رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

یه استاد داشتم(دکتر رحیم بشر) خیلی ادم خشک و بد اخلاقی بود کلا خندشو ندیده بودم ... جواب سوال رو هم به زور میداد و از بچه های شر و شور بیذار بود ازونجایی که بچه های میکرو ورودی 92هم خیلی شیطونن حوصله هیچکدوممونو نداشت :w000: ولی من چون ازش میترسیدم :banel_smiley_52:خیلی مودبانه و جدی عین خودش باهاش برخورد میکردم اصلا نمیخندیدم خلاصه سر کلاسش هر چی جدیت داشتم خالی میکردم سعی میکردم هر کاریو تحویل میدم بهترین باشه :14k8gag::xbex7jmjnhtbacgrr3x:ws33:گذشت و ترم یک با بالاترین نمره قبول شدم تو کلاسش این دیگه خیلی با من خوب شد کلی کارم رو راه مینداخت هر مقاله ای میخواستم سرچی چیزی داشتم ازش سوال میپرسیدم کمک میکرد

ما یه مدیر گروه داریم آقا هستن ولی یه مقداری آغا هستند :(87):( چندش و وظیفه نشناسه همیشه هم هر چی بلوزاشو عوض میکنه همه یه رنگ صورتی ملوس دارن که حالم رسما ازش بهم میخوره البته این تنفر به خاطر طرز حرف زدن و ظاهر نیست چون اگه ادم خوبی بود اینارو نمیگفتم ولی یک ادم فوق از زیر کار در رو وظیفه نشناس و بی ادبه هیچکی دوستش نداره :w589:) خلاصه بگم مرده 40 سال سنشه چنان با عشوه و ناز حرف میزنه که من حالت تهوع میگیرم :84eb3ampc0vsywihe0iبا اون پست دکتراشون و دورانی که در سوئد بودن مارو خفه کردن ! :w74:بعد این تکیه کلام زیاد داره شاید باور نکنید هر 5 جمله ای که میگه اینارو توش داره : عرضم به حضووووووورهههههه شمااااااااااااااااااااااهههه .... آممممممممم .... دورانی که سوئد بوووودمممممممممم.... مشکلی ندارههههه....اسمه خوبی دارهههههههه... اوهووووووووووم؟؟!! ....:ws43:

منم خوب با توجه به سن و سالم (بهانه) یک مقداری واسه خودم شیطنت هایی دارم :ws3:همیشه مدیر گروه که میره پشت سرش اداشو در میارم دوستام منفجر میشن از خنده :ws28:چون دقیقا میشم عین خوده نکبتش ... :w02:

خلاصه چند وقت پیش بود رو صندلیای دانشگاه نشسته بودیم که این آقای مدیر گروه سلام و علیک کردن باهاش و جواب داد و رفت منم شیطنتم گل کرد پشت سرش داشتم اداشو در میاوردم در طول یه مسافت کوتاهی ادای دکتر رو در میاوردم که یهو دیدم تو عمق درگاه درب یکی از کلاسها یکی داره میلرزه !!! نگا کردم دیدم یا حضرت عباس!!!!

رحیم بشره !! :w58:

داره عین آقوی همساده میخنده شونه هاش بالا پائین میره:ws28:

من : :w58: رحیمی بشر : :ws28: من : :w58: رحیمی بشر : :ws28::ws28::ws28: من : :girl_blush2::th_running1:

هیچی دیگه الان چند هفته ای هست که مشکلات و سوالاتمو یا خودم حل میکنم یا از رئیس دانشکده علوم میپرسم:hanghead:

رحیم بشرم هر وقت منو میبینه اینجوریه : :ws3:باور نمیکنید سالن اجتماعات جلسه داشتیم ردیف اول نشسته بودم سمت راست مدیر گروه حرف میزد پشت تیریبون اینم بغل دستش بود اون حرف میزد رحیم بشر همینجوری منو نگا میکرد :ws3:و حس میکردم هر آن ممکنه از خنده بترکه قیافه من : :whistle:

 

:icon_pf (34):هیچی دیگه میگن آدمیزاد خودش با دست خودش خودشو خاک بر سر میکنه حکایت منه :ws3: ولی حداقلش فهمیدم رحیم بشر هم دندون داره :ws3:

لینک به دیدگاه

حرف ازسوتی شد,سوتی فقط وقتی زیادمیشه,که ازیکی مثلا خانمی بپرسی سوالی....بعد ایشون درجواب ازتون سوال بپرسه.....بعد بهش بگی:ببخشید ولی جوابو با جوابو باسوال جواب نمیدن!!!!!!هیچی دیگه,,,,الان هروقت میرم نمایندگی قطعه بگیرم خانم ....میگه مهندس یه جواب داشتم و کل تعمیرگاه خبر میشن این پسره,مجرده اراکیه باز پیداش شده.....

لینک به دیدگاه

والا یه دوست عزیزی بود اصلا از فوتبال سر درنمیاورد. یه روز از سر بیکاری مجبور شدیم بشینیم با هم فوتبال خارجی ببینیم. هنوز نیمه اول تموم نشده به شدت جو گرفته بود ایشون رو و همین جور نظرات کارشناسی و داوری بود که پخش و پلا می کرد:ws3:یهو یکی از بازیکنا وسط میدان خورد زمین، این دوست ما داد زد پنالتییییییییییییییییی :ws28: هیچی دیگه روحم شاد و یادم گرامی:ws3:

لینک به دیدگاه

دیروز با یه نامردی قرار داشتم بریم با هم آش بخوریم که نیومد و پیچوند .منم که تنهایی هیچ وقت چیزی از گلوم پایین نمیره منصرف شدم از آش خوردن .داشتم میرفتم کرج که چشتون روز بد نبینه از هر کوچه و محلهه ای رد میشدم بوی آش و پیاز داغ و سیر داغ میومد داشتم خل میشدم.

ساعت 11 زسیدم کرج دوستم گفت بریم کندوان آش بخوریم:banel_smiley_4:

بدون هیچ درنگی گفتم بریم:ws3:

خلاصه رسیدیم آش خریدیم قاشق اول و خوردم قاشق دوم خوردم داشتم میرفتم سمت ماشین سرم پایین بود حواسم به آشم بود که پام سر خورد:4564:

خودمو کاسه آش رفتیم هوا ساعت 2 شب 40 نفر داشتن بهم میخندیدن:ws28:

من :banel_smiley_4:

پیرهن سفیدم:icon_pf (34):

رفیقم:ws3:

لینک به دیدگاه

یه هفته پیش خرید اینترنتی داشتم بستمو پستچی آورد گف هزینش 44 هزارو ششصد تومن

 

آقا من 45 تومن دادم بهش دست کرد تو جیبش منم فکرکردم بقیه پولمو میخواد بده گفتم نمیخواد لازم نیست اونم گف بله؟!!

 

نگو داشته فاکتور درمیاورده و اصلا بنا نبوده بقیه پولو بده :ws3:

 

هیچی دیگه یه دویستی دراورد داد گفت بقیشم دفعه بعد میدم :ws28:

 

خیلی خجالت کشیدم :hanghead:

لینک به دیدگاه

از تهران پارس مجبور شدم برم سعادت آباد که یه قرص برای مادر بزرگم ببرم بعد 2 ساعت رسیدم دست کردم تو کیفم دیدم قرصارو خونه جا گذاشتم:ws3:

این روزا حواس ندارم اصن:banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

بعد مدتها اومدم تو این تاپیک :ws3: البته نمیدونم اینی که میگم سوتیه یا نه ولی جالب بود :ws3:

 

امروز موقع برگشتن به خونه، نزدیک خونه، یکیو دیدم، یعنی با هم چشم تو چشم شدیم. بعد لامصب خیلی قیافش آشنا میزد :ws38:

دیدیم همدیگه رو میشناسیم یه احوالپرسی گرم و صمیمی کردیم که خودمم باورم شد که دوست صمیمیه :ws28:

