MEMOLI 8954 ارسال شده در 17 مهر، 2010 آن مرد آمد آن مرد در باران آمد اما نه اسب داشت، نه انار ! در دستهایش هیچ چیز نبود جز تمنای دستی دیگر ... سکوت کرده بود اما من می دانم حتی اگر باران هم نمی آمد باز گونه های او تر بود ... فاطمه رحیمیان 11
spow 44198 ارسال شده در 18 مهر، 2010 سکوت سرشار از سخنان نا گفته است از حرکات نا کرده اعتراف به عشق های نهان و شگفتی های بر زبان نیامده . در این سکوت حقیقت ما نهفته است حقیقت تو و من. و باز هم سکوت سکوتی بی پایان. 7
MEMOLI 8954 ارسال شده در 18 مهر، 2010 وانمود کن که می آیی شاید بازسازی ناخودآگاه این صحنه - چشم در چشم دروغ - معنای معصومیتی مرده را احیا کند ... من نیز وانمود می کنم که چشم انتظار توام نمایشی بی پایان بر پرده ای از تارهای عنکبوت ! فریماه فرهت نیا 5
tiba* 797 ارسال شده در 19 مهر، 2010 تو، با نوشخند مهر، با واژه محبت، فرسوده جان محتضرم را ز بند درد آزاد مي كني . و با نوازشت، اين خشكزار خاطره ام را، آباد مي كني . با سدي از سكوت، در من رساترين تلاطم ساكن را. بنياد مي كني . با اين سكوت سخت هراس انگيز، بيداد مي كني . 3
MEMOLI 8954 ارسال شده در 19 مهر، 2010 خواهد رسید روز داوری من و تو و حوا ! و خواهند پرسید زندگی کردی یا زنده بودی بخشیدی یا داشتی خوب بودی یا خوب نشانت دادند و خواهد رسید روز داوری ... و من و تو و حوا پشت به پشت، یخمک داغ سافلین را با ضجه قورت خواهیم داد !!! سارو 6
خاله 3004 ارسال شده در 20 مهر، 2010 بحث هایم با تو معمولا به جایی نمی رسد ! هر ماه یک دعایم را مستجاب کنی به تفاهم می رسیم !!! 3
MEMOLI 8954 ارسال شده در 20 مهر، 2010 رفتن آمدن رفتن آمدن رفتن آمدن رفتن آمدن رفتن ... دريا هم نميفهمد چه ميخواهد ! شهاب مقربین 6
MEMOLI 8954 ارسال شده در 20 مهر، 2010 این جای خالی من است پر از سکوت پراز هیچ ... تمام شدم درست زمانی که چوب حراج به واژه هایم زدم برایت از سکه افتادم ... این جای خالی من است من ، میراث خوار تمام بغضهایت ... ستاره 9
خاله 3004 ارسال شده در 21 مهر، 2010 پس این فرشتگان پیر شده جز جاسوسی ما به چه کار بد دیگری مشغولند که فریاد ما به گوش کسی نمیرسد. 4
MEMOLI 8954 ارسال شده در 22 مهر، 2010 اگر سکوت کرده ام برای شکستن تو نیست ! سکوت کرده ام تا صدای رفتنم را بشنوی ... . . . وای از این بغض سرکش ...! 6
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 23 مهر، 2010 نيمه شب است.قلم در دستم ... دلم غمگين و عزادار...دلم تنها... در اين ميان انگار سکوت است که سکوت مرا مي شکند... 5
MEMOLI 8954 ارسال شده در 30 مهر، 2010 شبیه کسی نیستم حتی توی آینه ها ! اما سکوت شاید این زخم ها را تعریف کند ... 9
- Nahal - 47858 ارسال شده در 30 مهر، 2010 غم تو با سکوت من می آمیزد و اشک متولد می شود اکنون که میان من و تو ابری از فاصله چون دیوار است 6
tiba* 797 ارسال شده در 31 مهر، 2010 اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم سکوت را فراموش می کردی اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم چشمهایم را می شستی اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی اگرمی دانستی چقدر دوستت دارم نگاهت را تا ابد به من می دوختی تا من بر سکوت نگاه تو رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند ببرم ای کاش می دانستی چقدر دوستت دارم اگر می دانستی چقدر دوستت دارم هرگز قلبم را نمی شکستی اگر چه خانه ی شیطان شایسته ویرانی ست اگر می دانستی چقدر دوستت دارم لحظه ای مرا نمی آزردی که این غربیه تنها،جز نگاه معصومت پنجره ای برای زیستن ندارد وجز عشق بها نه ای ای کاش می دانستی 7
MEMOLI 8954 ارسال شده در 31 مهر، 2010 هــــــزار بار هم که بچرخم دیگــــــر نه این سرنوشت عوض می شود نه تــــــو ! سرم گیج می رود زمین همچنان گیج می رود به دور خورشــــــید ... بی آن که سرنوشت مــــــاه برایش مهم باشد ...! رویا شاه حسین زاده 10
PinkGirl 1453 ارسال شده در 31 مهر، 2010 ای کاش میفهمیدی لایِ لالاییهایت همیشه باران میباریده بود… 6
MEMOLI 8954 ارسال شده در 31 مهر، 2010 صدایت می کنم اما عمق فاصله ها را می بینم و خودم را غریب در چشمانت می یابم ... و می دانم می دانم به نفع توست آوارگی روزهای من ! 9
baraan 1186 ارسال شده در 31 مهر، 2010 عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم . همان يك لحظه اول ، كه اول ضلم را ميديدم از مخلوق بي وجدان ، جهانرا با همه زيبايي و زشتي ، برروي يكدگر ، ويرانه ميكردم . عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم . كه در همسايه صدها گرسنه ، چند بزمي گرم عيش و نوش ميديدم ، نخستين نعره مستانه را خاموش آندم ،بر لب پيمانه ميكردم . عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم . كه ميديدم يكي عريان و لرزان و ديگري پوشيده از صد جامه رنگين زمين و آسمانرا واژگون مستانه ميكردم . عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم . نه طاعت ميپذيرفتم ،نه گوش از بهر استغفار اين بيدادگرها تيز كرده ،پاره پاره در كف زاهد نمايان ،سبحه صد دانه ميكردم . عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم . براي خاطر تنها يكي مجنون صحرا گرد بي سامان ،هزاران ليلي ناز آفرين را كو به كو ،آواره و ديوانه ميكردم . عجب صبري خدا دارد ! اكر من جاي او بودم . بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان ، سراپاي وجود بي وفا معشوق را ، پروانه ميكردم . عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم . بعرش كبريايي ، با همه صبر خدايي ،تا كه ميديدم عزيز نابجايي ، ناز بر يك ناروا گرديده خواري ميفروشد ،گردش اين چرخ را وارونه ، بي صبرانه ميكردم . عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم . كه ميديدم مشوش عارف و عامي ، ز برق فتنه اين علم عالم سوز مردم كش ،بجز انديشه عشق و وفا ، معدوم هر فكري ، در اين دنياي پر افسانه ميكردم . عجب صبري خدا دارد ! چرا من جاي او باشم . همين بهتر كه او خود جاي خود بنشسته و تاب تماشاي تمام زشتكاريهاي اين مخلوق را دارد ، وگرنه من بجاي او چو بودم ،يكنفس كي عادلانه سازشي ، با جاهل و فرزانه ميكردم . عجب صبري خدا دارد ! عجب صبري خدا دارد 7
MEMOLI 8954 ارسال شده در 31 مهر، 2010 یکی در میان یک دست پیش از من یک پای پس از تو یک تکیه از من یک تلنگر از تو می بینی؟! راه راه شده ام ! تنت را از تنم راهت را از راهم منطق لعنتی ات را از دلم بردار ... می خواهم برای خودم کسی باشم ...! مهديه لطيفي 9
ارسال های توصیه شده