Cannibal 3348 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۹۰ امشب برای دومین بار نزدیک بود بجای خمیر دندون، رو مسواکم شامپو بزنم. 28 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 دی، ۱۳۹۰ اسم خالم ربابه ست!!! و من بچه که بودم همیشه فک میکردم اسمش روباهه ست!!! اسم اون یکی خالم سودابه ست!!! و من صداش میکردم خاله جورابه!!! آخه تازه یاد گرفته بودم بحرفم! 39 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 دی، ۱۳۹۰ با دوستم بودیم؛ تولد دوست دخترش بود؛ دختره زنگ زد دوستم گفت من کار ضروری پیش اومده رفتم شهرستان ببخش که نشد روز تولدت ببینمت و اینا بعد از چند دقیقه دختره زنگ زد رد کرد زنگشو براش اس ام اس زد من تو کتابخونه دانشگاهم نمیتونم حرف بزنم دوسته خنگه دارم من؟ 34 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 دی، ۱۳۹۰ یه دوستی دارم این بچه خیلیییی ساده اس! بعد از بیست و اندی سال تونسته دوست دختر پیدا کنه واسه خودش ولی 2 تا همزمان! ندید بدید بود این برداشته واسه یکی از دخترا نوشته: تو اصلا به من احترام نمیزاری! بعد اینو واسه اونیکی دختره فرستاده! دختره گفته اس ام اس مال که بود؟ یعنی فکر کن آدم میتونه بگه ماله مادر بزرگم بوده بس که اس ام اس مسخره ای هست!!!!!!!!!! هول شده صاف گفته ماله اونیکی دوست دخترم یعنی آدم چقدر میتون خنگ باشه؟ بعد شماره ی اونیکی دختر رو هم داده به این دختره و خلاصه سر یه اس بیخود جفت دخترا از وجود هم با خبر شدن و ولش کردن! وقتی بهش گفتم خاک بر سرت میگه چیه خوب من مدیریت بحرانم ضعیفه به قول ملکی هرچی خله چله شله لوچه .... دوره بره منن 35 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۰ امروز باز سوتی دادم عصر اصلا حوصله سر کار رفتن و نداشتم پرستار بچه ها اومد که نگه دارتشون بعد دو ساعت بهش گفتم خانوم حسنی برو من هستم اونم به من گفت خانومی شرکت ما (جایی که صبحا کار میکنه) تا آخر هفته تعطیله من اینجا بیام یا نه منم سفت گفتم نه اینجا بازه شما بیا بیچاره اینجوری شد گفتم ها خو بازه بیا گفتم آها باشه چشم میام این بنده خدا که رفت من دیگه اینجوری شده بودم از سوتی خوذم و از هنگ اون :ws28: 29 لینک به دیدگاه
Arpak 8511 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۰ یعنی امرو سوتی دادماااااااااااااااااااااااااااا تو راه داشتم میومتم میدیم همه جا بستساااا...پیشه خودم میگفتم کسی مرده!؟چیزی شده!؟چرا همه جا بستس!!!!! فک کن روز تعطیل پاشی بیای سرکار!!! نه من میخوام بدونم سوتی از این تابلو تر که روزِ تعطیل پاشی بیای سرِ کار!!! چرا کسی به من نگفت که امرو تعطیله:icon_razz: 32 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۰ سرما خورده بودم شدیدددددددددددد اصلا صدام در نمیومد خلاصه میخواستم برم خونه خواهرم اینا ز زدم ااژانسو سوار شدم رسیدم به کوچه خواهرم اومدم به راننده بگم برید سمت راست گفتم ببخشید اقا لطفا بپیچید سمت لاس:icon_pf (34):حالا خندم گرفته بود به زور خودمو کنترل کرده بودم 24 لینک به دیدگاه