یه 2،3 دقیقه ای حرفیدیم که چیکار میکنی الان و اینجاها چیکار میکنی و از این چیزا، بعدش خداحافظی کردیم :ws3: یعنی اصلاً ذره ای به روم نیاوردم که نمیشناسم. :ws28: حالا نمیدونم اونم مثل من بود خواست کم نیاره یا نه شناخته بود کامل :ws28:

نمیدونم از بچه های دوره کارشناسی یا ارشد دانشگاه بود یا از بچه های سربازی؟ w127.gif حتی سعی میکردم تو لباس سربازی هم مجسمش کنم :ws28:

یعنی هنوزم که هنوزه نفهمیدم کی بود :ws28:

لینک به دیدگاه

خیلی با آرامش داشتم میرفتم کپی بگیرم از یه برگه که دستم بود همزمان همکار دیگه ام با سرعت اومد جلوم که زودتر از من کپی بگیره :banel_smiley_4:اولش که کلا برگه اش رو برعکس گذاشت رو دستگاه :banel_smiley_4:بعد هم که اومد بره داشت لبخند میزد که موفق شده زودتر از من کپی بگیره که همینجوری که داشت میرفت پاش محکم خورد به صندلی افتاد زمین :ws3:

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

آقا ما رفتیم باشگاه...

داشتیم تمرین میکردیم یه دمبل 8 کیلویی دستمون بود تمرین میکردیم باهاش

تمرین تموم شد گذاشتم کنار نشستم استراحت

یک چنتا دمبل سنگین 25 30 40 کیلویی هم اون دور و بر ریخته بود

یه بنده خدایی اومد گفت اینو میخوای باهاش کار کنی؟

من فکرهمون 8 کیلویی رو میگه،نگو 40 کیلویی رو میگه

به صورت کاملا لاتی گفتم:"آره داش،میزنم باهاش"

هیچی اونم یه هیکل بسیار خفنننننننننننننگی داشت ، گفت داش ببخشید مزاحم شدم

بعد تو آینه دیدم رفت یه 40 ورداشت وایساد تمرین زیر چشمی داشت منو دید میزد

آقا منم دوزاریم افتاد

گفتم اگه الان نزنم میاد دمبلو تو سرم خورد میکنه

هیچی ورداشتیم با 40 یه سه چهارتا زدیم

چاتون خالی

تاندون مچ دستم کشیده شده بستمش

الانم دارم با دست چپ براتون تایپ میکنم...:banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه

این خاطره / سوتی مربوط به ماه رمضون پارساله

 

من و دوستم پارسال برای ارشد تصمیم گرفتیم تو ازمون های ازمایشی یه موسسه شرکت کنیم، خلاصه بعد از ثبت نام زدیم بیرون ، هوا خیلی گرم بود ما هم روزه نبودیم دوستم منو کشوند تو سوپرمارکت خودش دوغ خرید منم وسوسه شدم نوشابه خریدم

 

بیرون که نمیتونستیم روزه خواری کنیم :ws3: رفتیم تو همون موسسه ولی رفت و امد بود تصمیم گرفتیم بریم تو اسانسور :ws3:

داخل اسانسور با استرس مشغول خوردن بودیم هر لحظه ممکن بود یکی بیاد یهو من شیطنتم گل کرد گفتم تصور کن یکی بیاد در اسانسور باز بشه مارو ببینه مجبوریم بهش بفرما بگیم :ws28: دوستم خندش گرف یه پخییی کرد دوغ پاشید رو در و دیوار و مانتوهامون :ws28:

 

از شانس بد ما همون لحظه صدا اومد گفتیم الانه که ابرومون بره زود من دکمه اخرین طبقه رو زدم ۵ طبقه هم بیشتر نبود رفتیم بالا در همین حین ما دوغ و نوشابه رو چپوندیم تو کیفمون با دسمال کاغذی هم اسانسورو پاک کردیم یهو در باز شد دیدیم یه اقایی به دیوار تکیه داده داره مارو نگاه میکنه مجبور شدیم بیایم بیرون :whistle:

یکم اینور اونورو نگا کردیم من برای اینکه بتونیم در بریم گفتم عهه انگار طبقه رو اشتباه اومدیم اینجا نیس:ws3:

خلاصه در حالی که به زور خندمونو نگه داشته بودیم زیر نگاه های متعجبانه اون اقا رفتیم تو اسانسور و در حالی که از خنده داشتیم می مردیم از اون ساختمون زدیم بیرون :ws3:

 

بماند که من وقتی رسیدم خونه دیدم در نوشابه رو خوب نبستم و نوشابه گند زده به کیفم و هم قرارداد ثبت نام خیس و خمیر شده :5c6ipag2mnshmsf5ju3

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

یه زمانی ارائه درس تاریخ شهر شهر داشتیم

 

بعد شهری بود که شبیه اسب طراحی شده بود

 

منم اونجا خوندم این شهر رو مثل اسب طراحی کردن

 

یهو دیدم همه رفتن زیر میز استادم داره هر هر میخنده من :ws52:

 

کلی سوژه کردن منو خلاصه:ws3:

لینک به دیدگاه

امروز به تمام معنا گند زديم يعني!!

 

خونه پدرشوهرم اينا بوديم، خودشون سفر بودن نبودن خونه! به مستر گفتم بيا اين دوغ رو باز كن بخوريم! تا يكم پيچوند ديد گاز داره!! برد تو سينك كه جايي كثيف نشه!!

ديدم خيلي طول داده پاشدم گفتم بابا ول كن بازش كن ديگه گازش رفت!! گفت باشه بيا با دستت دور درشو بگير نپاشه اينور اونور!!

 

منم خيلي شيك دورشو گرفتم!! چشمتون روز بد نبينه هنوز نيم دورم نپيچونده بود كه يهو ي صدايي اومد و من كلا ديگه جلومو نديدم!! فقط احساس خيس بودن ميكردم، از صورت و مو تا لباس!!! همينجىور شكه جفتمون وايساده بوديم و همو نگاه ميكرديم!!!

 

به خودمون اومديم ديديم در و ديوار و پنجره و حتي سقف دوغي شده :4564:

 

يكم تميز كاري كرديم و زود متواري شديم !! :ws3: هنوزم بنده خداها نميدونن!! :ws3:

لینک به دیدگاه

كلا امروز روز شك شدن من بود!! شام رفتيم خونه بابام!! ديدم نوشيدني واسه شام نداريم! بابام گفت شربت آلبالو هست اونو بذار!!

 

تقريبا شيشه يك پنجم شربت داشت و شيشش از اينا بود كه چفت ميشه!! به بابام گفتم اين چرا روش سفيده خراب شده؟؟ گفت نه احتمالا كف روشه :|

 

منم گفتم اوكي.. تا اومدم چفت رو باز كنم ي چيزي گفت بووووووومممم :w58: قلبم وايساد ي لحظه!! اصلا توقع نداشتم!! شربت آلبالو آخه :w58:

فقط خوبيش اين بود كه اين يكي نپاشيد بيرون!! فقط بخارش خورد به عينكم!! :w58:

 

چرا امروز اين ريختي بود !!! :|

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

سلام:sad0:

 

خیلی سوتی بدی دادم..خیلی کم پیش میاد سوتی بدم...:sad0:

 

یه پروژه خیلی خیلی سنگین رو بعد تقریبا ده روز بیدار موندن تموم کردمو میخواستم برای استادم میل کنم..

 

تقریبا میتونم بگم خیلی خوب میتونم نامه هایی که فُرمت اداری دارن، و باید ادب و نزاکت توشون موج بزنه رو بنویسم..

 

خلاصه میل رو اومدم بنویسم :

 

نوشتم نوشتم...

 

اومدم براش بگم که نتیجه کار خیلی خوب شده به نظرم..

 

و در نهایت خنگی به جای اینکه بنویسم : ماحصلکار بسیار دقیق و رضایت بخش شده ، نوشتم : ماه عسل کار بسیار دقیق و رضایت بخش شده...

 

و امروز صبح در نهایت خاک بر سری فهمیدم که چه سوتیِ زشتی دادم...:sad0:

 

یعنی استادم فک کنم نه تنها نمرمو نده بلکه ازم نمره هم کم کنه:sad0:

 

دیگه خلاصه التماس دعا:sad0:

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

با دوستام رفتیم استخر.

یه دایو شیرجه هم داشتن.

منم جو گیر شدم گفتم چیزی نیست که. الان میرم میپرم حال کنید.

رفتم بالا خیلی با اعتماد به نفس شیرجه زدم.

دقیقاً رو هوا فهمیدم اشتباه کردم! ای کاش نمیپریدم.:icon_pf (34):

جای همتون خالی با گردن اومدم تو آب.:icon_pf (34):

خیییییلی با اون چیزی که میبینیم تو تلویزیون فرق داره.

اقلاً نکردم با پا بپرم پایین.

رسما از گردن به بالا الان تو کمائه بدنم.:icon_pf (34):

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

با دوستم داشتیم می رفتیم مسافرت. جاده ش خیلی قشنگ بود... واستادیم و دوربینامون رو در آوردیم و مشغول عکاسی شدیم. منم عینک آفتابیمو گذاشتم روی سقف ماشین که تمرکز کنم رو عکاسی :ws3:

خلاصه عکسامونو گرفتیم و رفتیم سوار ماشین شدیم.... بعد از 2 ثانیه گفتم: عینکم کو؟:w58:

همون لحظه صدای قِل خوردن یه چیزی از سقف ماشین اومد .:ws28:

گفتم: عزیزم عینکم رو سقف ماشین بود... البته الان وسط جاده ست :ws28::ws28::ws28::ws28:

حالا من پیاده شدم عینکمو بیارم... اونم فلشر ماشین رو زده... ملت دو طرف جاده جنگلی واستادن برای من. منم خیلی شیک رفتم عینکمو برداشتم... حالا خنده ام گرفته! ملت برو بر دارن نگام می کنن:w58:

لینک به دیدگاه

با یکی از دوستام داشتیم یه بحث جدی می کردیم. اومد بگه آدم تو یه موضوعی که deep بشه دیگه همیشه به اون موضوع عمیقاً فکر می کنه.

گفت: آره آدم همیشه به بعضی موضوع های مهم دیپاً فکر می کنه:ws28::ws28::ws28: deep + اً => دیپاً :ws28:

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

آقاااااااااااا!!! :ws3: امروز از خونه راه افتادم به سمت دانشگاه بعد 1 ساعت که تو راه بودم دم درب دانشگاه متوجه شدم مقنعه رو برعکس سرم کردم!!!!!!!!!!! :icon_pf (34)::ws28:

لینک به دیدگاه

ماشالا دست به سوتی خوبی داری :ws3:

 

دیروز یه اتفاقی افتاد، سوتی نبود، ولی چون خیلی جالب بود گفتم بیام بگم :ws3:

 

تو مترو وایساده بودم یه دفعه یکی اومد یه چیزی بهم گفت، یه کمی هم آروم گفت، پرسیدم چی میگی؟ :ws38:

هی دو سه بار گفت و منم متوجه نمیشدم. کلمش واسم عجیب بود :ws3: هی میگفتم چی؟ :ws52:

بعد بالاخره فهمیدم چی داره میگه :ws28:

میگفت تز رفت کی میره؟ :w58: (منظورش قطار تندرو بود)

یعنی به زور جلو خودمو نگه داشتما :ws28:

بابا خب از همون اول ترکی میگفتی راحت تر می فهمیدم. ترکی و فارسی رو قاطی کردی هیچی، بعد حداقل تز رو بگو. چرا تز رفت آخه :icon_pf (34):

برگشتم گفتم نیم ساعت دیگه و خیلی سریع از صحنه حادثه دور شدم. :ws3:

لینک به دیدگاه

كركس ها و رزيدنت كثثثثثثافت:ws3:

كنار سينما شقايق بابلسر بود كه يه سواري بوق و اشاره به من:

اقا ساري كدوم طرفه؟

بعضا سيستم جهت شناسيم نابود ميشه. گفتم مستقيم بريد و به ميدون كه رسيدين ععععع عععع دوباره بپرسين:ws3:

در واقع ميدون و سمت راست و به سمت بابل بود بعدش قائمشهر و ساري

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...