Ali.Fatemi4 22826 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 شهریور، ۱۳۹۳ دقیقا بعد از خوندن این پست یه سوتی دادم پستو خوندم، آفتاب افتاده بود روم، تنبلیم کرد بلند شم پرده رو بکشم دستمو تا تونستم دراز کردم مامانم گفت تنبل نرو تو سایه.... منم گفتم بابا عینکم سنگینه! (به جای لپ تاپ گفتم عینک :دی) میگم امروز کلا تو حال و هوای سوتی هستی 6 لینک به دیدگاه
pari.v 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 شهریور، ۱۳۹۳ میگمامروز کلا تو حال و هوای سوتی هستی آره از صب یه چند تا سوتی دیگه هم دادم کلا ملت با من پیر نمیشن 6 لینک به دیدگاه
زفسنجانی 7100 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 شهریور، ۱۳۹۳ دقیقا بعد از خوندن این پست یه سوتی دادم پستو خوندم، آفتاب افتاده بود روم، تنبلیم کرد بلند شم پرده رو بکشم دستمو تا تونستم دراز کردم مامانم گفت تنبل نرو تو سایه.... منم گفتم بابا عینکم سنگینه! (به جای لپ تاپ گفتم عینک :دی) تبریک بنده رو بابت این سوتی پذیرا باشید .... 7 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 شهریور، ۱۳۹۳ سوتی واستون بنویسم تا یه هفته بخندید روزای اولی بود رفتم دفتر ، سعی میکردم خیلی دقت و توجه داشه باشم اینقد سرم گرم محاسبات و کارای خودم بود مهندس دفتر صدام زدن گفتن لطفا این کاغذ رو اسکن کن ، رفتم گذاشتمش تو پرینتر حالا مونده بودم چی رو باید بزنم اسکن شه :icon_pf (34): سوتی دوم: یه روز دیگه همینطور بود که کار اسکن رو انجام دادم قرار بود یه جا ذخبره کنم واسه سیو no رو زدم : | دیگه قراره روی وایت برد سوتی هارو بنویسیم که دقت بره بالا :icon_pf (34): 17 لینک به دیدگاه
saghar... 6666 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 شهریور، ۱۳۹۳ تا حالا زیاد شنیدیم که دوستان میخوان واسه پروف هم پیام بذارن اشتباهی واسه خودشون میفرستناما من امروز میخواستم واسه یکی از دوستان پیام خصوصی بفرستم اشتباهی واسه خودم فرستادم... 14 لینک به دیدگاه
maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 شهریور، ۱۳۹۳ واسه مرحله اول امتحان عملی رانندگی با مربیم که آقا بود رفتم محل امتحانا اصلا استرس نداشتم ولی وقتی رسیدم اونجا و رفتم پیش بقیه بچه ها، دیدم که دخترا تقریبا در مرز غش کردنن از بس استرس دارن خلاصه منم تو جوشون استرس گرفتم:cryingf: تو همین اوضاع احوال مربیم گفت بیا تا نوبتت شه بریم یه دور دیگه بزنیم تمرین کنی بعدم برای این که شرایط امتحانو واسم شبیه سازی کنه اول به یه پسره گفت بیاد بشینه تو ماشین منم رفتم که سوار ماشین بشم ماشینو دور زدم تا رسیدم دم در شاگرد راننده داشتم درو باز میکردم بشینم که مربیم گفت خانوم داری چکار میکنی گفتم خو میخوام سوار ماشین شم دیگه:14k8gag: گفت معمولا از در شاگرد میرن پشت فرمون؟ یهو دوزاریم افتاد. نمیدونم چرا فکر میکردم باید از در کناری مینشستم خلاصه سوار که شدم بلافاصله پسرهی .... با صدای بلند گفت یاابالفضل العباس خودت بهم رحم کن :brodkavelarg::brodkavelarg: من که دیگه کارد میزدی خونم در نمیومد:imoksmiley: به همهی اینا استرسم اضافه کنید نتیجش این شد که حدود ۵ دقیقه داشتم تلاش مذبوحانهای میکردم که کمربندو ببندم:w74: پسره دیگه کف ماشین بود از خنده:shame: منم که دیگه... خلاصه اون دفعه رد شدم پسره هم رد شد البته اما دفعه بعدش قبول شدم 23 لینک به دیدگاه
