- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۹۱ نیاز به یک کلمه دارم کلمهاى که مرا از روى زمین بردارد من مثل ساعتی مریضم و به دقت درد میکشم سکوت، تانکیست که بر زمین فکرهایم میچرخد و علامت میگذارد از روی همین علامتها دکتر نقشه جغرافیایی روحم را روی میز میکشد و با تاثر دست بر علامتها میگذارد : چه چالههای عمیقی شهرام شیدایی 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۹۱ سکوت سهم من است زمانی که جای لبانت را سیگار سفیدم پر میکند 3 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۹۱ هـمـانـگـونـه کـه آمـدم.. از خـیـالـت پـاک مـی شـوم! آرام... بــــی صـــــدا... بــــی چــــــراغ... قـــول می دهـــم... ذره ای صـدای رفـتـنـم... آرامـش سکـــــوتت را برهم نزند! 4 لینک به دیدگاه
.sOuDeH. 16059 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۹۱ صدای ِ سکوت ِ لحظه ها ، شنیدن نـداره توی آسمونی که کرکسا پرواز میکنن دیگه هیچ شاپرکی ، حس ِ پریدن نداره دستای نجیب ِ باغچه ، خیلی وقته خالیه از تو گلدون ، گلای کاغذی چیدن نداره... بذا باد بیاد ، تموم ِ دنیا زیر و رو بشه قلبای آهنی که ، دیگه تپیدن نداره خیلی وقته ، قصه ی اسب ِ سفید ، کهنه شده وقتی که آخر ِ جادهها رسیدن نداره نقض ِ قانون ِ آدمبزرگا جـُرمه ، عزیزم چشاتو وا نکن ، اینجا هیچ چی دیدن نداره 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۱ گاهـ چــِ سَختــ اَست سـ ـکــوتــ ـ ، و چـِ حـ ـرفـ ـها کهـ پُشتــِ حـِصـار ِ دلـــ میـ مانَد... 1 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۱ سکوت می کنم تا تو نوسان بی انتهای صدایی را که به تصرف دستان بی رحم بغض در آمده, نبینی! نگاهم را به سنگ فرش خیابان می سپارم تا تو متوجه شبنم هایی که در گلبرگ نگاهم خودنمایی می کند نشوی! دستانم را در در هم قفل می کنم تا تو به دستان بی پناه من که بی وفقه دستان پر سخاوت تو را می طلبند نظر نیاندازی پس با خیالی آسوده به سوی خوشبختی ات گام برداری و لرزش پیانو وار اندام ظریف من را نبینی! آنگاه به خاطر من نمانی... 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۱ یک دقیقه سکوت و بعد یک دقیقه خنده از ته دل! اینها چیزهایی هستند که به ارزوهایم تبدیل شده اند!!! یادش بخیر زمانی که خنده تنها درمان دردهایم بود... 1 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۱ سکوت را می پذیرم اگر بدانم روزی با تو سخن خواهم گفت، غم را می پذیرم اگر بدانم روزی در کنار تو شادی را احساس خواهم کرد، مرگ را می پذیرم اگر بدانم روزی خواهی فهمید که دوستت دارم.... لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۱ سکوت می کنم اما تو به چشمانم بنگر ترانه سرایی چشمانم را ببین نت های عاشقانه دلم همه و همه درساز نگاهم آشکاراست... 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۱ یک سوی بوق بوق های این تلفن منم با حسرت اینکه گرمای دستان تو خنکای این تب شود! پشت این بوق بوق ها منم با خاطره ی روز های بودنت دست هایم را پایین می آورم بوق بوق ها قطع می شوند گوشم از فریادی که در سکوت نبودنت است سوت می کشد قطار آماده ی حرکت است! 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۹۱ سرخ شده است گونه هایم از سرما! مانده ام یک لنگه پا بر درگاه...سکوت است و سنگینی یک انتظار.... و ناگهان صدایی آشنا می آید... و همه چیز خلاصه می شود در او....در تو.. 7 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۱ یک روز من سکوت خواهم کرد ! تو آن روز ، برای اولین بار ، مفهوم "دیر شدن " را خواهی فهمید ... 4 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۹۱ در خود فرو می روم باتلاق غریبه و آشنا نمی شناسد! لیلا مهدوی 6 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 بهمن، ۱۳۹۱ چقدر سخت است که لبریز باشی از "گفتن" ولی... در هیچ سویت محرمی نباشد... 6 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 بهمن، ۱۳۹۱ دل من یه روز به دریا زدُ رفت پشت پا به رسم دنیا زدُ رفت پاشنه کفش فرارُُ ور کشید آستین همتُ بالا زدُ رفت یه دفعه بچه شد و تنگ غروب سنگ توی شیشه فردا زدُ رفت حیوونی تازگی آدم شده بود به سرش هوای حوّا زدُ رفت دفتر گذشتهها رو پاره کرد نامه فرداها رو تا زدُ رفت ... زندهها خیلی براش کهنه بودن خودشو تو مردهها جا زدُ رفت هوای تازه دلش میخواست ولی آخرش توی غبارا زدُ رفت دنبال کلید خوشبختی میگشت خودشم قفلی رو قفلها زدُ رفت 3 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 بهمن، ۱۳۹۱ به چشمهایت که نگاه میکنم آغازی میشوی برای انتهای تمام رویاهایم...چشمهایت را نبند اتنهای رویاهایم تو هستی. 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۱ اسمم راسالهاست خط زده ام از دفترسرنوشت گاهی دراین نبودنها بودن معنا می شود (لاله سادات غفاری) 4 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اسفند، ۱۳۹۱ می شود تنهایی بچگی کرد تنهایی بزرگ شد تنهایی زندگی کرد تنهایی مُرد ولی قهوهی غروبهای دلگیر جمعه را که نمیشود تنهایی خورد ... مریم نوابی نژاد 1 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اسفند، ۱۳۹۱ عقربه های حسود! به چشمانم که خیره می شوی، با بیشترین سرعتشان می چرخند. به خیالشان، که چیزی از معنی نگاهت می کاهند! "ایمان پارسا" 1 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اسفند، ۱۳۹۱ اگــر دری میــان مــا بــود، مــیکــوفتــم؛ درهــم مــیکــوفتــم! اگــر میــان مــا، دیــواری بــود، بــالا مــیرفتــم، پــاییــن مــیآمــدم؛ فــرو مــیریختــم! اگــر کــوه بــود، دریــا بــود، پــا مــیگــذاشتــم بــر نقشــه جهــان و نقشــهای دیگــر، مــیکشیــدم! امــا میــان مــا، هیــچ نیســت هیــچ؛ و تنــها بــا هیــچ، هیــچ کــاری نمــیشــود کــرد . . . شهاب مقربین 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده