رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

رفته بوديم عيد ديدنى خونه يكى از فاميلها. يه سرى مهمون غريبه هم خونشون بودند. ما كه يه مدت هم اين طرف نبوديم و دست دادن با همه برامون عادى شده بود شروع كرديم دست دادن و روبوسى و تبريك عيد به همه كه ديديم همه مهموناى غريبه سرخ و سفيد شدند و " الفرار"

ما هم :icon_redface:

  • Like 18
لینک به دیدگاه

رفته بوديم عيد ديدنى خونه يكى از فاميلها. يه سرى مهمون غريبه هم خونشون بودند. ما كه يه مدت هم اين طرف نبوديم و دست دادن با همه برامون عادى شده بود شروع كرديم دست دادن و روبوسى و تبريك عيد به همه كه ديديم همه مهموناى غريبه سرخ و سفيد شدند و " الفرار"

ما هم :icon_redface:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

استاد ... از اساتید برجسته مکانیک و مخترع بالن کنترل از راه دور، زیر دریایی و ...

 

ایشون بیشتر عمرشون رو آمریکا سپری کردن اصالتا همدانی هستن. چند سال پیش به ایران میان و اولین جلسه تدریسشون در دانشگاه بوعلی همدان برگزار میشه.

 

میره سر کلاس بعد از حال و احوال با بچه ها میگه 3 تا نکته هست که باید سر کلاس من رعایت کنید.

 

1 - از آوردن هرگونه سلاح گرم و سر داخل کلاس خودداری کنید!

 

بچه ها اینطوری میشن:

 

:banel_smiley_52: :banel_smiley_52: :banel_smiley_52:

:banel_smiley_52::banel_smiley_52:

:banel_smiley_52:

 

2 - مست سر کلاس من حاضر نمیشید!

 

بچه ها اینطوری میشن:

 

:jawdrop::jawdrop::jawdrop:

:jawdrop::jawdrop:

:jawdrop:

 

3 - دوست دخترهاتون رو با خودتون نمیارید.

 

بچه ها اینطوری میشن:

 

:w00::w00::w00:

:w00::w00:

:w00:

  • Like 28
لینک به دیدگاه

یه ترم تو دانشگاه بدجوری کارام پیچیده بود به هم. مشکلات از همه طرف احاطه ام کرده بود. بدهکاری و خیلی چیزای بدتر دیگه...

 

کاری نداریم آقایی که شما باشی حواسم سر جاش نبود. تقریبا 4 هفته از ثبت نام ترم رد شده بود. رفتم دانشگاه دیدم یکی از درس هایی که اخذ کردم به حد نصاب نرسیده و حذفش کردن. بعد خواستن با یه استاد دیگه از همون درس جایگزین کنن ولی یکی از کلاسهای من باهاش تداخل داشت. واسه همین اسممو زده بودن تو برد دانشکده که برم مشکلمو تو آموزش حل کنم. خلاصه رفتم دیدم اینطوریه. کلا 3 تا استاد ارائه کرده بودن این درسو (مبانی مهندسی برق 1)

دیدم یکیش که حذف شده. اون یکی هم با کلاسم تداخل داشت و یکی دیگه هم ظرفیت نداشت.

 

خوب طبق معمول رفتم پیش مدیر گروه که اختیار اینو داشت که اضافه ظرفیت بده به کلاس. بعد از کلی گشتن تو دانشگاه تو محوطه پیداش کردم.

 

حالا مدیر گروهمون کیه؟ یکی از استادایی که خیلی آرومه. تا حالا کسی صدای بلندشو نشنیده.

کلا یه آدمه خاصیه. بدونه اینکه تو صورتت نگاه کنه حرف میزنه. بهترین شکلکی که تونستم براتون پیدا کنم واسه توصیف خصوصیاتش این بود: :mornincoffee:

 

خلاصه همینطور که آروم بود و داشت تو محوطه راه میرفت و البته زمینو نگاه میکرد منم دنبالش راه میرفتمو داستان رو براش تعریف کردم و گفتم اضافه ظرفیت میخوام. بدونه اینکه تو صورتم نگاه کنه گفت اضافه ظرفیت برق دست من نیست. منم اصلا به این حرفش توجه نکردم فقط صرف اینکه جوابش منفی بود میخواستم رضایتشو بگیرم. گفتم آقای ... من مشکلات دارم لطف کنید اینو اضافه ظرفیت بدید. بازم گفت برق دست من نیست. منم هی اصرار و شروع کرده بودم از بدبختیام میگفتم. فکر کنم بیشتر از 10 بار گفت برق دست من نیست و بدونه اینکه تو صورتم نگاه کنه با همون لحن میگفت برق دست من نیست و راه خودشو ادامه میداد. منم دوباره خواش و تمنا میکردم. آقا من همینطور داشتم عجز و لابه میکردم اینم هی آروم میگفت برق دست من نیست منم باز عین خرفتا دوباره شروع میکردم شرح ماوقع و مشکلاتم. آقا هی اصرار و اصرار. اینم با همون لحن آروم میگفت برق دست من نیست که یه دفه واستاد سر جاش نگاه کرد تو صورتم دیدم داره کبود میشه. رنگش بنفش شد. دهنش کف کرد زبونش از عصبانیت بند اومد منم زبونم از ترس بند اومده بود هی تته پته کرد و دیدم نمیتونه حرف بزنه تا اینکه یه دفه منفحر شد داد زن آقا برق دست من نیست. برق دست من نیست. برق دست من نیست. دستاشو میبرد بالای سرش داد میزد میگفت برق دست من نیست. منم گفتم الان یه دقیقه است مرتیکه سکته رو بزنه خونش بیفته گردنم. فریاد میزد ای ایهاالناس برق دست من نیست. من کم مونده بود گریه کنم هی میگفتم استاد توروخدا ببخشید. استاد به خودت مسلط باش. استاد استاد که دیدم زد زیر گریه با گریه میگفت برق دست من نیست. آخه برق دست من نیست. به کی بگم برق دست من نیست. حالا همه تو محوطه جمع شدن دور ما یه 40 نفری فکر کنم بودن. حلقه زده بودن استادم داشت با گریه صحنه رو ترک میکرد و من موندم و جمعیت. :icon_pf (34):

 

خلاصه فهمیدم که کلاسهای برق دست مدیر گروه رشته برقه. رفتم اونجا دیدم یارو داره دنبالم میگرده و فورا کارم انجام شد.

 

تا مدتها تو دانشگاه معروف شده بودم و هم رشته ای هام میخواستن بهم جایزه بدن بابت این حماقت و البته در آوردن صدای اون استاد خونسرد و بی تفاوت تا این حد.

  • Like 35
لینک به دیدگاه

تو مهمونی خانوادگی دو تا خانم نشسته بودن داشتن پچ پچ میکردن بعد یه دفه دو تایی زدن زیر خنده. منم یه دستی زدم خیلی جدی بلند گفتم خیلی بی تربیتید. یهو رنگ از رخسارشون پرید. یکیشون زد رو پای اون یکی لبشو گاز گرفت گفت خاک بر سرمون شنید. منم کلی خندیدم چون هیچی نشنیده بودم.

  • Like 30
لینک به دیدگاه
تو مهمونی خانوادگی دو تا خانم نشسته بودن داشتن پچ پچ میکردن بعد یه دفه دو تایی زدن زیر خنده. منم یه دستی زدم خیلی جدی بلند گفتم خیلی بی تربیتید. یهو رنگ از رخسارشون پرید. یکیشون زد رو پای اون یکی لبشو گاز گرفت گفت خاک بر سرمون شنید. منم کلی خندیدم چون هیچی نشنیده بودم.

 

:ws28::ws28::ws28:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
تو مهمونی خانوادگی دو تا خانم نشسته بودن داشتن پچ پچ میکردن بعد یه دفه دو تایی زدن زیر خنده. منم یه دستی زدم خیلی جدی بلند گفتم خیلی بی تربیتید. یهو رنگ از رخسارشون پرید. یکیشون زد رو پای اون یکی لبشو گاز گرفت گفت خاک بر سرمون شنید. منم کلی خندیدم چون هیچی نشنیده بودم.

 

 

 

برمردم آزار...........:w00:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

دائیم رفته بود خرم آباد روستای اشتران کوه کنار دریاچه گهر

یکی از دوستاشون اونجا میشه.

خلاصه این اقا دائیمو برده بود که کوه رو نشون بده و در باب سختی کوهنوردی داد سخن بده

به یکی از دماغه های کوه اشاره کرده بود و گفت:تا اینجا با خر میشه رفت ولی ازون به بعد دیگه هیچ خری نمیتونه بره غیر از کوهنوردها!!

 

دائی از شدت خنده دل درد گرفته

  • Like 21
لینک به دیدگاه

زمان كارداني واسه هركدوم از پسرا يه اسم گذاشته بوديم يكي از پسرا كه همشهريمون بود و خيلي هم هوامونو داشت اسمشو گذاشته بوديم گوريل

يه بار با دوستام داشتيم درموردش حرف ميزديم كه يه دفعه دوستاش فهميدن و با صداي بلند گفتن بچه ها اينا به مهدي ميگن گوريل

ما هم اصلا به رو خودمون نياورديم:ws3:

  • Like 19
لینک به دیدگاه
خوب تقصیر خودتونه هر وقت پچ پچ میکنید بعدشم میخندید یعنی یه حرف بی تربیتی زدید. :w16:

 

 

 

بد شرم وحیا داریم مثل شماها همه حرفی رو داد نمیزنیم:w00:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
دائیم رفته بود خرم آباد روستای اشتران کوه کنار دریاچه گهر

یکی از دوستاشون اونجا میشه.