Ali.Fatemi4 22826 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 شهریور، ۱۳۹۳ واسه مرحله اول امتحان عملی رانندگی با مربیم که آقا بود رفتم محل امتحانااصلا استرس نداشتم ولی وقتی رسیدم اونجا و رفتم پیش بقیه بچه ها، دیدم که دخترا تقریبا در مرز غش کردنن از بس استرس دارن خلاصه منم تو جوشون استرس گرفتم:cryingf: تو همین اوضاع احوال مربیم گفت بیا تا نوبتت شه بریم یه دور دیگه بزنیم تمرین کنی بعدم برای این که شرایط امتحانو واسم شبیه سازی کنه اول به یه پسره گفت بیاد بشینه تو ماشین منم رفتم که سوار ماشین بشم ماشینو دور زدم تا رسیدم دم در شاگرد راننده داشتم درو باز میکردم بشینم که مربیم گفت خانوم داری چکار میکنی گفتم خو میخوام سوار ماشین شم دیگه:14k8gag: گفت معمولا از در شاگرد میرن پشت فرمون؟ یهو دوزاریم افتاد. نمیدونم چرا فکر میکردم باید از در کناری مینشستم خلاصه سوار که شدم بلافاصله پسرهی .... با صدای بلند گفت یاابالفضل العباس خودت بهم رحم کن :brodkavelarg::brodkavelarg: من که دیگه کارد میزدی خونم در نمیومد:imoksmiley: به همهی اینا استرسم اضافه کنید نتیجش این شد که حدود ۵ دقیقه داشتم تلاش مذبوحانهای میکردم که کمربندو ببندم:w74: پسره دیگه کف ماشین بود از خنده:shame: منم که دیگه... خلاصه اون دفعه رد شدم پسره هم رد شد البته اما دفعه بعدش قبول شدم کاش من جای پسره بودمممم:ws28: 12 لینک به دیدگاه
maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 شهریور، ۱۳۹۳ همین مربیم که تو پست قبلیم ذکر خیرش بود خیــــلی عصبی بود شانس من یه بار داشتم تو یکی از خیابونا میرفتم به یکی از این رهگذرها نزدیک شده بودم اگه سریع ترمز نمیگرفتم زده بودم بهش:smiley-gen165: میگفت خانوم ریلکس باش بابا:4chsmu1: چرا خودتو زحمت میندازی:icon_razz: بزن بهش با هم دیه اش رو جور میکنیم دیگه:vahidrk: یه بارم میخواست فرمون زدن خیلی سریعو بهم یاد بده ولی من خیلی سختم بود و زورم نمیرسید این کارو سریع انجام بدم یه ربعی این جریان ادامه داشت تا این که آخرش دیگه خونش به جوش اومد در حدی که اگه اسلام دست و پاشو نبسته بود در جهت اهداف آموزشی یه دست کتکم میزد:banel_smiley_52: آخرش گفت خانوم بزن کنار:vahidrk: پیاده شد رفت یه کم صدقه انداخت صندوق صدقات یه پنج دقیقهای خودشو گم و گور کرد وقتی برگشت هنوزم از عصبانیت قرمز بود:ws28: هنوز که یاد قیافش تو اون صحنه میفتم خندم میگیره 24 لینک به دیدگاه