haniye.a 5626 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۰ تازگیا یه عادت بدی پیدا کردم اینه که مثلا یکی میگه فلان کس چرا با من اینطوری رفتار کرد من میگم حتما از تو خوشش نمیادالبت اینارو تا حالا به دوستام میگفتم شده مثه یه تیک دست خودمم نیست :icon_pf (34):چند روز پیش بابام داشت به یکی زنگ میزد طرف برنمیداشت بابام هم مدام میگفت اه چرا بر نمیداره منم یهو گفتم ا بابا چقد گیر میدی حتما ازت خوشش نمیاد که برنمیداره بابام:vahidrk: من 24 لینک به دیدگاه
hamid_shahrsaz 28920 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۰ چند سال پیش روزی که بچه خالم به دنیا اومده بوووده مامانم میره جایی که همه بچه ها رو خوابوندن در حالی که شوهر خالمم بوده مامانم گفته عههههههه اون بچه رو نگاه کن چقد زشته!!!! بعدا شوهر خالم گفته بچه ما همونه دیگه من وقتی نیدم رسما تا یه ساعت خندم میگرفت 32 لینک به دیدگاه
Anooshe 11040 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۳۹۰ اهم اهم میخواستم زنگ بزنم به رابط عمومی پارک ارم یک سری سوال بپرسم راجع به خود پارک و باغ وحشش... تو مسیر دانشگاه بودم و تو اتوبوس تا صندلی خالی شد نشستم و زنگ زدم ... ذهنم حسابی درگیر امتحانی بود که داشتم... تا مرد ِ پشت تلفن گفت بفرمایید گفتم سلام اونجا باغ وحشه؟؟؟ یارو زد زیر خنده با تعجب گفت خانوم دستتون درد نکنه!!!!!!!!... بعد تازه فهمیدم چه سوتی ای دادم بعد سرمو چرخونم ببینم کسی متوجه شده یا نه دیدم این خانومه که کنارم نشسته بود سرش انداخته پایین ریز ریز داره میخنده:vahidrk: 39 لینک به دیدگاه
pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۳۹۰ این سوتی واسه همین چند دقیقه پیشه... :5c6ipag2mnshmsf5ju3 یه لحظه احساس کردم که قلبم درد گرفته و دست رو اروم گذاشتم رو سینم و... بعدش یه دفعه متوجه شدم دستم روی قلبم نیست... سمت راست بود... 40 لینک به دیدگاه
hamid_shahrsaz 28920 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۳۹۰ من کلا عادت دارم صبحها 4.30 که پا میشم میرم دانشگاه یه حالی به شماره هایی که سیو هستن میدم و میس میندازم دختر داییم همیشه گوشیش سایلنته برای همین شمارشو کرفتم و گذاشتم حسابی زنگ بخوره پیش خودم گفتم شاید رو ویبره باشه بیدار شه بخندیم یه کم بهش تعدادی که زنگ خورد هیچ عکس العملی نشون نداد و منم قطع کردم!!! فرداش داییمو دیدم چشمتون روز بد نبینه اوه اوه اوه سایمو با تیر میزد!!! گفت همه رو بیدار کردی از خواب کلی خجالت کشیدم 33 لینک به دیدگاه
Farhad.Jonobi 2552 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۹۰ اسم GF بل فرض X. خب بعد اونشب خسته اومدم خونه فکرمم مشغول بود ساعت نزدیکای 10 بود اومدم بگم تاثریا شروع نشده از دهنم پرید گفتم این سریال تا X شروع نشد.همه گفتن X کیه دیگه من گفتم ها؟ کی؟ چی؟ کجا؟:5c6ipag2mnshmsf5ju3:icon_pf (34): 31 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۹۰ دخترعمم دیشب با کلی ذوق گفت جات خالی رفتیم کیش.بیا چیزایی که خریدم بهت نشون بدم. :hapydancsmil: من : با هم رفتیم کیش 36 لینک به دیدگاه
Valentina 13664 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 بهمن، ۱۳۹۰ با دوستم داشتیم از یونی بر میگشتیم..بهش گفتم بهار بیا بریم دکتر.. گفت عهه دکتر واس چی؟؟ گفتم تب خوردم میترسم سرمام بره بالا.. 34 لینک به دیدگاه
hamid_shahrsaz 28920 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 بهمن، ۱۳۹۰ جاتون خالی دقایقی پیش در تاریکی شب ماشین رو از پارکینگ زدم بیرون!!! بعدش دیدم همه جا چرا اینقد تاریکه!!! یه کم که فکر کردم دیدم عینک آفتابی زدم نصف شب 27 لینک به دیدگاه
Mohammad Aref 120454 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۹۰ چند روز پیش فکرم حسابی مشغول بود و حواسمم پرت :confused: رفتم ایستگاه تاکسی، تاکسی که اومد، در عقب داشتم سوار میشدم، نصفه نشستم و اومدم بیرون، از یکی دیگه که میخواست سوار بشه پرسیدم: شما کجا پیاده میشین؟ گفت میدون مادر (قبل من پیاده میشد) دوباره اومدم بشینم تو ماشین، یهو نمیدونم چی شد دوباره نصفه نشستم و اومدم بیرون یارو اینطوری شده بود گفتم ببخشید من قبل شما پیاده میشم. نمیدونم چرا گفتم قبلش :th_scratchhead: یارو سوار شد و بالاخره این دفعه کامل سوار شدم. ماشین رسید میدون مادر میخواست پیاده بشه. من باز تو حال خودم بود از جام تکون نمیخوردم که پیاده بشه. یه دفعه دیدم راننده میگه آقا ایشون میخوان پیاده بشن. نگاه کردم دیدم طرف با شکلک ژست خودم داره بهم اینطوری نگاه میکنه گفتم پس چرا داری زودتر پیاده میشی. طرف میخواست دیگه بزن تو سرم :brodkavelarg: گفت این همه بشین پاشو کردی، آخرشم نشستی نمیذاری ما پیاده شیم :97: تازه از اون موقع از فکر و خیال اومدم بیرون دیدم چه کفری کردم یارو رو. :shame: 37 لینک به دیدگاه
Artaria 13629 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۹۰ رفته بودیم خونه دختر خالم . بعد شوهرش ( اسمشه حمید میباشه) گفت بهرام لباستو عوض کن راحت باش . منم میخواستم بگم " راحتم حمیدجان مرسی" گفتم : حمیدم راحت جان ، مرسی یهو همه ترکیدن از خنده خودم بیشتر از همه خندیدم انگار نه انگار خودم سوتی دادم 36 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 بهمن، ۱۳۹۰ دوشنبه 3 بهمن ... سالن دانشگاه ... با خیال راحت مثلا زودتر از همیشه رسیدم دانشگاه داشتم جزوه رو میخوندم یعنی ساعت 9 رسیدم تا 9:30 داشتم تند تند سوالارو از بر می کردم یکی از بچه ها اومد گفت امتحانت چطور بود ؟ یه نگاه تمسخرانه ای بهش انداختم و گفتم خنگه ساعت 10 امتحانه ... گفت : دیوانه ما 8 امتحان دادیم ... نتیجه ساعتا رو اشتب گرفتم ... 3 واحد از دست دادم کلی خودمو کشتم چند قطره اشک از این چشام سرازیر بشه تا دل استاده به رحم بیاد نشد ... در نتیجه مجبور شدم از ترفند حذف پزشکی استفاده کنم ... الان مجبورم تابستونم بشینم سر درس و مشق 40 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 بهمن، ۱۳۹۰ از اوونجایی که توو خوابگاه آب معدنی میخری همه عین حَفی میریزن سرش یه شب اوومدم از توو یخچال بطری آب معدنی رو بردارم دیدم به!...بطریِ آب نیست...دوس جونا لطف کرده بودن همون یه ذره رو هم حواله سینک ظرفشویی کرده بودن منم بطری آب معدنی دوستمو که خیلی باهم جوریم رو برداشتم ریختم توو لیوان خییییییلی شیک سر کشیدم دیدم یهو چنان اکسیژنی رفت توو حلقم که داشتم خفه میشدم یکم مزش کردم دیدم به.....عرق نعناست...!!! فقط میدونم اینجوری شده بودم :84eb3ampc0vsywihe0i:184: جالبه که فرداش خودشم همونو اشتباهی به جای آب سر کشید:ws28: 36 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده