رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

دیروز توی خونه تنها بودم مثلا خیر سرم می خواستم درس بخونم

از صبح ساعت 8 یه روانی زنگ می زد به گوشیم از اون طرف هم که شده بودم منشی تلفنی خونه :banel_smiley_4:

خلاصه که گوشیم رو خاموش کردم اما نمی تونستم تلفن رو قطع کنم

آیفون رو زدن و یه آقای آذری زبون پشت در بود که یه چیزایی گفت که من متوجه نشدم

گفتم من متوجه نشدم جناب چی گفتین با کی کار دارین ؟

دوباره به آذری یه چیزایی گفت !

من باز متوجه نشدم !

گفتم اگه می شه فارسی صحبت کنین من متوجه نمی شم :ws52:

خلاصه گفت این ماشین ..... مشکیه مال شماست ؟

گفتم نخیر

همین جوری ول کرد رفت ! :banel_smiley_4:

کتاب رو هنوز باز نکرده دوباره تلفن زنگ زد ! :icon_pf (34):

بعد از این که تلفن رو جواب دادم دیدم دوباره زنگ در رو می زنن

نگاه کردم دیدم همون آقاهه است

دوباره حرفاش رو تکرار کرد و من هم گفتم آقای محترم من گفتم ماشین مال ما نیست

گفت این همسایه روبرویی گفته این ماشین مال شماست

گفتم پلاک ماشین رو بخونین

بعد از این که خوند گفتم نخیر مال ما نیست

دوباره همین طور غر غر کنان رفت (فکر کنم داشت فحش می داد ها ؛ یعنی مدل حرف زدن و چهر ه اش این رو نشون می داد! )

 

بعد از 2 دقیقه دوباره زنگ زد دوباره گفت همسایه روبرویی گفته ........ :ws44:

 

دوباره به 5 دقیقه نکشیده باز زنگ در رو زدن هم زمان تلفن هم زنگ خورد :ws27:

گفتم ولش کن حتما اون مرده است دیگه جوابش رو نمی دم و رفتم جواب تلفن رو بدم که دیدم دستش رو گذاشته روی زنگ و حالا زنگ نزن و کی زنگ بزن :w58:

عصبانی رفتم سمت آیفون ؛ آیفون رو برداشتم و گفتم الو چند لحظه گوشی خدمتتون

از اون طرف هم گوشی تلفن رو گرفتم و گفتم : نفهم ؛ بفهم می گم اون ماشین مال ما نیست

مردم آزار ؛ خجالت نمی کشی از اون سن و سالت بی شخصیته بی فرهنگ :ubhuekdv133q83a7yy7

صبر کن الان میام بهت نشون می دم ماشین مال کیه

مردی که وایسا :brodkavelarg:

تازه وقتی صدای بوق اشغال رو شنیدم فهمیدم که چه گندی زدم :icon_pf (34):

نگاه کردم دیدم دیگه هیچ کسی هم پشت در نیست :hanghead:

تازه همکار بابام امروز دیدش گفته دیروز زنگ زدم خونه اتون یکی شروع کرد به فحاشی گفتم حتما اشتباه گرفتم

البته صداش خیلی به دختر شما می خورد :ws44: اما خب از اون بعیده این مدلی حرف زدن :sigh:

یه جو آبرو حیثیت داشتم اون هم رفت به باد فنا :w821:

  • Like 29
لینک به دیدگاه

داغه داغ !:ws3:

 

امروز رفتم مانتو بخرم با بابا :ws50:

 

داشتم نگاه میکردم یکیو پسندیدم یه پسره مسئولش بود وقتی داشتم نگاه میکردم رفت اونور

 

من داشتم نگاه میکردم مانتو ها رو یکیو پسندیدم میخواستم برم بپوشم بابام کنارم بود

 

داشتم برمیگشتم که پسره رو صدا کنم بیا اینو بده در حین برگشتم گفتم کوووووووجاااایی پسره ؟ :4chsmu1:

 

مثلا داشتم مسخره بین خودمو بابام میگفتم بعد میخواستم بگم آقا ببخشید

 

ولی یهو برگشتم دیدم پسره پشتم واساده بود منتظر که کدومو انتخاب میکنم :icon_pf (34):

 

ووای وای نمیدونید شنیده بود حرفمو و اصلا به اونجا ها نرسید که بگم آقا ببخشید !:icon_pf (34):

 

خودشم میخندیدو مانتو رو در اورد داد بهم :ws3:

 

بابامم خندش گرفته بود ولی چیزی نمیگفت :4chsmu1:

 

  • Like 33
لینک به دیدگاه

2سال پیش بود داشتم توی جاده میرفتم شیراز نامزد بازی

توی جاده یاسوج تا شیراز یه قسمتی از جاده بسیار فریب دهنده هستش برای سرعت و این شیرین کاریهای جاده ای :ws3:

من و 2 تا ماشین دیگه داشتیم تند میرفتیم یهویی دیدم پلیس داره بال بال میزنه که نگهدار!!!!

منم ترسیدم.. آخه بار اولم بود که جریمه میشدم.... تازه اونم برای سرعت بالا..

شانس من فقط منو هم نگه داشت.. اون 2 تای دیگه رو کاریش نداشت...

 

گفت: مدارک لطفا"

من مدارک رو دادم بهش..

گفت آقای ..... با این سرعت و شتاب کجا تشریف میبری؟؟؟

من هم هول کرده بودم گفتم: تشریف میبرم شیراز!!!!:whistle:

 

داشتم به این حرفم فکر میکردم و با خودم میگفتم خوب این چه حرفی بود؟؟؟ عجباا.. داشتم از درون خجالت میکشیدم..

رفتم توی ماشین که نشستم و راه افتادم بلند بلند به خودم میخندیدم...:ws3:

 

پ.ن: 20000 تومن جریمه شدم:w768:

  • Like 28
لینک به دیدگاه

یه تحقیق ریاضی باید تحویل استاد میدادیم وقت هم نداشتم به یکی از دوستان گفم فلان کتابو داری گفت اره و زحمت کشید هم کتاب هم یه سی دی واسم اورد تو سی دی یه پاور پوینت سیصد صفحه ای و چندتا فایل ورد و پی دی اف بود منم دیدم خب اینا که امادست چرا من از همینا استفاده نکنم

نشستم همونا رو ویرایش کردم اسم طرف رو از تک تک صفحات پاک کردم یه تغییراتی توش دادم یه چیزایی اضافه کردم و ....

فرداش که قرار بود تحویل بدم شدیدا دیرم شده بود یادم افتاد هنوز اینا رو نزدم تو سی دی با عجله رایتش کردم و بردم تحویل استاد دادم و بعد متوجه شدم به جای فایلای خودم اون فایلای اصلی رو رایت کردم (که اسم طرف روش بود)

 

حالا یعنی نمره بهم نمیده؟ :ws44::ws44:

  • Like 29
لینک به دیدگاه

تو مغازه یک محصول آرایشی جدید آورده بودیم که سی دی آموزشی داشت اون روز هم وحید یک سی دی آورده بود گفت خواستی مغازه رو ببندی بیار با خودت منم سی دی و گذاشتم بغل اون سی دی ها .

همون روز از شانس بد من یک تازه دوماد اومد از محصولات آرایشیمو کلی خرید کرد تابه خانومش هدیه بده و من هم با آب و تاب گفتم سی دی آموزشی داره میخواین بدم مرده هم گفت بله خانمم زیاد وارد نیس آرایش کنه ببینه فکر کنم خوب باشه منم به اشتباه سی دی وحید و دادم بهش .شب وحید گفت سی دی و بیار فهمیدم چه گندی زدم بهش گفتم ظاهرا اشتباه سی دی و دادم رفت مشتریه باز اومد میگم بیار وحید حسابی عصبانی شد گفت اون سی دی +18بود یارو دیگه هم دیگه نیومد که نیومد:w410:

  • Like 39
لینک به دیدگاه

نقل قول از پسر دایی مامان، پزشکی شیراز خونده و توی یکی از بیمارستان های همون جا طرح می گذرونده:

 

یه شب کیشیک سی سی یو بودم و خسته، رفتم اتاق دکترا بخوابم. به پرستار گفتم خبری شد بهم زنگ بزن.

نیمه های شب پرستار زنگ زد، که فلان مریض فلان علامت داده. منم گیج خواب، دستم به انضمام گوشی، بعد از شنیدن صدای پرستار افتاد، و دوباره خوابیدم. که ناگهان فهمیدم که این پرستار حرفی بس عجیب فرموده، من هم عین برق از جا پریدم، و با تمام توان می دودیم به سمت سی سی یو که دو طبقه پایین تر از اتاقی که من خوابیده بودم، واقع بود. حتی از آسانسور استفاده نکردم و فقط می دودیم، از بخش کودکان که گذشته م دیدم خیلی ها دارن نگاه می کنن، اهمیت ندادم. مریض وضعیت اش مهم تر بود.

