Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۰ البت اینو واسه حرکی دیدم تعریف کردم میخواستیم با مترو بریم طرف نمایشگاه اما اسم ایستگاه نمایشگاه یادم نمیومد فقط اینو میدونستم که طرف حرم نباید برم یه پسره داشت از اونجا رد میشد که خفتش کردمو ازش پرسیدم : اقا اگه بخوام برم حرم از کدوم طرف برم مترو ؟ گفت طرف چپ . منم رفتم طرف راست یعنی اگه شما میدیدین چهرش رو از تعجب داش دود میکرد شکلکات خیلی باحالن! شبنم .... :w58:وایییییییییییی استادرو بگو :ws28: بله؟!... اوهوم....خودمم یادش میفتم خیلی خندم میگیره 3 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اردیبهشت، ۱۳۹۰ خب این ماجرا رو بخونید تا سوتی رو واستون بگم اخر های ترم بود و نه من و نه هیچکدوم از بر و بچ جزوه یه درسمون کامل نبود بین خودمون قرعه انداختیم:vahidrk: و از شانس خوب من قرعه به نام من افتاد:icon_pf (34): :icon_pf (34):من هم با هزار زحمت تونستم جزوه یکی از بانوان رو بگیرم:w42:شبی که فرداش قرار بود من جزوه رو برسونم ؛ از جزوه به مقدار لازم کپی گرفتیم اونهم به تعداد منم جزوه رو داخل کیفم گذاشتم و .... فرداش که جزوه رو بهش تحویل دادم و کلی زبون ریختم که ممنون و از این جور حرف ها :connie_24:رفتم خونه و بر و بچ همه نشستن یکی پرسید : جزوه رو بهش دادی؟ منم با غرور گفتم اره اینو گفتم همه زدن زیر خنده :2525s: منم گفتم : چی شده؟؟ با خنده گفتن : توی جزوه کلی نوشتن دوستت دارم و شب و روز بهت فک میکنم و نمیتونم بدون تو زندگی کنم و از این جور مضخرفات :ws17::ws17: اگه قیافه منو میدیدین اون لحظه که شکلی شدم:4564::4564: دختره چکار کرد؟ 5 لینک به دیدگاه
Saman_88 8062 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اردیبهشت، ۱۳۹۰ رفته بودیم نمایشگاه کتاب رفتیم برا اولین بار سوار مترو شدیم سوتی اولم این بود که بلیط مترو رو به جای این که وارد اون گیرنده ی کارت کنم گذاشتم رو دستگاه :w00: خب چی کار کنم ؟ دیدم هر کی از جایگاه رد میشه کیف پولشو میذاره رو اونجا منم فکر کردم همین جوریه ! سوتی دومم موقع بیرون رفتن از سالن مترو بود ! حالا من اونجا میخواستم کارتمو به زور وارد کارتخوان کنم تا در باز بشه !خدا خیرش بده یکی اونجا بود به دادم رسید گفت کارت نمیخواد بزنی ! 25 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اردیبهشت، ۱۳۹۰ امروز با سمان رفته بودیم یه مغازه ای فروشندش خانومی بود خیلی صدای بدی داشت من به سمان گفتم چجوریم حرف میزنه سمان گفت بپرس این چند قیمته منم گفت خانوم چند چند چند چند چند قیمته؟خودم مردم از خنده خدارو شکر فروشنده سرش شلوغ بود متوجه نشد. 22 لینک به دیدگاه
unique1366 1752 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت، ۱۳۹۰ بسي لذت بردم از سوتياي دوستان......به مدت 4شب......تمام پستارو خوندم .....فقط چون شب ميخوندنمشون.....ممكن بود يا از ....طرف ...بيمارستان توبيخ شم....يا از خونه پرتم كنن....بيرون.... تاپيك فوق العاده اييه! حالا منم .....يه سوتي بگم..... تقريبا 2سال پيش بود .....توي بخش بودم و داشتم با يكي از دوستام يكي از بيمارارو برا يه آزمون.....سيستم ادراري آماده ميكردم....همزمان ....داشتم با گوشي به يكي از بچه ها آدرس يه ...كتاب فروشي رو ميدادم..... برا اين آزمون كه بهش ميگن...يوروگرافي ...با توجه به وزن بيمار به بيمار ماده ي كنتراست تزريق ميكنن......تقريبا از 30سي سي شروع ميشه تا 100و خورده اي..!!!...اين ماده يه داروي گرونيه......!!و از اونجايي كه اين ماده فوق العاده ...غليظ و ويسكوزه ....كشيدن و تزريقش توي يه سرنگ 60 يا 100فوق العاده برا يه خانم سخته....و اكثرا تقسيمش ميكنن به چند تا 20تا ...در غير اين صورت از روشهاي ابتكاري استفاده ميكنن...... دوست منم داشت از روش معمول دارو رو ميكشيد.....با كلي زحمت و زور ....بهش گفتم چرا اينجوري ميكني.....بده من 20ثانيه اي برات راحت ميكشمش .....يه روشيه كه توي اتاق عملم برا سرعت كار استفاده ميشه......پيستون سرنگ و در ميارن مايع رو از ويالش ميريزن داخل سرنگ....ولي چون ....من اون لحظه داشتم با گوشي صحبت ميكردم...حواسم نبود ...سوزن سرنگو نزاشتم....تموم مايع به اون چسبناكي پخش زمين و كفش منو دوستم شد....:icon_pf (34):. حالا دوست من چون بهم اطمينان داره كارو درست انجام ميدم...هيچي نميگه فقط وايساده منو نگا ميكنه.......اول اينجوري..بد اينجوري .....ميشه.... منم كه هنوز دارم .....با گوشي حرف ميزنم....اول ..اينجوري ..بعد اينجوري.....بعد اينجوري ميشم.... 30 لینک به دیدگاه
beautiful_life 1369 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت، ۱۳۹۰ اخه جای پفک تو جا یخیه؟ 16 لینک به دیدگاه
Valentina 13664 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت، ۱۳۹۰ باز من اومدم سوار آسانسور شدم از پارکینگ میخواستم بیام بالا دکمه P رو زدم... 23 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت، ۱۳۹۰ منم چند روز پیش رفتم خونه یکی ازدوستام چندسال قبل که اونجا بودند بازم بعد از چندسال برگشته بودند توی همون مجتمع منم برطبق حافظه ام اومدم رفتم جلوی چندتا مجتمع اونطرفتر حالا هی هرچی بهش زنگ میزنم میگه در بازه بیا من میبینم در بسته هست ...........خلاصه یه 5 دقیقه ای که وایسادم و هی زنگ زدم بهش آخرش ازش پرسیدم کدوم مجتمع هستید (آخه جفتشم سبز بود بمن چه خب) گفت اونی که تمام شیشه سبز هست دربشم بازه الان...........:icon_pf (34): بعد تازه فهمیدم جای اشتباهی وایسادم تازه زنگ هم زدم آخرش:icon_pf (34): بعد اومدم پائین تر دیدم راست میگه بنده خدا:4chsmu1: حالا چند بارم زنگ زدم بهش تا در واحدشو باز کنه بگذریم........ خلاصه فهمیدم پیر شدم رفته.............. این چه وضعش آپارتمان هروقت میخوام برم خونه کسی قاط میزنم درب خونشون کدومه:w00: 26 لینک به دیدگاه
bpcom 10070 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت، ۱۳۹۰ چند روز پیش رفته بودم بنزین بزنم . وقتی کارم تموم شد پولشو حساب کردمو کارتو برداشتم و رفتم سمت ماشین که دیدم یکی میگه آقا چی میکنی ؟ کارتو چرا در آوردی؟ من برگشتم اول بعدش فهمیدم که به جای کارت خودم ، کارت رو از کارت خوان کناری کارت خودم که در حال بنزین زدن بود برداشتم ( خوب به من چه یه دستگاه هر طرفش دو تا جای کارت داره ) رفتم جلو کارت اون بنده خدا رو پس دادم و کارت خودمو از دستگاه برداشتم :ws2: اون طرفم کلی شاکی که کارتم الان احتمالا سوخته و این حرفا که البته هیچی نشده بود. اونم بیخیال بقیه بنزینی که میخواست بزنه شد و همون قدر زده بود رو حساب کرد و رفت 27 لینک به دیدگاه
maryam_alien 9904 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت، ۱۳۹۰ شنبه رفتم دفتر استادم ببینمش. 3 طبقه رو یه نفس رفته بودم بالا. کلی هم وسیله دستم بود. نفسم بند اومده بود. بعد منشی استاد میخواست بره تو بهش بگه من اومدم. پرسید شما اسمتون؟ منم گفتم: خانوم x! 24 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اردیبهشت، ۱۳۹۰ [/url]شب بخیر همگی برید بخوابید میخوام چراغا رو خاموش کنم 5 لینک به دیدگاه
مه گل 39 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اردیبهشت، ۱۳۹۰ منم یه بار تو دانشگاه دنبال آب خوری می گشتم.از نگهبانی پرسیدم اون بنده خدا هم که خیلی پیر بود و ریش های بلندی داشت مثلا اومد در حقم خوبی کنه لیوان پر از میکروبشو پر از آب کرد و داد به من،منم که مونده بودم :jawdrop:چه کار کنم قرصمو با آب خوردمو تا 1هفته حالم بد بود 23 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اردیبهشت، ۱۳۹۰ با تينا رفتيم كرم بخريم اين تينا هي اداي زنه فروشنده رو دراورد خودش اومد بگه چند قيمته ؟ گفت خانم اين كرم چن چن چن چن چن چنده ؟ منو بگي مردم از خنده 19 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اردیبهشت، ۱۳۹۰ با داداشم جایی قرار داشتم که بیاد دنبالم من رفتم طرف ماشین دیدم سر یکی تو ماشینه داره با داداشم میگپه فک کردم دوستشه منم رفتم سلام علیک کردم اون گفت اقاتون خوبه؟من یدفه فک کردم این دوست داداشم اشتباهی فک کرده من خانوم داداشمم اول چشام شد 4تا بعد با کلی مکث و من من گفتم برادرم هستند اونم گفت داداشتتتتتتتت خوب هههه اقاتون خوبن دوباره من مونده بودم چی میگه که داداشم گفت بابا رو میگه گفتم بللللللللللللللللله خوبن سلام دارن خدمتتون. 27 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اردیبهشت، ۱۳۹۰ یه دوست دارمکه بعضی کلماتو به شوخی تغییر میده مثلا به چمدون میگه چمندون یا به سیب زمینی میگه سیب زمنی .امروز بش گفتم چرا اینجور میگی عادت میکنی یبار جلو بقیه سوتی میدی ها.بعدش باهم رفتیم اسنک و سیب زمینی خوردیم.رفت حساب کنه پذیرشش گفت چی داشتین دوستمم حواسش نبود بلند گفت سیب زمنییییی منو میگید داشتم از خنده میترکیدم. 27 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ دیشب رفته بودم مرکز شهر یه کاری انجام بدم یه یک ساعتی گشتم دنبال جای پارک. تا اینکه بعد از کلی کوچه پس کوچه پرسه زدن, یه جا پیدا شد و خوشحال ماشین رو پارک کردم رفتم دنبال کارم. بعد که کارم تموم شد دیگه نمیدونستم که توی کدوم کوچه پارک کردم. یه نیم ساعتی با زدن دزدگیر ماشین, توی کوچه ها میگشتم. توی یه کوچه, تا سوییچ رو زدم صدای دزدگیر ماشین در اومد من هم خوشحال رفتم سراغ ماشین و در رو باز کردم که یهو یه آقایی هم همزمان رسید و با تعجب گفت: بفرمایید ؟!! یارو این جوری::jawdrop: من هم این جوری: تازه فهمیدم که یارو هم همزمان دزدگیر ماشینش رو زده و ... یه نیم ساعت دیگه هم دنبال ماشین بودم.. 32 لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ یه بار رفته بودم خونه یکی از دوستام ، داشت تعریف میکرد که یه پسری مدتیه مزاحمش میشه و....:banel_smiley_52: خلاصه گفت که اومده و محلشونو پیدا کرده و دنباله خونشون هم میگرده:banel_smiley_52:؛کلی ناراحت بود ؛دیگه شب شده بود منم خدافظی کردم و از واحدشون اومدم بیرون، اومدم که در حیاط رو وا کنم ؛(کسی تو پارکینگ نبود) و به این فکرکه نکنه اون پسر بیرون در باشه و....یهو در رو که وا کردم دیدم که یه آقایی پشت در؛ شب بود و قیافش رو ندیدم ؛ 2 متری پریدم عقب و یه جیغ کوچیک زدم, تازه که قیافشو دیدم دیدم پسر طبقه بالاییشونه؛ قیافشو میدیدی ، سکته کرد؛ فکر کرد چی شده؛:persiana__hahaha: کلی گیجالت کشیدم:girl_blush2::girl_blush2: منم هیچی نگفتمو فوری از کنارش رد شدمو رفتم تو کوچه؛ وای قیافش لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ صبح بیدار شدم، شب قبلش از سفر رسیده بودم، نتونسته بودم حمام برم، از طرفی صبح زود باید میرفتم یه جایی، خواب آلود خواب آلود، عینکم رو گذاشتم رو صورتم، زیر گاز رو روشن کردم تا جوش بیاد چایی بخورم، بعد رفتم سمت حمام تو رختکن لباسامو درآوردم ، شیر حمام رو باز کرم رفتم زیر دوش، بعد چشمام رو یه کمی باز کردم دیدم، دوروبرم چرا اینقدر تیره و تاره، اومدم چشمام رو بمالم دیدم، یه چیزی رو صورتمه! عینکم بود!:icon_pf (34): 36 لینک به دیدگاه
M!Zare 48037 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ ترم دو که ریاضی عمومی 2 داشتیم.من و دوستم وقتی وارد کلاس شدیم کسی نبود.دیدم بالای پنجره که اتفاقا باز هم بود یه کندو عسله و زنبورها داشتن دورش میچرخیدن:gnugghender:.به دوستم گفتم بیا پرده رو تکون بدیم تا زنبورا بیان داخل کلاس و استاد که بیاد و این شرایط رو ببینه کلاس کنسل میشه،:mood (23): این پیشنهاد با استقبال شدید دوستم روبرو شد و سریع پرده رو تکون میدادیم ولی زنیوری داخل کلاس نیومد،بیشتر تلاش کردیم فایده نداشت:smiley-gen165:.منصرف شده بودیم و میخواستیم از کلاس بیرون بریم که یکی دیگه از دوستام اومد و جلوی چشمش رو گرفته بود و اصلا حالش خوب نبود،گفت داشتم از پشت پنجره کلاس رد میشدم که یدفعه زنبورها به سمتم حمله کردن،فقط شانس آوردم بالای پلکم رو نیش زدن.:w768:دیگه سریع دوستم بردش بیمارستان و بخیر گذشت.و ما هم هیچی از جریان بهش نگفتیم. پاورقی:بعد از اون دیگه متنبه شدم و همیشه همه جوانب یه عملیات رو میسنجم نکته اخلاقی:چاه مکن بهر کسی -----اول دوستای خودت بعدا کسی 34 لینک به دیدگاه
bme.masood 5832 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ واسه اینکه نخوام فرمت مقاله ای که دارم مینویسم رو همش تغییر بدم تو خود همون ورد کنفرانس متالبم رو کپی میکردم که راحتتر باشم . تا نصفه نوشتم واسه استادم فرستادمش تا اصلاحات اولیه رو بهم بگه اصلاحات نگاه میکردم که دیدم کلی مرجع ذکر شده اخر مقاله ! زنگ زدم به استاد و گفتم دمت گرم استاد من هیچی مرجع خوب نداشتم ! یهو دیدم گیج زد و بعد خندید و گفت : اقای ... اون منابعی هست که خود کنفرانس مینویسه تا با فرمت نوشتن مرجع اشنا بشین ! اب شدم !!! 28 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده