S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آبان، ۱۳۹۱ غنچه هـای داغ احساس تـــــو خیابــــون گل یاس چشاشــون پـاک و زلاله میدرخـشه مثـل الماس بچه هــــای بـی نشونه گشنه یـه لقمه نـــــونن شب بشـه خــونه ندارن اینو خیلی هــــا میدونن قطره اشــک چشاشون همشون شـــدن ستاره ببینـید تــــــو آسـمــونها غمـــاشــون دنباله داره! این گـلای پاک مـــعصوم سقفشـــون یـه آسمونه گرچه قلبشون یه دریاس غمشـــون یـه لقمه نونه پس دعــا کـنیم براشون خـواب ببینن تـو بهشتن تا کــه قلــباشون نمیره 8 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آبان، ۱۳۹۱ هراس .... یعنی ... من باشم !!!! و ... تو باشی !!!! و حرفی برای گفتن ............ نباشد!!! 6 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ [TABLE] [TR] [TD=colspan: 2]گـاهـی دلِـت مـیـخـواد هـمـه بـغـضـات از تــو نـگـاهِـت خـونـده بـشـه کـه جـسـارت گـفـتـن کـلـمـه هـا رو نـداری… امـا یـه نـگـاه گُـنـگ تـحـویـل مـیـگـیـری و یـه جـمـلـه مِـثـلـه: چـیـزی شـده ؟؟؟! اونـجـاسـت کـه بـُغـضـتـو بـا یـه لـیـوان سـکـوتـت سـر مـیـکـشـی و بـا لـبـخـنـد مـیـگـی : نــه هـیـچـیــ… برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام [/TD] [/TR] [TR] [TD][/TD] [/TR] [/TABLE] 4 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۹۱ در سـکـوت ِخـلوت ِشـب عـالـمی داریــم بـا هـم ... من ز ِسویی . . . دل ز ِسویی... دیده ی گـریِــان ز ِ سویی ...! 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۹۱ کشمکش درون تلنگری در اوج احساسات فرار از چیزی که هست چشم بستن روی زیبایی دوستی با تنهایی رعایت قوانین بی قاعده منطقی به اندازه یک عقیده راهی به دشواری شکنجه اسیری به جرم نوازش عشق وسوسه ای به ژرفای خیانت طرد شدن از عواطفی بی چهارچوب زنجیری به پا از جنس مردگی زیستن برای حیات دادن به دلهره توضیحی برای یک آغوش دلی تهی از رضایت چشمها در کمین هم گریز از طپشی نامعلوم ذره ای لذت در چمبر ترس نجوای باران در خشکسالی سردی دل از گذشته صدور حکم آشفتگی استدلالی برای آزادی شرمی برای بوسیدن حکمی برای زیستن دستی برای دوستی حرفی برای شکستن سوزش دیده از مه غلیظ بی احساسی پناهگاهی از جنس دوات دادگاهی به وسعت ورقی سفید . . . " چه تصویر درهمی است زندگی 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۹۱ خاطره ها و تو رفتی که نداستی من گوشه خلوت تنهائی خود میسوزم و تو رفتی نبینی غم انباشه بر سینه من نشنوی ناله و فریاد دلم که ترا میخواند و تو رفتی ندیدی تن من تا به سحر همچو شمع سوخت نیامد پروانه به تسلی دل بشکسته به تماشای دیدگان خونینم که بجای اشک خونابه از آن می جوشید و تو رفتی همه احساس مرا با خود بردی دفن شد احساسم زیر خاکستر تنهائی من ماندم این گوشه در میان تل از خاطره ها تا ز یادم نرود خاطرات شب و روزم با تو گر چه این خاطره ها لحظاتی تلخ وشیرین دارد لیک هر لحظه ی این خاطره ها نقش بستند درون دل من و تو رفتی من با همه خاطره ها تنها ماندم تنها ماندم 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۹۱ " سكوت " دلتنگي هاي آدمي را باد ترانهاي ميكند روياهايش را آسمان پرستاره ناديده ميگيرد و هر دانه برفي، به اشكي نريخته ميماند. سكوت سرشار از ناگفتههاست .. از حركات ناكرده؛ اعتراف به عشقهاي نهان؛ و شگفتيهاي بر زبان نيامده. در اين سكوت ... حقيقت ما نهفته است؛ حقيقت تو و حقيقت من براي تو و خويش چشماني آرزو ميكنم كه چراغها و نشانهها را در ظلماتمان ببيند ... گوشي كه صداها و شناسهها را در بيهوشيمان بشنود .. براي تو و خويش روحي كه اينهمه را در خود گيرد و بپذيرد. 5 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۹۱ قافیه ساز شده است این بار سکوت...در سنگینی لحظه هایم... صدایِ موزون دارد در این خلا.... 4 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۹۱ نـه از تـو نـه از زمـانـه نـه از زمیـن كه مـن از دسـت/ خویـش / خستـه امـ از ایـن ذهـن پریشـان از ایـن احسـاس درد آلـود از ایـن هزیانهـای گاه و بـی گاه از این سیگـ/ــار ... از ایـن روح سردر گـمـ چـرا بیراهـه برومـ... مـن از دسـت خـودم خستـه امـ / . 3 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۹۱ من بـه انـدازه یک آسمان دلــم گرفتهـ (!) میخـواهم گـریه کنـمـ میخـواهم فریـاد بزنـمـ.. کاش میتوانستم خـودم را از خـود بیچـاره ام بگیرمـ کاش میتوانستـم نباشـمـ بمیـرمـ! کاش میتوانستـم خـود را از این شب طـولانے رویاهـا برهانمـ کاش میتوانستـم خامـوش شومـ فنـا شـومـ محـو شـومـ.. مـن از ایـن روزگـار خستـه شـده امـ از ایـن لحظـه هایـی که حـال مرا نمـے فهمند و کـند مـے گذرند بیزارمـ مـن از تمـام شایدهـا و بایـدهـا متنفـرمـ. . . 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۹۱ این روز هـا همهـ ادّعا دارند طعــمـ خیانتـ را چشیدهـ اند ..! همهـ ادّعا دارند بدیـ را بهـ چشمـ دیدهـ اند ..! همهـ ادّعا دارند تنهاییـ را کشیـدهـ اند ..! پس کیستـــ کهـ دُنیــآرا بهـ گـــَند کشیدهـ اســــت ؟؟ 7 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۹۱ حـآلـــمـ خوبـــ اســت ..! فقط دلـــمـ برای روز هــآیی تنگـــ اســت کــه ... میتوانســـتمـ از تـه دل بخنـــــدمـ ..!! 6 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۹۱ دلی تنگ دارم صدا کن مرا.... از این تنگناها رها کن مرا..... صدا کن مرا ای صدای تو خوب.... دلی تنگ دارم مثــــــــــــال غروب..... دلی تنگ دارم دلم جای توست...... دلم تشنه ی هم دلی های توست.... 4 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۱ بـــی حـــس شـــده ام از درد! از بغـــــض! فقـــط گـــاهــــی ، خــــط اشـــکــــــی ... می ســـوزانـــد صـــــورتــــــم را !!! بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...! خدایا دیگه خستم یه کاری بکن. 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، ۱۳۹۱ نشسته ایم بر قالیچه ای به اسم جوانی.... می تازیم و گرد خاک می کنیم. زمین زیر پایمان است و اثیر یک بازی شدیم. به اسم غرور. دیواری راپشت سر نهادیم بلند. سروپا شور. بردو باخت را می شناسیم؟ آشنایم با عشق؟ جدایم از غم؟ یا غرق در غرور؟ چیزی در ماست که روز و شب آرام نداریم. چیزی از جنس جستجو.... چیزی مثل خیال یک آرزو...... 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، ۱۳۹۱ تازِگیا مُد شُده میگَــטּ عِشقِت را وِل کُــטּ اَگِـ ـﮧبَرگَشت مالِـــﮧ פֿودِتَـــﮧ.. اَگِــــﮧ بَرنَگَشت اَز قَبلَم مالِـــﮧ تو نَبودِه... آخِــــﮧ لَعنَتــے مَگِـــﮧ دارے کَفتَربازی میکُنـےـ ؟ ؟ 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، ۱۳۹۱ جايـِـزه ے بـِهتـَرين بازيگَـر ... مے رسَــد به بالِــشِ " مـَن " ! که هـَر شـَبــ .. نَقـشِ " تـو " را عالے بازے مے کُــنَد... 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، ۱۳۹۱ مـَـن ..؛ غـَـمـ بـَـراے ِخـوردَن بـِسيــــار دارَمـ .. تـو ديگـَـر بـَرايـَمـ لـُقمــہ نـَـگيـــــر ... 4 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، ۱۳۹۱ نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه می لغزد ولی باران نمی داند که من دریایی از دردم به ظاهر گر چه می خندم ولی اندر سکوتی تلخ می گریم 3 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، ۱۳۹۱ میتوان راحت از این دنیای فانی دل گسست میتوان چشم را بر این دنیای بی مقدار بست میتوان در آن جهان در انتظار تو نشست آری ای زیبای من ای حسرت فردای من میتوان با عشق تو از جاده های شب گذشت میتوان جای غمت با یاد تو همخانه گشت میتوان مانند مجنون سر نهاد بر کوه و دشت 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده