رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

البت اینو واسه حرکی دیدم تعریف کردم gholi%20daman.gif

میخواستیم با مترو بریم طرف نمایشگاه اما اسم ایستگاه نمایشگاه یادم نمیومد ghati1.gif

فقط اینو میدونستم که طرف حرم نباید برم eva.gif

یه پسره داشت از اونجا رد میشد که خفتش کردمو ازش پرسیدم : اقا اگه بخوام برم حرم از کدوم طرف برم مترو ؟ bi%20dandon.gif گفت طرف چپ . منم رفتم طرف راست %2869%29.gif

یعنی اگه شما میدیدین چهرش رو از تعجب داش دود میکرد ghayem.gif

:ws28:

شکلکات خیلی باحالن!:w16:

شبنم .... :w58::w58::w58:

وایییییییییییی استادرو بگو :ws28::ws28::ws28:

بله؟!...:whistle:

اوهوم....خودمم یادش میفتم خیلی خندم میگیره :ws28:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
خب این ماجرا رو بخونید تا سوتی رو واستون بگم

 

 

 

اخر های ترم بود و نه من و نه هیچکدوم از بر و بچ جزوه یه درسمون کامل نبود:w02: بین خودمون قرعه انداختیم:vahidrk: و از شانس خوب من قرعه به نام من افتاد:icon_pf (34): :icon_pf (34):من هم با هزار زحمت تونستم جزوه یکی از بانوان رو بگیرم:w42:شبی که فرداش قرار بود من جزوه رو برسونم ؛ از جزوه به مقدار لازم کپی گرفتیم اونهم به تعداد:ws3:

منم جزوه رو داخل کیفم گذاشتم و .... فرداش که جزوه رو بهش تحویل دادم و کلی زبون ریختم که ممنون و از این جور حرف ها :connie_24:رفتم خونه و بر و بچ همه نشستن :ws38:یکی پرسید : جزوه رو بهش دادی؟ :ws38:

 

منم با غرور گفتم اره :a030:اینو گفتم همه زدن زیر خنده :2525s: منم گفتم : چی شده؟؟

 

با خنده گفتن : توی جزوه کلی نوشتن دوستت دارم و شب و روز بهت فک میکنم و نمیتونم بدون تو زندگی کنم و از این جور مضخرفات :ws17::ws17::ws17::ws17::ws17:

 

اگه قیافه منو میدیدین اون لحظه که شکلی شدم:4564::4564::4564::4564:

 

دختره چکار کرد؟

  • Like 5
لینک به دیدگاه

رفته بودیم نمایشگاه کتاب

رفتیم برا اولین بار سوار مترو شدیم

سوتی اولم این بود که بلیط مترو رو به جای این که وارد اون گیرنده ی کارت کنم گذاشتم رو دستگاه :w00:

خب چی کار کنم ؟ دیدم هر کی از جایگاه رد میشه کیف پولشو میذاره رو اونجا منم فکر کردم همین جوریه !:banel_smiley_4:

سوتی دومم موقع بیرون رفتن از سالن مترو بود !:ws3:

حالا من اونجا میخواستم کارتمو به زور وارد کارتخوان کنم تا در باز بشه !خدا خیرش بده یکی اونجا بود به دادم رسید گفت کارت نمیخواد بزنی !

  • Like 25
لینک به دیدگاه

امروز با سمان رفته بودیم یه مغازه ای فروشندش خانومی بود خیلی صدای بدی داشت من به سمان گفتم چجوریم حرف میزنه سمان گفت بپرس این چند قیمته منم گفت خانوم چند چند چند چند چند قیمته؟خودم مردم از خنده خدارو شکر فروشنده سرش شلوغ بود متوجه نشد.

  • Like 22
لینک به دیدگاه

بسي لذت بردم از سوتياي دوستان......:ws3:به مدت 4شب......تمام پستارو خوندم .....فقط چون شب ميخوندنمشون.....ممكن بود يا از ....طرف ...بيمارستان توبيخ شم....يا از خونه پرتم كنن....بيرون....:ws3:

 

تاپيك فوق العاده اييه!:ws3:

 

حالا منم .....يه سوتي بگم.....

 

تقريبا 2سال پيش بود .....توي بخش بودم و داشتم با يكي از دوستام يكي از بيمارارو برا يه آزمون.....سيستم ادراري آماده ميكردم....همزمان ....داشتم با گوشي به يكي از بچه ها آدرس يه ...كتاب فروشي رو ميدادم.....

 

برا اين آزمون كه بهش ميگن...يوروگرافي ...با توجه به وزن بيمار به بيمار ماده ي كنتراست تزريق ميكنن......تقريبا از 30سي سي شروع ميشه تا 100و خورده اي..!!!...اين ماده يه داروي گرونيه......!!و از اونجايي كه اين ماده فوق العاده ...غليظ و ويسكوزه ....كشيدن و تزريقش توي يه سرنگ 60 يا 100فوق العاده برا يه خانم سخته....و اكثرا تقسيمش ميكنن به چند تا 20تا ...در غير اين صورت از روشهاي ابتكاري استفاده ميكنن......:ws3:

 

دوست منم داشت از روش معمول دارو رو ميكشيد.....با كلي زحمت و زور ....بهش گفتم چرا اينجوري ميكني.....بده من 20ثانيه اي برات راحت ميكشمش .....يه روشيه كه توي اتاق عملم برا سرعت كار استفاده ميشه......پيستون سرنگ و در ميارن مايع رو از ويالش ميريزن داخل سرنگ....ولي چون ....من اون لحظه داشتم با گوشي صحبت ميكردم...حواسم نبود ...سوزن سرنگو نزاشتم....تموم مايع به اون چسبناكي پخش زمين و كفش منو دوستم شد....:icon_pf (34):.

 

حالا دوست من چون بهم اطمينان داره كارو درست انجام ميدم...هيچي نميگه فقط وايساده منو نگا ميكنه.......اول اينجوري..:w58:بد اينجوري .....:ws28:ميشه....

 

منم كه هنوز دارم .....با گوشي حرف ميزنم....اول ..اينجوري ..:ws52:بعد اينجوري.....:icon_redface:بعد اينجوري ميشم....:ws28:

  • Like 30
لینک به دیدگاه

منم چند روز پیش رفتم خونه یکی ازدوستام

چندسال قبل که اونجا بودند بازم بعد از چندسال برگشته بودند توی همون مجتمع

منم برطبق حافظه ام اومدم رفتم جلوی چندتا مجتمع اونطرفتر حالا هی هرچی بهش زنگ میزنم میگه در بازه بیا من میبینم در بسته هست ...........خلاصه یه 5 دقیقه ای که وایسادم و هی زنگ زدم بهش

آخرش ازش پرسیدم کدوم مجتمع هستید (آخه جفتشم سبز بود بمن چه خب) گفت اونی که تمام شیشه سبز هست دربشم بازه الان...........:icon_pf (34):

بعد تازه فهمیدم جای اشتباهی وایسادم تازه زنگ هم زدم آخرش:icon_pf (34):

 

بعد اومدم پائین تر دیدم راست میگه بنده خدا:4chsmu1:

حالا چند بارم زنگ زدم بهش تا در واحدشو باز کنه بگذریم........:banel_smiley_4:

 

خلاصه فهمیدم پیر شدم رفته..............

این چه وضعش آپارتمان هروقت میخوام برم خونه کسی قاط میزنم درب خونشون کدومه:w00:

  • Like 26
لینک به دیدگاه

چند روز پیش رفته بودم بنزین بزنم . وقتی کارم تموم شد پولشو حساب کردمو کارتو برداشتم و رفتم سمت ماشین که دیدم یکی میگه آقا چی میکنی ؟ کارتو چرا در آوردی؟

من برگشتم اول :ws52: بعدش فهمیدم که به جای کارت خودم ، کارت رو از کارت خوان کناری کارت خودم که در حال بنزین زدن بود برداشتم :icon_redface:( خوب به من چه یه دستگاه هر طرفش دو تا جای کارت داره:ws3: ) رفتم جلو کارت اون بنده خدا رو پس دادم و کارت خودمو از دستگاه برداشتم :ws2:

اون طرفم کلی شاکی که کارتم الان احتمالا سوخته و این حرفا که البته هیچی نشده بود. اونم بیخیال بقیه بنزینی که میخواست بزنه شد و همون قدر زده بود رو حساب کرد و رفت:ws3:

  • Like 27
لینک به دیدگاه

شنبه رفتم دفتر استادم ببینمش. 3 طبقه رو یه نفس رفته بودم بالا. کلی هم وسیله دستم بود. نفسم بند اومده بود. بعد منشی استاد میخواست بره تو بهش بگه من اومدم. پرسید شما اسمتون؟ منم گفتم: خانوم x!

:ws3:

  • Like 24
لینک به دیدگاه

منم یه بار تو دانشگاه دنبال آب خوری می گشتم.از نگهبانی پرسیدم اون بنده خدا هم که خیلی پیر بود و ریش های بلندی داشت :ws3:مثلا اومد در حقم خوبی کنه لیوان پر از میکروبشو پر از آب کرد و داد به من،منم که مونده بودم :jawdrop:چه کار کنم قرصمو با آب خوردمو تا 1هفته حالم بد بود:ws44:

  • Like 23
لینک به دیدگاه

با تينا رفتيم كرم بخريم اين تينا هي اداي زنه فروشنده رو دراورد خودش اومد بگه چند قيمته ؟

گفت خانم اين كرم چن چن چن چن چن چنده ؟

منو بگي مردم از خنده

  • Like 19
لینک به دیدگاه

با داداشم جایی قرار داشتم که بیاد دنبالم من رفتم طرف ماشین دیدم سر یکی تو ماشینه داره با داداشم میگپه فک کردم دوستشه منم رفتم سلام علیک کردم اون گفت اقاتون خوبه؟من یدفه فک کردم این دوست داداشم اشتباهی فک کرده من خانوم داداشمم اول چشام شد 4تا بعد با کلی مکث و من من گفتم برادرم هستند اونم گفت داداشتتتتتتتت خوب هههه اقاتون خوبن دوباره من مونده بودم چی میگه که داداشم گفت بابا رو میگه گفتم بللللللللللللللللله خوبن سلام دارن خدمتتون.

  • Like 27
لینک به دیدگاه

یه دوست دارمکه بعضی کلماتو به شوخی تغییر میده مثلا به چمدون میگه چمندون یا به سیب زمینی میگه سیب زمنی .امروز بش گفتم چرا اینجور میگی عادت میکنی یبار جلو بقیه سوتی میدی ها.بعدش باهم رفتیم اسنک و سیب زمینی خوردیم.رفت حساب کنه پذیرشش گفت چی داشتین دوستمم حواسش نبود بلند گفت سیب زمنییییی منو میگید داشتم از خنده میترکیدم.

  • Like 27
لینک به دیدگاه

دیشب رفته بودم مرکز شهر یه کاری انجام بدم یه یک ساعتی گشتم دنبال جای پارک.

تا اینکه بعد از کلی کوچه پس کوچه پرسه زدن, یه جا پیدا شد و خوشحال ماشین رو پارک کردم رفتم دنبال کارم.

بعد که کارم تموم شد دیگه نمیدونستم که توی کدوم کوچه پارک کردم. یه نیم ساعتی با زدن دزدگیر ماشین, توی کوچه ها میگشتم.

توی یه کوچه, تا سوییچ رو زدم صدای دزدگیر ماشین در اومد من هم خوشحال رفتم سراغ ماشین و در رو باز کردم که یهو یه آقایی هم همزمان رسید و با تعجب گفت: بفرمایید ؟!!

یارو این جوری::jawdrop:

من هم این جوری::ws52::icon_redface:

تازه فهمیدم که یارو هم همزمان دزدگیر ماشینش رو زده و ...

یه نیم ساعت دیگه هم دنبال ماشین بودم..:ws44:

  • Like 32
لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان

یه بار رفته بودم خونه یکی از دوستام ، داشت تعریف میکرد که یه پسری مدتیه مزاحمش میشه و....:banel_smiley_52:

 

خلاصه گفت که اومده و محلشونو پیدا کرده و دنباله خونشون هم میگرده:banel_smiley_52:؛کلی ناراحت بود

 

؛دیگه شب شده بود منم خدافظی کردم و از واحدشون اومدم بیرون،

 

اومدم که در حیاط رو وا کنم ؛(کسی تو پارکینگ نبود)

و به این فکرکه نکنه اون پسر بیرون در باشه و....یهو در رو که وا کردم دیدم که یه آقایی پشت در؛ شب بود و قیافش رو ندیدم ؛ 2 متری پریدم عقب و یه جیغ کوچیک زدم,

تازه که قیافشو دیدم دیدم پسر طبقه بالاییشونه؛ قیافشو میدیدی :w58:، سکته کرد؛ فکر کرد چی شده؛:persiana__hahaha:

 

کلی گیجالت کشیدم:girl_blush2::girl_blush2:

 

منم هیچی نگفتمو فوری از کنارش رد شدمو رفتم تو کوچه؛:ws28:

 

وای قیافش:ws47:

لینک به دیدگاه

صبح بیدار شدم، شب قبلش از سفر رسیده بودم، نتونسته بودم حمام برم، از طرفی صبح زود باید میرفتم یه جایی، خواب آلود خواب آلود، عینکم رو گذاشتم رو صورتم، زیر گاز رو روشن کردم تا جوش بیاد چایی بخورم، بعد رفتم سمت حمام تو رختکن لباسامو درآوردم ، شیر حمام رو باز کرم رفتم زیر دوش، بعد چشمام رو یه کمی باز کردم دیدم، دوروبرم چرا اینقدر تیره و تاره، اومدم چشمام رو بمالم دیدم، یه چیزی رو صورتمه!

عینکم بود!:icon_pf (34):

  • Like 36
لینک به دیدگاه

ترم دو که ریاضی عمومی 2 داشتیم.من و دوستم وقتی وارد کلاس شدیم کسی نبود.دیدم بالای پنجره که اتفاقا باز هم بود یه کندو عسله و زنبورها داشتن دورش میچرخیدن:gnugghender:.به دوستم گفتم بیا پرده رو تکون بدیم تا زنبورا بیان داخل کلاس و استاد که بیاد و این شرایط رو ببینه کلاس کنسل میشه،:mood (23):

این پیشنهاد با استقبال شدید دوستم روبرو شد و سریع پرده رو تکون میدادیم ولی زنیوری داخل کلاس نیومد،بیشتر تلاش کردیم فایده نداشت:smiley-gen165:.منصرف شده بودیم و میخواستیم از کلاس بیرون بریم که یکی دیگه از دوستام اومد و جلوی چشمش رو گرفته بود و اصلا حالش خوب نبود،گفت داشتم از پشت پنجره کلاس رد میشدم که یدفعه زنبورها به سمتم حمله کردن،فقط شانس آوردم بالای پلکم رو نیش زدن.:w768:دیگه سریع دوستم بردش بیمارستان و بخیر گذشت.و ما هم هیچی از جریان بهش نگفتیم.:whistle:

پاورقی:بعد از اون دیگه متنبه شدم و همیشه همه جوانب یه عملیات رو میسنجم:w16:

نکته اخلاقی:چاه مکن بهر کسی -----اول دوستای خودت بعدا کسی

  • Like 34
لینک به دیدگاه

واسه اینکه نخوام فرمت مقاله ای که دارم مینویسم رو همش تغییر بدم تو خود همون ورد کنفرانس متالبم رو کپی میکردم که راحتتر باشم . تا نصفه نوشتم واسه استادم فرستادمش تا اصلاحات اولیه رو بهم بگه

اصلاحات نگاه میکردم که دیدم کلی مرجع ذکر شده اخر مقاله !

زنگ زدم به استاد و گفتم دمت گرم استاد من هیچی مرجع خوب نداشتم !

یهو دیدم گیج زد و بعد خندید و گفت : اقای ... اون منابعی هست که خود کنفرانس مینویسه تا با فرمت نوشتن مرجع اشنا بشین !

اب شدم !!!

 

  • Like 28
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...