pari.v 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 شهریور، ۱۳۹۳ خخخ.. ماشین و زدم تو پارکینگ درو یادم رفت ببندم :icon_pf (34): بدیش اینجا بود که همسایمون داشت می رفت گفت ببندم گفتم نه خودم می بندم، خلاصه کلی اصرار کردم که بره نبنده درو. وقتی برگشت زنگ زد گفت در بازه!! گفتم یا خدا ینی کی بازش کرده؟؟؟؟؟ خو چیکا کنم داشتم به اکتشافاتم فک می کردم مغزم یاری نمی داد دیگه 21 لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۳ مدتهاست زیر نظر گرفتمش...کیه این؟!!:scared9: تبلیغات در نواندیشان Circuit advertisement تاریخ عضویت: Always سن: 2010 نوشته ها: Many لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۳ امروز صبح خواب آلود پا شدم رفتم تو پارکینگکاپوت ماشین رو زدم بالا که تو رادیات آب بریزم و برم درب رادیات رو باز کردم و شروع کردم به آب ریختن یکم گذشت با خودم گفتم خدایا! آخه چرا رادیات پر نمیشه؟!؟! یه نگاه انداختم سمت ماشین... دَدَم واااااااااااااای!:banel_smiley_52: همه ی این مدت داشتم آب میریختم تو کارتر موتور....جای روغن موتور به حماقتم ادامه دادم و ماشین رو روشن هم کردم دو هفته پیش روغن ریخته بودم، فیلتر هوا و بنزین هم عوض کرده بودم، همش از اول... فقط کافی بود پیچ تخلیه رو از زیر وا کنی... لینک به دیدگاه
maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۳ یه بار دیگه هم با مربیم نشسته بودم داشتم رانندگی میکردم اول صبح بود و هنوز خواب بودم:sleep1: داشت از شرایط امتحان میگفت که افسرا کیا هستن گفت معصومی خیلی سخت گیره تقریبا همه رو رد میکنه ولی سوسن آبادی خیلی راحت تر قبول میکنه:aghosh: هنوز که یادش میفتم از خجالت آب میشم:sorry: نه گذاشتم نه برداشتم بهش گفتم معصومی و سوسن آبادی خواهرن؟ :||| اون بنده خدا که همین جوری فقط نگام کرد:icon_pf (34): خو چیکار کنم خوابم میومد بعدم اصن جملشو یه چیز دیگه شنیده بودم 4 لینک به دیدگاه
maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۳ یه بار دیگه هم با مربیم نشسته بودم داشتم رانندگی میکردم اول صبح بود و هنوز خواب بودم:sleep1: داشت از شرایط امتحان میگفت که افسرا کیا هستن گفت معصومی خیلی سخت گیره تقریبا همه رو رد میکنه ولی سوسن آبادی خیلی راحت تر قبول میکنه:aghosh: هنوز که یادش میفتم از خجالت آب میشم:sorry: نه گذاشتم نه برداشتم بهش گفتم معصومی و سوسن آبادی خواهرن؟ :||| اون بنده خدا که همین جوری فقط نگام کرد:jawdrop: :icon_pf (34): خو چیکار کنم خوابم میومد بعدم اصن جملشو یه چیز دیگه شنیده بودم 16 لینک به دیدگاه
unstoppable 5989 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۳ فقط کافی بود پیچ تخلیه رو از زیر وا کنی... خوب همین کار رو کردم درست شد دیگه! دقیقاً همون کاری که تعویض روغنی میکنه... 3 لینک به دیدگاه
black banner 9103 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۳ یه بار دیگه هم با مربیم نشسته بودم داشتم رانندگی میکردم اول صبح بود و هنوز خواب بودم:sleep1: داشت از شرایط امتحان میگفت که افسرا کیا هستن گفت معصومی خیلی سخت گیره تقریبا همه رو رد میکنه ولی سوسن آبادی خیلی راحت تر قبول میکنه:aghosh: هنوز که یادش میفتم از خجالت آب میشم:sorry: نه گذاشتم نه برداشتم بهش گفتم معصومی و سوسن آبادی خواهرن؟ :||| اون بنده خدا که همین جوری فقط نگام کرد:jawdrop: :icon_pf (34): خو چیکار کنم خوابم میومد بعدم اصن جملشو یه چیز دیگه شنیده بودم بي خيال رانندگي شو مريم گواهي نامه گرفتي بايد سور بدي 7 لینک به دیدگاه
maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۳ بي خيال رانندگي شو مريم گواهي نامه گرفتي بايد سور بدي بذار بگیرم، من کل شهرو سور میدم 6 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 شهریور، ۱۳۹۳ این مدت که نبودم،به اندازه کل این تاپیک سوتی دادم چند وقت پیش آبجیم بهم گفت برو برام پفک و کرانچی بگیر بابام گفت برو از آقای سعیدی بگیر خیلی بهتره منم آدرس گرفتم منتهی تا اونجا که یادم بود،قبلا اونجا ساندویچی بود نزدیک مغازه که رسیدم،گفتم نکنه بابا اشتباه کرده و اینجا نباشه گفتم بی خیال میرم تو اگر ساندویچی بود،یه چیزی میگم که نداشته باشه رفتم تو دیدم سوپرمارکت بود ولی من هنو تو جو ساندویچی بودم بستنی و پفک برداشتم همین که خواستم کرانچی بگیرم،اروم گفتم ببخشید آقا چرانکی دارید آقاهه گفت چی؟ من یهو رفتم تو فکر گفتم خدایا کرانچی درسته یا چرانکی؟ گفتم بی خیال بذار بگم کرانچی که خداروشکر درست بود وقتی واسه دوستم تعریف کردم،گفت حالا پیش خودش میگه این اصن نمیدونست چیه یه چیزی به گوشش خورده خواسته بیاد ببینه چیه 16 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 شهریور، ۱۳۹۳ امروز زنگ زدم به یه سفارت که همیشه با آقایی صحبت میکردم که اسمشو می دونستم و اونم منو کامل می شناخت. تا زنگ زدم و منشیشون برداشت یهو فامیل آقاهه یادم رفت :icon_pf (34): گفتم با آقای , آقای آقای چیز کار دارم منشی هم منظورم رو فهمید :5c6ipag2mnshmsf5ju3 تا اون آقا تلفن رو برداشت گفت خانم فلانی من آقای چیز شدم ؟ من : :5c6ipag2mnshmsf5ju3 19 لینک به دیدگاه
pari.v 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۳ ازین اشتباها زیاد برام پیش میاد :icon_pf (34): واسه همایش ثبت نام می کردم، پسره فرمو پر کرد به جای اینکه بگم هزینه رو الان پرداخت می کنین یا بعد گفتم هزینه رو الان تقدیم می کنین یا بعد؟ یه بارم دوستم با باباش تلفی حرف می زد، برگشت گفت بابام سلام می رسونه، منم گفتم بزرگیشونو برسون ینی آخر سوتیم من 20 لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۳ دیروز اعصابم بدجوری خورد بود...محلمون شده شهربازی!:icon_pf (34): از یه طرف بخاطر آپارتمان سازی بچه های جغله تو محله زیاد شده...تابستون هم تعدادشون رو چند برابر کرده(مسافران نوروزی)...وانت بارها هم از یه طرف صدای نکره شون رو میندازن رو سرشون از صبح ساعت 9 تا شب ساعت 9 یه سره این میره اون میاد... همساده روبروییمون هم داده خونشو بکوبن... دیدم چیکار کنم چیکار نکنم...نشستم به حرفای کارگرا گوش دادن... یه مردی بود با پسر 17-18 سالش...آرماتور بند بودن...شنیدم پسره به باباش میگه: پسر:بابا...اینم شد کار آخه؟!... باباهه:چیه پسرم؟...کاره دیگه... پسر:آخه این که نشد کار...از صبح تا شب مث میمون از این میله آویزونیم بعد میپریم ازونیکی میله آویزون میشیم... باباهه:کار کن پسر...فک کن رفتی باشگاه داری بارفیکس میزنی:vahidrk: هیچی دیگه...تا عصر روحم شاد شد...تا شب هم اصلاً اعصابم خورد نبود... لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده