رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

اسم خالم ربابه ست!!! و من بچه که بودم همیشه فک میکردم اسمش روباهه ست!!!:w58:

اسم اون یکی خالم سودابه ست!!! و من صداش میکردم خاله جورابه!!!:w58:

آخه تازه یاد گرفته بودم بحرفم!:ws3:

  • Like 39
لینک به دیدگاه

با دوستم بودیم؛ تولد دوست دخترش بود؛ دختره زنگ زد دوستم گفت من کار ضروری پیش اومده رفتم شهرستان ببخش که نشد روز تولدت ببینمت و اینا

 

بعد از چند دقیقه دختره زنگ زد رد کرد زنگشو براش اس ام اس زد من تو کتابخونه دانشگاهم نمیتونم حرف بزنم :banel_smiley_4:

دوسته خنگه دارم من؟

  • Like 34
لینک به دیدگاه

یه دوستی دارم این بچه خیلیییی ساده اس!

بعد از بیست و اندی سال تونسته دوست دختر پیدا کنه واسه خودش ولی 2 تا همزمان! ندید بدید بود :banel_smiley_4:

این برداشته واسه یکی از دخترا نوشته:‌ تو اصلا به من احترام نمیزاری!

بعد اینو واسه اونیکی دختره فرستاده!

دختره گفته اس ام اس مال که بود؟

یعنی فکر کن آدم میتونه بگه ماله مادر بزرگم بوده بس که اس ام اس مسخره ای هست!!!!!!!!!!

هول شده صاف گفته ماله اونیکی دوست دخترم :4564: یعنی آدم چقدر میتون خنگ باشه؟ بعد شماره ی اونیکی دختر رو هم داده به این دختره و خلاصه سر یه اس بیخود جفت دخترا از وجود هم با خبر شدن و ولش کردن!

وقتی بهش گفتم خاک بر سرت میگه چیه خوب من مدیریت بحرانم ضعیفهbanel_smiley_4.gif

به قول ملکی هرچی خله چله شله لوچه .... دوره بره منن :ws3:

  • Like 35
لینک به دیدگاه

امروز باز سوتی دادم:ws3:

عصر اصلا حوصله سر کار رفتن و نداشتم :banel_smiley_4:

پرستار بچه ها اومد که نگه دارتشون بعد دو ساعت بهش گفتم خانوم حسنی برو من هستم:banel_smiley_4: اونم به من گفت خانومی شرکت ما (جایی که صبحا کار میکنه) تا آخر هفته تعطیله من اینجا بیام یا نه:ws52: منم سفت گفتم نه اینجا بازه شما بیا:w58: بیچاره اینجوری شد:w58: گفتم ها خو بازه بیا:w58: گفتم آها باشه چشم میام:hanghead:

این بنده خدا که رفت من دیگه اینجوری:ws28: شده بودم از سوتی خوذم و از هنگ اون :ws28::ws28:

  • Like 29
لینک به دیدگاه

یعنی امرو سوتی دادماااااااااااااااااااااااااااا:4564:

تو راه داشتم میومتم میدیم همه جا بستساااا...پیشه خودم میگفتم کسی مرده!؟چیزی شده!؟چرا همه جا بستس!!!!!:hanghead:

فک کن روز تعطیل پاشی بیای سرکار!!!:sad0:

نه من میخوام بدونم سوتی از این تابلو تر که روزِ تعطیل پاشی بیای سرِ کار!!!:4564:

چرا کسی به من نگفت که امرو تعطیله:sigh::icon_razz:

  • Like 32
لینک به دیدگاه

سرما خورده بودم شدیدددددددددددد اصلا صدام در نمیومد خلاصه میخواستم برم خونه خواهرم اینا ز زدم ااژانسو سوار شدم رسیدم به کوچه خواهرم اومدم به راننده بگم برید سمت راست گفتم ببخشید اقا لطفا بپیچید سمت لاس:icon_pf (34):حالا خندم گرفته بود به زور خودمو کنترل کرده بودم:ws3:

  • Like 24
لینک به دیدگاه

تازگیا یه عادت بدی پیدا کردم اینه که مثلا یکی میگه فلان کس چرا با من اینطوری رفتار کرد من میگم حتما از تو خوشش نمیاد:w58:البت اینارو تا حالا به دوستام میگفتم شده مثه یه تیک دست خودمم نیست :icon_pf (34):چند روز پیش بابام داشت به یکی زنگ میزد طرف برنمیداشت بابام هم مدام میگفت اه چرا بر نمیداره منم یهو گفتم ا بابا چقد گیر میدی حتما ازت خوشش نمیاد که برنمیداره:w58:

بابام:w58::vahidrk:

من:ws3:

  • Like 24
لینک به دیدگاه

چند سال پیش روزی که بچه خالم به دنیا اومده بوووده مامانم میره جایی که همه بچه ها رو خوابوندن در حالی که شوهر خالمم بوده مامانم گفته عههههههه اون بچه رو نگاه کن چقد زشته!!!!

بعدا شوهر خالم گفته بچه ما همونه دیگه

من وقتی نیدم رسما تا یه ساعت خندم میگرفت:ws28:

  • Like 32
لینک به دیدگاه

اهم اهم:ws3:

 

میخواستم زنگ بزنم به رابط عمومی پارک ارم یک سری سوال بپرسم راجع به خود پارک و باغ وحشش...

تو مسیر دانشگاه بودم و تو اتوبوس تا صندلی خالی شد نشستم و زنگ زدم ... ذهنم حسابی درگیر امتحانی بود که داشتم... تا مرد ِ پشت تلفن گفت بفرمایید گفتم سلام اونجا باغ وحشه؟؟؟:w58:

یارو زد زیر خنده با تعجب گفت خانوم دستتون درد نکنه!!!!!!!!:ws3:... بعد تازه فهمیدم چه سوتی ای دادم:ws3:

بعد سرمو چرخونم ببینم کسی متوجه شده یا نه دیدم این خانومه که کنارم نشسته بود سرش انداخته پایین ریز ریز داره میخنده:vahidrk:

  • Like 39
لینک به دیدگاه

این سوتی واسه همین چند دقیقه پیشه... :5c6ipag2mnshmsf5ju3

 

یه لحظه احساس کردم که قلبم درد گرفته و دست رو اروم گذاشتم رو سینم و... :sigh:

 

بعدش یه دفعه متوجه شدم دستم روی قلبم نیست... :hanghead:

 

سمت راست بود... :banel_smiley_4:

  • Like 40
لینک به دیدگاه

من کلا عادت دارم صبحها 4.30 که پا میشم میرم دانشگاه یه حالی به شماره هایی که سیو هستن میدم و میس میندازم:banel_smiley_4:

 

دختر داییم همیشه گوشیش سایلنته برای همین شمارشو کرفتم و گذاشتم حسابی زنگ بخوره پیش خودم گفتم شاید رو ویبره باشه بیدار شه بخندیم یه کم بهش:ws28:

 

تعدادی که زنگ خورد هیچ عکس العملی نشون نداد و منم قطع کردم!!!

 

فرداش داییمو دیدم چشمتون روز بد نبینه اوه اوه اوهicon_pf%20(34).gif

 

سایمو با تیر میزد!!!

 

گفت همه رو بیدار کردی از خواب:banel_smiley_4:vahidrk.gif

 

کلی خجالت کشیدم:ws28:

  • Like 33
لینک به دیدگاه

اسم GF بل فرض X. خب بعد اونشب خسته اومدم خونه فکرمم مشغول بود ساعت نزدیکای 10 بود اومدم بگم تاثریا شروع نشده از دهنم پرید گفتم این سریال تا X شروع نشد.همه گفتن X کیه دیگه:w58:

من گفتم ها؟ کی؟ چی؟ کجا؟:5c6ipag2mnshmsf5ju3:icon_pf (34):

  • Like 31
لینک به دیدگاه

با دوستم داشتیم از یونی بر میگشتیم..بهش گفتم بهار بیا بریم دکتر.. گفت عهه دکتر واس چی؟؟ گفتم تب خوردم میترسم سرمام بره بالا..:w58:

  • Like 34
لینک به دیدگاه

جاتون خالی دقایقی پیش در تاریکی شب ماشین رو از پارکینگ زدم بیرون!!!

 

بعدش دیدم همه جا چرا اینقد تاریکه!!!

 

یه کم که فکر کردم دیدم عینک آفتابی زدم نصف شب:ws28:icon_pf%20(34).gif

  • Like 27
لینک به دیدگاه

چند روز پیش فکرم حسابی مشغول بود و حواسمم پرت :confused:

 

رفتم ایستگاه تاکسی، تاکسی که اومد، در عقب داشتم سوار میشدم، نصفه نشستم و اومدم بیرون، از یکی دیگه که میخواست سوار بشه پرسیدم:

شما کجا پیاده میشین؟ گفت میدون مادر (قبل من پیاده میشد)

 

دوباره اومدم بشینم تو ماشین، یهو نمیدونم چی شد دوباره نصفه نشستم و اومدم بیرون :ws3: یارو اینطوری شده بود w58.gif

گفتم ببخشید من قبل شما پیاده میشم. نمیدونم چرا گفتم قبلش :th_scratchhead:

 

یارو سوار شد و بالاخره این دفعه کامل سوار شدم.

 

ماشین رسید میدون مادر میخواست پیاده بشه. من باز تو حال خودم بود از جام تکون نمیخوردم که پیاده بشه. :ws3:

یه دفعه دیدم راننده میگه آقا ایشون میخوان پیاده بشن. نگاه کردم دیدم طرف با شکلک ژست خودم داره بهم اینطوری نگاه میکنه :banel_smiley_4:

گفتم پس چرا داری زودتر پیاده میشی. طرف میخواست دیگه بزن تو سرم :brodkavelarg:

گفت این همه بشین پاشو کردی، آخرشم نشستی نمیذاری ما پیاده شیم :97:

 

تازه از اون موقع از فکر و خیال اومدم بیرون دیدم چه کفری کردم یارو رو. :shame:

  • Like 37
لینک به دیدگاه

رفته بودیم خونه دختر خالم .

 

بعد شوهرش ( اسمشه حمید میباشه:banel_smiley_4:) گفت بهرام لباستو عوض کن راحت باش .

 

منم میخواستم بگم " راحتم حمیدجان مرسی" گفتم : حمیدم راحت جان ، مرسی icon_pf (34).gif

 

یهو همه ترکیدن از خنده :ws3: خودم بیشتر از همه خندیدم :ws3: انگار نه انگار خودم سوتی دادم :ws3:

  • Like 36
لینک به دیدگاه

دوشنبه 3 بهمن ...

سالن دانشگاه ...

با خیال راحت مثلا زودتر از همیشه رسیدم دانشگاه داشتم جزوه رو میخوندم یعنی ساعت 9 رسیدم تا 9:30 داشتم تند تند سوالارو از بر می کردم

یکی از بچه ها اومد گفت امتحانت چطور بود ؟

یه نگاه تمسخرانه ای بهش انداختم و گفتم خنگه ساعت 10 امتحانه ... گفت : دیوانه ما 8 امتحان دادیم ...

نتیجه ساعتا رو اشتب گرفتم ...

3 واحد از دست دادم

کلی خودمو کشتم چند قطره اشک از این چشام سرازیر بشه تا دل استاده به رحم بیاد نشد ...

در نتیجه مجبور شدم از ترفند حذف پزشکی استفاده کنم ...

الان مجبورم تابستونم بشینم سر درس و مشق :4564:

  • Like 40
لینک به دیدگاه

از اوونجایی که توو خوابگاه آب معدنی میخری همه عین حَفی میریزن سرش:banel_smiley_4: یه شب اوومدم از توو یخچال بطری آب معدنی رو بردارم دیدم به!...بطریِ آب نیست...دوس جونا لطف کرده بودن همون یه ذره رو هم حواله سینک ظرفشویی کرده بودنicon_pf (34).gif

منم بطری آب معدنی دوستمو که خیلی باهم جوریم رو برداشتم ریختم توو لیوان:w02:

خییییییلی شیک سر کشیدمicon_pf (34).gif

دیدم یهو چنان اکسیژنی رفت توو حلقم که داشتم خفه میشدمw58.gifw58.gif

یکم مزش کردم دیدم به.....عرق نعناست...!!!icon_pf (34).gificon_pf (34).gif

فقط میدونم اینجوری شده بودم :84eb3ampc0vsywihe0i:184:

جالبه که فرداش خودشم همونو اشتباهی به جای آب سر کشید:ws28::ws28:

  • Like 36
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...