- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین، ۱۳۹۱ زمانی که خوابگاه بودم یکی از دوستام 2 تا از دوستاش اسمشون سارا بود. به یکی که سیگاری بود می گفت سارا سیگاری به منم می گفت سارا سیب چون پتو و بالشتم زرد بود.یه دفه بچه ها خوابگاه قلیون کشیده بودن حراست همه رو احضار کرد.منم رفته بودم.من داشتم به مسئول حراست می گفتم من موقع قلیون کشیدن بچه ها خوابگاه نبودم و خبر نداشتم یه دفه دوستم بلند گفت آره سارا سیگاری راست میگه. دوستم : :hapydancsmil: من : :icon_pf (34): مسئول حراست : 40 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۱ واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای ینی الان یه سوتی دادم.....................خدا نصیب گرگ بیابون نکنه........... :icon_pf (34)::icon_pf (34)::icon_pf (34)::icon_pf (34)::icon_pf (34): 12 لینک به دیدگاه
bpcom 10070 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 فروردین، ۱۳۹۱ در یک روز 2 تا ارائه واسه دو درس مجزا داشتم با اینکه تمرین کرده بودم واسه ارائه هام ، آخرای ارائه دوم دیگه تمرکزم رو از دست داده بودم تو یه قسمتی از متن نوشته بود " استفاده از توانمندی های بالقوه بخش خصوصی در سرمایه گذاری ... " حالا من هر چه میکردم این کلمه " بالقوه " تو دهنم نمی چرخید و همش میگفتم " بالقلوه " آخرش استاد گفت آقای ..... بی خیال این دل و قلوه شو برو اسلاید بعدی 37 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 فروردین، ۱۳۹۱ دیدین به بچه ها میگن عزیزم این فلانیه!حالا بگو ببینم این کیه؟! منم بچه بودم و تازه فیلم کلاه قرمزی و پسرخاله رو دیده بودم و هنوز تحتِ تاثیر اون فیلم بودم تا اینکه یه روز پسرخالم اومد خونمون و مامانم بهم گفت عزیزم این پسرخاله امیره! حالا بگو کیه؟ و من مثِ خنگا اصن اسمِ پسرخالم یادم نمیومد! هرچقد فک میکردم اسمش نمیومد تو ذهنم تا اینکه آخرش گفتم اسمش کلاه قرمزیه! دیگه ازون به بعد اسم کلاه قرمزی شد اسمِ دوم پسرخالم و همه بهش میگن کلاه قرمزی! 36 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 فروردین، ۱۳۹۱ چند سال قبل داداشم که چهارم - پنجم ابتدایی بود داییم اومده بود خونمون.دوست بابام هم داییم رو دیده بود به داداشم گفته بود این آقا کی هست؟ داداشم گفت برادر زن بابام کلی به داداشم گفتیم خب می گفتی داییم بود دیگه می گفت نه باید از طرف بابا می گفتم تا بفهمه. 35 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 فروردین، ۱۳۹۱ در طی یه هفته دو بار به استادِ جوونمون گفتم پدر ! و هر دو بارم به روی خودش نیاورد!!!:icon_pf (34): 32 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۱ یه سوتی دادم فقط شانس آوردم بچه های با جنبه ای بودند خیلی مسخرم نکردند:icon_pf (34): از اونجایی که شانس دارم خیلی یه درس جبرانی بهم خورد بالاخره بخاطر تفاوت رشته قبلیم با فعلیم اونم چی ریاضی حالا من و چندتا از بچه ها معرفی به استاد داشتیم قبل از امتحان نشسته بودیم کلا 6 نفر بودیم من جبرانی باقیه افتاده بودند درس و هم ریاضی بود و هم یه درس تخصصی دیگه... از یکیشون پرسیدم امتحان چی داری اونم از اینه پسرها که اصلا بهش نمیخوره بذارتت سرکارهاااااااا درکمال آرامش گفت : فیزیک من ساده هم باورم شد بعد از چند دقیقه از یکی دیگشون پرسیدم تو هم ریاضی داری یا مثل اینها فیزیک یهو دیدم یه مدلی نگام کرد گفت ریاضی نه اصلا ما مگه فیزیک داشتیم خلاصه یک ثانیه که فکرکردم دیدم راست میگه ... منم به روی خودم نیاوردم ولی خدائیش خیلی ضایع بود:icon_pf (34): 29 لینک به دیدگاه
آرانوس 6500 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 فروردین، ۱۳۹۱ من که حالا زیاد اهل سوتی نیستم اما امشب یه سوتی دادم در حد لالیگا:sad0: وایساده بودم منتظر تاکسی بعد یهو یه ماشین سرعتشو کم کرد و یه کم جلوتر از من وایساد یکی دیگه هم اومد سوار شد منم سوار شدم:hapydancsmil: .... بعد دیم که این دو نفر مدل حرف زدن و اینا به راننده و مسافر نمیخوره یه کم شک کردم که ...:5c6ipag2mnshmsf5ju3 بعد وقتی خواستم پیاده شم کرایه رو دادم میگم حساب کنید میگه کرایه نمیخواد بفرمایید بعد شصتم خبردار شد که چه سوتی دادم:icon_pf (34): اون آقاه منتظر بوده دوستش بیاد دنبالش با ماشین بعد که وقتی وایساده بود منم فک کردم تاکسی رفتم سوار شدم خیلی عادی :icon_pf (34):گفتما میرم فلان جا البته وقتی نشسته بودم ولی چیز نگفت خوب بعدش که پیاده شدم کلی عذرخواهی و اینا ولی بم خندیدن 31 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۱ چند روزیه که هوش و حواس درست و حسابی ندارم امروز صبح قبل از اینکه بیام سر کار هیصدای چکه شیر اب دستشوویی رو مخم بود رفتم که خیر سرم شیر اب و سفت ببندم که چکه نکنه دوبار رفتم تا جلوی دستشویی و به خیال خودم که انجام دادم و اومدم بعد دیدم نه انگار درست بشونیست باید به وحید بگم درستش کنه برای بار آخر رفتم جلو دستشویی تازه یادم اومد چه سوتی دادم:icon_pf (34): من بجای اینکه شیر آب و سفت ببندم عین دو بارش میرفتم لامپ دستشویی و خاموش و روشن میکردم به خیال اینکه چکه آب قطع میشه 29 لینک به دیدگاه
Yekta.M 15459 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۱ من زیاد اهل سوتی نیسم ولی وقتایی هم ک سوتی میدم خفن:icon_pf (34): تابستون دو سال پیش با داداشم ک دو سال کوچیکتر از خودمه رفتیم آموزش رانندگی...هر دومون با ی آقای تقریبا مسن کلاس برداشته بودیم ... جلسه های اول یکم کند بود عکس العمل هام:icon_pf (34): مربی با ی حالت استرس گفت کلاچو بگیر کلاچو بگیر منم هول کرده بودم تا اومدم بجنبم اون از طرف خودش کلاچو گرفته بود. بعد من هر چی پامو فشار میدادم میدیم چیزی نیس ...بعد یهو با ی حالت حق ب جانب گفتم خب کلاچ نیـــــــــــــــــس من: داداشم : برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام مربی:خب گم شده لابد 38 لینک به دیدگاه
zahra22 19501 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۱ یه سوتی دادم..:icon_pf (34): به علت غیر اخلاقی بودن...از گفتن ان معذورم 13 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۱ یکساعت پیش یه جلسه داشتیم که از چند تا دانشگاه دیگه هم اومده بودند و قرار بود یکی از مسئولین درباره یه موضوعی مشترک صحبت کنه. خانم و آقا , استاد و دانشجو , رییس و کارمند و ...هم تو سالن بودند. بحث در مورد صدور یه مدرک شناسایی بین المللی جدید بود که به تازگی "سازمان جهانی کار ILO" میخواد. داشت در باره موارد و شاخصه های امنیتی و غیر قابل جعلش حرف میزد و اینکه یک موردش "بارکد دو بعدی" اثر انگشت روی این کارت شناسایی هست. یه دفعه معلوم نشد جو گرفتش یا قاط زد؟ , گفت: "اینجا رو انگشت نکن , یه جای دیگه رو انگشت کن"!!!!!!!!!!!:icon_pf (34): دیگه سالن رو نمیشد جمع کرد 34 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۱ آقا این سوتی رو یه جا خوندم ، خیلی باحال بود : مادر و پدر دوستم از مکه اومده بودن ، دوستم هم جوگیر میشه کار کنه. بعد از رفتن مهمونای غریبه میره تو آشپزخونه می بینه چند تا بطری آب هست ، در راستای مرتب سازی آشپزخونه آبِ بطری هارو خالی می کنه و همه رو میزاره یه گوشه که بده با آشغالا ببرن بیرون... خلاصه میاد میشینه پیش مامان و بابا و اونایی که هنوز مونده بودن خوب که به حرفاشون گوش می کنه میبینه دارن از آب زمزم و خواصشو این چیزا صحبت می کنن و مامانش می گفته دیگه نذاشتن بیشتر آب زمزم بیاریم ، به هر کس یه کم میرسه.... تازه می فهمه چه گندی زده... زود بر می گرده تو آشپزخونه و بطری هارو از آب پر می کنه و میزاره سر جاشون ، دوستم می گفت : باید بودی موقع خوردن آب میدیدی فامیلامونو....همه از آب لوله کشی شفا می خواستن.. !!! 40 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اردیبهشت، ۱۳۹۱ امسال عید یکی از فامیلمون فوت کرد حالا چند شب پیشا شام خونه یکی از فامیل بودیم کلی مهمون داشت عمه اون خدا بیامرزم تو مهمونی بود حالا بماند که من یه لباس صورتی پوشیده بودمو حسابی هم ارایش کرده بودم از در که وارد شدیم من با همه سلام علیک کردم رسیدم به این خانومه اول که یه لبخند ژکوند زدم بعدشم گفتم وایییییییی سال نوتون مبارک دیدم عمه اخماش رفت تو هم سریع نیشمو بستم گفتم البتهههههههه واقعا بتون تسلیت میگم امسال سال تحویل به همه سخت گذشت گفت بله سریع اومدم اینور اونایی که اطرافم بودن زدن زیر خنده 32 لینک به دیدگاه
Control 1576 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت، ۱۳۹۱ امسال عید یکی از فامیلمون فوت کرد حالا چند شب پیشا شام خونه یکی از فامیل بودیم کلی مهمون داشت عمه اون خدا بیامرزم تو مهمونی بود حالا بماند که من یه لباس صورتی پوشیده بودمو حسابی هم ارایش کرده بودم از در که وارد شدیم من با همه سلام علیک کردم رسیدم به این خانومه اول که یه لبخند ژکوند زدم بعدشم گفتم وایییییییی سال نوتون مبارک دیدم عمه اخماش رفت تو هم سریع نیشمو بستم گفتم البتهههههههه واقعا بتون تسلیت میگم امسال سال تحویل به همه سخت گذشت گفت بله سریع اومدم اینور اونایی که اطرافم بودن زدن زیر خنده روح مرحوم روی توی دیار باقی با اینکارت لرزوندی ( البته به رغم خنده ) و اما سوتی اونم از نوع حرفه ای. یادم میاد وقتی تازه تازه شروع به کار کرده بودم یه روز توی کارخونه همکارم گفت : رضا واسه این قسمت دستگاه یه سنسورکتابی نیازه اما باید امروز این دستگاه رو تحویل بدیم ....... بعدش گفت برو فلان خط تولید یه سنسور امانتی کش برو بیار کارمون راه بیفته منم مثل پسر خاله کلاه قرمزی دیلنگ دلینگ کنان و به سبک لی لای لای کنان راه افتادم رفتم. رسیدم سر خط رفتم آخرش . بدون اینکه متوجه باشم رفتم سر یه سنسور کتابی که از اون توی کل کارخونه فقط یک نمونه بود.( شانس ملکوتی من بود دیگه ) سرتون رو درد نیارم در سه سوت با یه سری عملیات کماندوئی و غلت زنان سنسور رو آروم کندم از جاش و جیم فنگ زدیم رفتم. شانسی یکی از بچه ها خط کله مبارک ما رو دیده بود. آقا بعد چند دقیقه یکی از بچه ها اومد و گفت ............... داداش شما اون سنسور رو کندی بردی؟؟؟ گفتم چطور؟؟؟؟ گفت مرد مومن کل خط تولید همه تولیدش از تسمه آخر بصورت ضایعات داره میره بیرون جون هر کی دوس داری بیا ببندش سرجاش....... آقا منو میگی یه لحظه دنیا رو سیاه و سفید دیدم ......... همونجا با سرعت نور از کنار چند تا از جن ها رد شدم و خودم سریع رسوندم سردستگاه ........ دیدم درست توی این مدت قد 24 ماه حقوق من محصول رفته کنار ضایعات........ سنسور رو سریع بستم و در رفتم :icon_pf (34): از اون به بعد معنی دقت عمل رو فهمیدم. خودمم تا امروز متوجه نشدم که چرا عقلم اون موقع قد گنجیشک کار نکرد .......... خطی که داره کار میکنه بیای سنسورشوووو باز بکنی ........... روح مرحوم ادیسونو توی دیار حق لرزوندم ............. ابن بود بزرگترین سوتی حرفه ای من. :hapydancsmil: . 29 لینک به دیدگاه
Yuhana 12780 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اردیبهشت، ۱۳۹۱ درود دو صفحه از این همه سوتی رو خوندم بسکه خندیدم روحم شاد شد من خیلی اهل سوتی دادن نیستم ولی خوب اگر هم اتفاقی بیفته خودم اولین کسیم که به خودم میخندم و خدانکنه کسی سوتی بده دیگه نمتونم خودمو کنترل کنم و اما سوتی : چند روز پیش تلفن خونمون زنگ زد :viannen_38:، منم تنها بودم با کلی آه و ناله و غر غر کردن پاشدم برم تلفنو جواب بدم :viannen_38:، بسکه بی حوصله بودم حتی شماره رو هم نگاه نکردم ؛ همین که تلفن رو برداشتم نمدونم چی شد با صدایی کاملا رسا گفتم " کیــــــه ؟! " دقیقا برای چند ثانیه خودمم هنگ بودم که چرا گفتم کیه انقدی تعجب کردم ک از پشت تلفن هرچقد گفتن الوو الوو الوو من دیگه نتونستم جواب بدم ! طفلی قطع کرد دوباره زنگ زد :persiana__hahaha:، اینبار ک جواب دادم اصلا به روم نیاوردم ک دفعه قبلی هم من بودم :persiana__hahaha: هیچی دیگه حالا از اون موقع هروقت یادش میفتم خندم میگیره کیـــــــه؟! 30 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۹۱ دیروز رفتم دمپایی مجلسی بخرم بعد فروشنده یکی برام اورد به پام بزرگ بود بلند تو مغازه گفتم نه اقا اینو نمیخوام گشاده.به جا یه بار چند بارم تکرارش کردم فروشنده گفتبزرگه به پاتون گفتم بلههه بزرگه .خودم خندم گرفته بود بزور جلو خودمو گرفته بودم 23 لینک به دیدگاه
reza.eng 1843 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۹۱ گه گاه یک آخوند میاد توی خوابگاه برای به قول خودشون پرسش وپاسخ من نمیرم اما اونشب یکی از دوستام گفت بیا بریم بخندیممنم رفتم دیدم بحث میکنن دوست منم جوگیر شد سریک موضوع قاطی کرد بجای حاج آقا گفت آقا حاجی اومد جمعش کنه که گند زد بدجور (بقیه سوتیشو نمیشه گفت)منم سیر دل خندیدم 14 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۹۱ خواهرم اومده برا من اس ام اس بده که براش کرم پودر بخرم اشتباهی برا شوهر عمه شوهرش داده:icon_pf (34):که یه کرم پودر برا من بخر 20 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 اردیبهشت، ۱۳۹۱ سوتی اندر سوتی: دیشب می خواستم برم حمام. کلید چراغ رو زدم دیدم لامپش روشن نمیشه. چند بار امتحان کردم دیدم نشد. حباب لامپ رو باز کردم دیدم سالمه. با خودم گفتم حتما" یا فیوز پریده یا برق رفته !! چراغ قوه رو برداشتم و با آسانسور اومدم توی پارکینگ. رفتم سراغ جعبه فیوز ساختمون و شروع کردم یکی یکی فیوزها رو باز کردن !! هر یه فیوز رو که باز می کردم , از توی یه واحد صدای جیغ و فریاد بلند می شد !! یهو به خودم اومدم دیدم چه کار دارم می کنم.:icon_pf (34): همه فیوز ها رو سریع بستم و بدو بدو بر گشتم بالا. همسایه ها یکی یکی داشتن میومدن بیرون. من هم به روی خودم نیاوردم و متعجب پرسیدم چی شده؟!!!. وقتی برگشتم تازه متوجه شدم که چون در حمام و دستشویی کنار هم هستند و کلید برقشون هم کنار همه, من تمام این مدت اشتباهی کلید دستشویی رو میزدم ولی داخل حمام رو نگاه میکردم که چرا چراغ روشن نمیشه 43 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده