

به چشمهایت که نگاه میکنم

 

آغازی میشوی برای انتهای

 

تمام رویاهایم...چشمهایت را نبند

 

اتنهای رویاهایم

 

تو هستی.

  • Like 2
  • 2 هفته بعد...
ارسال شده در

اسمم راسالهاست خط زده ام

 

از دفترسرنوشت

 

گاهی دراین نبودنها

 

بودن معنا می شود

 

 

 

(لاله سادات غفاری)

  • Like 4
ارسال شده در

می شود تنهایی بچگی کرد

 

تنهایی بزرگ شد

 

تنهایی زندگی کرد

 

تنهایی مُرد

 

ولی قهوه‌ی غروب‌های دل‌گیر جمعه را

 

که نمی‌شود

 

تنهایی خورد ...

 

 

مریم نوابی نژاد

  • Like 1
ارسال شده در

عقربه های حسود!

به چشمانم که خیره می شوی،

با بیشترین سرعتشان می چرخند.

 

به خیالشان،

که چیزی از معنی نگاهت می کاهند!

 

"ایمان پارسا"

  • Like 1
ارسال شده در

اگــر دری میــان مــا بــود،

مــی‌کــوفتــم؛

درهــم مــی‌کــوفتــم!

اگــر میــان مــا، دیــواری بــود،

بــالا مــی‌رفتــم، پــاییــن مــی‌آمــدم؛

فــرو مــی‌ریختــم!

 

اگــر کــوه بــود، دریــا بــود،

پــا مــی‌گــذاشتــم

بــر نقشــه‌ جهــان و

نقشــه‌ای دیگــر، مــی‌کشیــدم!

امــا میــان مــا، هیــچ نیســت

هیــچ؛

و تنــها بــا هیــچ،

هیــچ کــاری نمــی‌شــود کــرد . . .

شهاب مقربین

  • Like 1

×
×
  • اضافه کردن...