رسیدم پیش پرستار کذایی تا شرح را بپرسم.

 

پرستار خنده کنان: آقای دکتر حالتون خوب نیست، قاط زدیدا:ws28:

دکتر: هوم؟:ws52:

پرستار: حداقل یه شلوار روو شورت تون می پوشیدید، بعد می زدید بیرون از اتاقsweatdrop.gif:ws28:

  • Like 36
لینک به دیدگاه

يه سوتيه داغِ داغ :ws3: تازه از تنور در آوردمش :ws3:

 

من هميشه عادت دارم موقعي كه وضو ميگيرم، سوره قدر رو ميخونم، اذان ظهر كه گفتن، رفتم وضو بگيرم، اصلا حواسم نبود، ديدم آخراي وضومه، به خودم اومدم ديدم دارم اين دفه "خوشگلا بايد برقصن" رو ميخونم :ws47:

كلي خجالت كشيدم :girl_blush2: تندي سوره قدر رو خوندم :girl_blush2:

 

:ws3:

  • Like 41
لینک به دیدگاه

مهمونی بودیم یه جایی

همه ی بزرگان فامیل هم جمع بودند.

خواهرم طبق معمول در افشانی و اظهار فضل و افاضات می کرد و پسر عمم خواست تحسین و تشویقش کنه

با به جا ی اینکه بگه رحمت به اون شیری که خوردی به خواهرم گفت رحمت به اون شیرت

خواهرم آب شد طفلی :ws28:

  • Like 35
لینک به دیدگاه
مهمونی بودیم یه جایی

همه ی بزرگان فامیل هم جمع بودند.

خواهرم طبق معمول در افشانی و اظهار فضل و افاضات می کرد و پسر عمم خواست تحسین و تشویقش کنه

با به جا ی اینکه بگه رحمت به اون شیری که خوردی به خواهرم گفت رحمت به اون شیرت

خواهرم آب شد طفلی

بمیرم الهی چقدر بده توی یه جمع که همه (زنو مرد)هستند اینجوری بشه:ws44:

چندوقت پیش یه جایی کار میکردم که هرهفته دوشنبها جلسه میذاشتن که درمورد پیشرفت پروژه ها گزارش بدن یا اگر مشکلی هست رفعش کنند.بگذریم

اونجا یه اقایی بود دیپلم داشت ولی کارای کامپیوتری اون سازمان رو انجام میداد (تجربی عمل میکردن)

هروقت بهشون زنگ میزدیم بیا واحدما مشکل داره میومد مشکلو رفع میکرد میگفت معلومه دانشگاه ازادی هستی هااااااااااااااا:icon_pf (34):

ما هم چون بزرگتر بودند و مهمتر الز اون خودشون سطح درکشونو باهمین جمله به نمایش میذاشتن چیزی نمیگفتیم ولی باز میپرسیم ما هم همگی توی اون واحد سراسری میخوندیم (بنده غیرانتفاعی)

یه روز دوشنبه پرید توی اتاقمون که این فایل ووردو برام درست کن (نه اینکه بلد نباشه ها نه .چون واحدمابه واحد اجلاس نزدیکتر بود اومد پیش ما)من رفتم گفتم چیکارش کنم؟گفت اخرشو ببین یه امضا گذاشتم زیرش ادرس نوشته شده وشماره فکس و... فونت اونارو بزرگتر کن چون الان میخوام بذارم توی پاورپوینت بخوام پرزنت بدم دیده نمیشه ریزه

اقا ما روی نوشته هه کیلیک کردیم دیدیم عکسه:jawdrop:

گفتم اقای ... اینکه عکسه گفت اره میدونم

یعنی قیافه منو که بقیه دوستان دیدن همه منفجرشدن

حالا از اون موقع برام سئواله که واقعا نمیدونسته یا اینکه اون موقع هنگ بوده

(اخه فونت عکسو چطور تغییر بدم؟)

  • Like 27
لینک به دیدگاه

چند روز پیش تحویل پروژه داشتیم ؛ کار گروهی بود

من هم به عنوان سر گروه روز آخر همه رو چک کردم و یه کم ریزه کاری ها رو انجام دادم و کار آماده بود برای ارائه

:ws37:

صبح خواب موندم و عجله ای دی وی دی رو از روی میز برداشتم و رفتیم سر کلاس

نوبت ما که شد رفتم یه کم توضیحات دادم در مورد کارمون به استاد ؛ و بعدش هم دی وی دی رو دادم تا اجراش کنه

گفتم راستی استاد این صدا هم داره

گفت باشه پس بیا خودت بذار!

وقتی گذاشتم دیدم هر کاری می کنم صداش در نمیاد خودش هم باز نمی شه ! :icon_pf (34):

بعد از کلی کلنجار رفتن یکی از هم گروهی هام اومد که چی شده ؟!

گفتم صدا نداره حالا چی کار کنیم این جوری که باید قید نمره رو بزنیم چون هیچ کدوم آمادگی کنفرانس نداریم :banel_smiley_52:

استاد گفت چی شده خانم ....... ؟

گفتم استاد صدا نداره ؟

اومد کلید on رو از روی اسپیکر زد

اما چشمتون روز بد نبینیه

:banel_smiley_4:

فکر کن روی صدای 100 :

I like to move it move it , she likes to move it move it , .......

روی پرده هم داشت رقص شیر ماداگاسکار رو نشون می داد

:ws3:

 

اول همه توی شوک بودیم

:w58: بعد انگار کلاس منفجر شد :ws47::ws47:

وای استاد رو می گی :banel_smiley_52:؛ کارد می زدی خونش در نمی اومد! :icon_pf (34):

نگو اون دی وی دی که من برداشته بودم کارتونی بوده که داداشم دیشت اومده گذاشته روی میزم

:banel_smiley_4:

 

 

 

 

 

  • Like 42
لینک به دیدگاه

جمعه داشتیم میرفتیم تبریز خانوادگی

وقت ناهار رسیدیم به زنجان،بحث بود ناهارو کجا بخوریم

منم اومدم پیشنهاد بدم،گفتم بریم داخل شهر یه پارک داره سقفشم بازه:ws28::ws28::ws28:

  • Like 27
لینک به دیدگاه

دیروز جاده شمال خیلی شلوغ بود ... تقریبا 11 ساعت تو راه بودیم رشت تهران رو ...:imoksmiley:

صبحشم که 10 از اردبیل راه افتاده بودیم ...:w821:

تقریبا راه 8 ساعته رو 14 - 15 ساعت اومدیم :w74:

اخرای شب بود اش و لاش رو صندلی جلو نشسته بودم ...:icon_pf (34):

داداشمم هی حرف میزد با من که خابش نبره.. یعنی از هر چی که فک کنی حرف میزد ..:banel_smiley_4:

یهو تابلوی پیچ خطرناک و دید

 

 

21.jpg

 

 

گفت این یعنی چی ؟:w02:

منم خابم میومد اصن حس فکر کردن نداشتم فقط واسه اینکه جواب بدم :banel_smiley_4:

گفتم امممم .... یعنی جاده کرم داره ...:JC_thinking::ws3:

دیدم ایجوری نگام میکنه .:w58:..:viannen_38:

گفتم خب کرم جاده به سمت راسته ...:whistle:

کارد میزدی خونش درنمیومد ...:w74:

تا برسیم به اون افسری که گواهیناممو داده فحش داد ...:w888:

ولی دیگه حرف نزد باهام تونستم 5 مین بخابم... :dancegirl2:. اینو قبلا رو بابام امتحان کرده بودم جواب داده بود .....:ws3:

  • Like 31
لینک به دیدگاه

یهروز با همسرم نزدیکه بوستان قرار داشتیم که بیاد دنبالم...به گوشیم زنگ زد که من10 دقیقه دیگه اونجام ...منم که منتظرش وایساده بودم...10 دقیقه بعد زنگ زد گفت ماشینو گذاشتم کنار خیابون برو سوار شو من اومد مرغ سوخاری بخرم گشنمه ..برو تو ماشین منم خرید کنم زودی میام...منم دورو ورمو نیگا کردم دیدم ماشینش اونور خیابونه!رفتم سوار شدم....نگو اون ماشینه ما نبوده!دودقیقه بعد یه آقایی سوار شد تا منو دید گفت خدایا شکرت !منو این همه خوشبختی محاله!منم که فهمیدم که چه گندی زدم کیفمو زدم تو صورتش گفتم فلان فلان شده خفه شو و از ماشین پیاده شدم...اعصاب واسم نمونده بود یه کم دورو ورمو نیگا کردم دیدم همسرم کنار فست فود منتظرمه..خلاصه بگم...براش تعریف کردم دلشو گرفت شروع کرد به خندیدن...بعد که یه کم آروم شده بود خودم هم خندم گرفت!

  • Like 38
لینک به دیدگاه

داشتم پای کامپیوتر درس میخوندم...یه جزوه جلوم بود یه مداد هم دستم بود...یه پی دی اف هم تو کامپیوتر.

بعد یه نکته مهم تو پی دی افه دیدم خوشحال شدم...حواسم نبود با مداد زیرش خط کشیدم :ws3:

  • Like 39
لینک به دیدگاه

امروز داشتم سمیناری میدادم وسطش گیر کرده بودم نمیتونستم چجوری بگمش یدفه استاد گفت منظورت اینه من ذوق کردم که راحتم کرده یدفه گفتم افریییییییین:w02:همه زدن زیر خنده

  • Like 34
لینک به دیدگاه

رفته بودیم اردبیل ... یه روستایی به اسم ننه کران (nana karan) ...

تو ترکی اون جور که فهمیدم به معنی بزرگترین ده میشه ...:JC_thinking:

حالا سوتی ...:ws3:

شب اول رسیدیم هی همه اسم اونجارو اشتباه میگفتن ...:banel_smiley_4:

هی هر کی یه چیزی میگفت .. :banel_smiley_4:

nane keran ... nane koran...:viannen_38:

یکی گفت : ننه کوران :w58:

دیگه اعصابم خورد شد ...:icon_pf (34):

گفتم بابا من هی به شما میگم اسم اینجا ننه کران هست .. هی اشتباه میگید ...:w888:

یکی میگه ننه کوران یکی میگه ننه کردان یکی میگه ننه فلان ...:w74:

واییییییییی اینو که گفتم عرق سرد روی پیشونی من و سایرین نشست ...:w58::girl_blush2:

یه چن مین سکوت:imoksmiley: بعد همگی سوت سوت:whistle::whistle: ... راه افتادیم سمته خونه ...:smiley (18):

  • Like 38
لینک به دیدگاه

این سوتی واسه آشناهای یکی از همکارامه.

 

چن سال پیشا که این ساندویچی ها تازه پیشرفت کرده بودن و اینا، یکی از آشناهای این همکار ما با رفقاش میرن ساندویچی. خیلی گشنشون بوده. میرن در مغازه رو میخونن و میبینین نوشته "لژ خانوادگی"! این بنده خداها هم فکر میکنن حتما اسم یه غذای جدیده و چون خانوادگی هست خیلی بزرگ و پرملاته!

خلاصه میرن تو و میگن: آقا ببخشید یه دونه از این لژ خانوادگی ها بدین!!!

:w16:

  • Like 33
لینک به دیدگاه

امروز داشتم یه ارائه میدادم توی دانشگاه

بعد وسط حرفم استاد گفت البته کاربرد این مورد در صنعت...

گفتم استاد دارم حرف میزنم،گل لگد نمیکنم که:banel_smiley_4:

گفت ببخشید،معذرت میخوام،کلاس ترکید:ws28:

آخر کلاس دوساعت داشتم منتشو میکشیدم:ws3:

  • Like 37
لینک به دیدگاه

سوتی داغ داغ

من عادت ندارم تو دستشویی مسواک بزنم شدیدا چندشم میشه:icon_pf (34):مسواکم و میارم تو ظرفشویی و مسواک میزنم:ws37: صبح قبل از اینکه بیام سر کار طبق عادت مسواکم و آوردم تا مسواک بزنم همینجوری تو فکر بودم و اصلا حواسم نبود:JC_thinking: خمیر دندون برداشتم یکمش و ریختم رو اسکاج هی میگم واااااااااااااا چرا مسواکم دسته نداره :ws38: دیگه میخواستم اسکاج و کنم تو دهنم یهو یادم اومد چه سوتیی دادم:ws28::ws28::ws28:

خودم منفجر شدم از خنده:ws28:

  • Like 39
لینک به دیدگاه

این سوتی مربوط میشه به خالم

یه مدت از فوت بابام گذشته بودو گوشیشو شمارش دست داداشم بود

داداشمم شیطتنش گل کرده بودو یه اس ام اس میده به خالم از شماره بابام

که سلام دلم برات تنگ شده بود میخوام بیام ببرمت پیش خودم

خاله بینوا منم که اصلا حواسش نبوده تا اس ام اس و میخونه یهو حالش بد میشه که آره بابام زنده شده

بالاخره کلی غش و ضعف

که باعث روده بر شدن اطرافیانش شده بود :ws3:

  • Like 36
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...