خلاصه این اقا دائیمو برده بود که کوه رو نشون بده و در باب سختی کوهنوردی داد سخن بده

به یکی از دماغه های کوه اشاره کرده بود و گفت:تا اینجا با خر میشه رفت ولی ازون به بعد دیگه هیچ خری نمیتونه بره غیر از کوهنوردها!!

 

دائی از شدت خنده دل درد گرفته

 

 

خب طرف راست میگفته

دریاچه گهر یه مسیری داره که هر بنی بشری تو یه قسمتاییش کم میاره:imoksmiley:

 

ماهم که رفته بودیم وعده داده بودن خر داره و وسیله هارو میبره کلی کوله هامونو سنگین کرده بودیم رفتیم دیدیم خراش کم بود:icon_pf (34):

خلاصه همونی که آقاهه گفت

اما دمه همه کوهنوردایی گرم که اینجورجاهارو پیدا میکنن:ws3:

  • Like 17
لینک به دیدگاه

این چند روزه این قدر سوتی دادم و گرفتم که نمی دونم کدومشون رو بگم

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

من توی این عمری که کردم یادم نمی اد چند بار کفش پاشنه بلند پوشیدم :ws52:

امسال مامانم پیله کرد که دیگه باید یه کم مثل خانوما لباس بپوشی و دیگه نمی گذارم بری کفش اسپرت بخری :icon_pf (34):

این واقعا برای من عذاب علیم بود

من هم رفتم از حرصم همه کفش هام رو پاشنه 10- 7 سانت خریدم :banel_smiley_4:

حالا کی می خواست با این ها راه بره ؟!

فکر کن با اون قد کفش پاشنه 10 سانت هم بپوشی دیگه چه شود !!! :sigh:

 

خلاصه که روز اول بود و من هم عین این بچه ها که تازه راه رفتن رو یاد گرفتن دستم رو گرفته بودم به دیوار مثلا داشتم تمرین می کردم

دوباره با برادرم دعوام شد و کردیم دنبال هم ، نه این که خیلی تعادل هم داشتم افتادم روی میز و همه ظرف های پذیرایی که مامانم برای عید حاضر کرده بود ریخت روی من بخت برگشته

جلوی دوست مامانم حسابی آبروم رفت :ws44:

 

برادرم همون جور داشت می خندید و حرص من رو در میاورد تا حیاط دنبالش کردم و بعد هم لنگه کفشم رو انداختم که بزنم توی سرش که بدبختانه افتاد توی خونه همسایه بغلی :banel_smiley_52:

 

یه دفعه دیدم یکی صدای داد و بیداد و آخ و فریادش بلند شد که : این لنگه کفش کجا بود که هر چی بدبختیه می افته توی سر من ، آبیاری کردنتون کم بود حالا کفش پرت می کنین ؟! (آخه یه مدتی باغبونی که به گل های اون محل رسیدگی می کرد مریض شده بود و خودمون دست به کار شدیم که از اقبال بد روزی که نوبت من بود مهمون های همسایه امون همه در حال خداحافظی توی حیاط بودن و من هم داشتم شاخه های درخت مشترک دو حیاط رو آب می دادم که آب بر سر شدن بیچاره ها ):w00:

بیچاره آقای همسایه امون سرش شکسته بود :icon_pf (34):

اما حالا کی جرات داشت بره بگه این کفشه مال ماست تازه به مامانم هم نمی تونستم بگم چون کلی ناراحت می شد از دستمون و بعد هم نمی تونست کاری بکنه که

تا این که برادرم به پسرش راست و دروغ سر هم می کنه می گه و کفش رو می گیره :ws3:

هر چند که پسره تا من رو توی خیابون می دید شروع می کرد بلند بلند می گفت بچه ها دیدین چند شب پیش از آسمون بارون کفش می اومد تازه یکی اشون هم خورد توی سر بابام و سرش شکست :banel_smiley_4:

  • Like 28
لینک به دیدگاه

سلام ...

به نظرم بهترین جا برای گذاشتنش همینجا بود ...

 

این کشف خودم آآآآ:ws3:

به نظر من این ازون سوال هایی که باش آدم فرق نفر اول و دوم کنکور رو میتونه بفهمه :

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 37
لینک به دیدگاه

من همین الان داشتم با یکی از مدیرای محترم انجمن میچتیدم.

خواستم بگم که چقدر آن لاینی و نوشتم cheghadr aniii

اون طرف نفهمید من منظورم on هستش.گفت خیلی بی تربیتی:viannen_38:

  • Like 31
لینک به دیدگاه
من همین الان داشتم با یکی از مدیرای محترم انجمن میچتیدم.

خواستم بگم که چقدر آن لاینی و نوشتم cheghadr aniii

اون طرف نفهمید من منظورم on هستش.گفت خیلی بی تربیتی:viannen_38:

 

:ws28::ws28::ws28:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...