رفتن به مطلب

صدای سنگین سکوت...!


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

آن مرد آمد

 

آن مرد در باران آمد

 

اما نه اسب داشت، نه انار !

 

در دستهایش هیچ چیز نبود

 

جز تمنای دستی دیگر ...

 

سکوت کرده بود

 

اما من می دانم

 

حتی اگر باران هم نمی آمد

 

باز گونه های او تر بود ...

 

فاطمه رحیمیان

  • Like 11
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 581
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

سکوت سرشار از سخنان نا گفته است

از حرکات نا کرده

اعتراف به عشق های نهان

و شگفتی های بر زبان نیامده .

در این سکوت

حقیقت ما نهفته است

حقیقت تو و من.

و باز هم سکوت

سکوتی بی پایان.

 

  • Like 7
لینک به دیدگاه

وانمود کن که می آیی

 

شاید

 

بازسازی ناخودآگاه این صحنه

 

- چشم در چشم دروغ -

 

معنای معصومیتی مرده را احیا کند ...

 

من نیز

 

وانمود می کنم که چشم انتظار توام

 

نمایشی بی پایان

 

بر پرده ای از تارهای عنکبوت !

 

فریماه فرهت نیا

  • Like 5
لینک به دیدگاه

تو،

با نوشخند مهر،

با واژه محبت،

فرسوده جان محتضرم را ز بند درد

آزاد مي كني .

و با نوازشت،

اين خشكزار خاطره ام را،

آباد مي كني .

با سدي از سكوت،

در من رساترين تلاطم ساكن را.

بنياد مي كني .

با اين سكوت سخت هراس انگيز،

بيداد مي كني .

  • Like 3
لینک به دیدگاه

خواهد رسید روز داوری

 

من و تو و حوا !

 

و خواهند پرسید

 

زندگی کردی یا زنده بودی

 

بخشیدی یا داشتی

 

خوب بودی یا خوب نشانت دادند

 

و خواهد رسید روز داوری ...

 

و من و تو و حوا

 

پشت به پشت، یخمک داغ سافلین را با ضجه قورت خواهیم داد !!!

 

سارو

  • Like 6
لینک به دیدگاه

رفتن

 

آمدن

 

رفتن

 

آمدن

 

رفتن

 

آمدن

 

رفتن

 

آمدن

 

رفتن ...

 

دريا هم نمي‌فهمد

 

چه مي‌خواهد !

 

شهاب مقربین

  • Like 6
لینک به دیدگاه

این جای خالی من است

پر از سکوت

پراز هیچ ...

 

تمام شدم

درست زمانی که چوب حراج به واژه هایم زدم

برایت از سکه افتادم ...

 

این جای خالی من است

من ، میراث خوار تمام بغضهایت ...

 

ستاره

  • Like 9
لینک به دیدگاه

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم

 

سکوت را فراموش می کردی

 

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم

 

چشمهایم را می شستی

 

اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی

 

اگرمی دانستی چقدر دوستت دارم

 

نگاهت را تا ابد به من می دوختی

 

تا من بر سکوت نگاه تو

 

رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند ببرم

 

ای کاش می دانستی چقدر دوستت دارم

 

اگر می دانستی چقدر دوستت دارم هرگز قلبم را نمی شکستی

 

اگر چه خانه ی شیطان شایسته ویرانی ست

 

اگر می دانستی چقدر دوستت دارم

 

لحظه ای مرا نمی آزردی

 

که این غربیه تنها،جز نگاه معصومت

 

پنجره ای برای زیستن ندارد

 

وجز عشق بها نه ای

 

ای کاش می دانستی

  • Like 7
لینک به دیدگاه

هــــــزار بار هم که بچرخم

 

دیگــــــر

 

نه این سرنوشت عوض می شود

 

نه تــــــو !

 

سرم گیج می رود

 

زمین

 

همچنان گیج می رود

 

به دور خورشــــــید ...

 

بی آن که سرنوشت مــــــاه

 

برایش

 

مهم باشد ...!

 

رویا شاه حسین زاده

  • Like 10
لینک به دیدگاه

صدایت می کنم

 

اما

 

عمق فاصله ها

 

را می بینم

 

و خودم را غریب

 

در چشمانت می یابم ...

 

و می دانم

 

می دانم

 

به نفع توست

 

آوارگی روزهای من !

  • Like 9
لینک به دیدگاه

عجب صبري خدا دارد !

اگر من جاي او بودم .

همان يك لحظه اول ، كه اول ضلم را ميديدم از مخلوق بي وجدان ، جهانرا با همه زيبايي و زشتي ، برروي يكدگر ، ويرانه ميكردم .

عجب صبري خدا دارد !

اگر من جاي او بودم .

كه در همسايه صدها گرسنه ، چند بزمي گرم عيش و نوش ميديدم ، نخستين نعره مستانه را خاموش آندم ،بر لب پيمانه ميكردم .

عجب صبري خدا دارد !

اگر من جاي او بودم .

كه ميديدم يكي عريان و لرزان و ديگري پوشيده از صد جامه رنگين زمين و آسمانرا واژگون مستانه ميكردم .

عجب صبري خدا دارد !

اگر من جاي او بودم .

نه طاعت ميپذيرفتم ،نه گوش از بهر استغفار اين بيدادگرها تيز كرده ،پاره پاره در كف زاهد نمايان ،سبحه صد دانه ميكردم .

عجب صبري خدا دارد !

اگر من جاي او بودم .

براي خاطر تنها يكي مجنون صحرا گرد بي سامان ،هزاران ليلي ناز آفرين را كو به كو ،آواره و ديوانه ميكردم .

عجب صبري خدا دارد !

اكر من جاي او بودم .

بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان ، سراپاي وجود بي وفا معشوق را ، پروانه ميكردم .

عجب صبري خدا دارد !

اگر من جاي او بودم .

بعرش كبريايي ، با همه صبر خدايي ،تا كه ميديدم عزيز نابجايي ، ناز بر يك ناروا گرديده خواري ميفروشد ،گردش اين چرخ را وارونه ، بي صبرانه ميكردم .

عجب صبري خدا دارد !

اگر من جاي او بودم .

كه ميديدم مشوش عارف و عامي ، ز برق فتنه اين علم عالم سوز مردم كش ،بجز انديشه عشق و وفا ، معدوم هر فكري ، در اين دنياي پر افسانه ميكردم .

عجب صبري خدا دارد !

چرا من جاي او باشم .

همين بهتر كه او خود جاي خود بنشسته و تاب تماشاي تمام زشتكاريهاي اين مخلوق را دارد ، وگرنه من بجاي او چو بودم ،يكنفس كي عادلانه سازشي ، با جاهل و فرزانه ميكردم .

عجب صبري خدا دارد ! عجب صبري خدا دارد

  • Like 7
لینک به دیدگاه

یکی در میان

یک دست پیش از من

یک پای پس از تو

یک تکیه از من

یک تلنگر از تو

می بینی؟!

راه راه شده ام !

تنت را از تنم

راهت را از راهم

منطق لعنتی ات را از دلم

بردار ...

می خواهم برای خودم کسی باشم ...!

 

مهديه لطيفي

  • Like 9
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...