رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

دقیقا بعد از خوندن این پست یه سوتی دادم :ws3:

پستو خوندم، آفتاب افتاده بود روم، تنبلیم کرد بلند شم پرده رو بکشم دستمو تا تونستم دراز کردم مامانم گفت تنبل نرو تو سایه.... منم گفتم بابا عینکم سنگینه! (به جای لپ تاپ گفتم عینک :دی)

میگم

امروز کلا تو حال و هوای سوتی هستی:ws28:

  • Like 6
لینک به دیدگاه
میگم

امروز کلا تو حال و هوای سوتی هستی:ws28:

آره از صب یه چند تا سوتی دیگه هم دادم :ws3:

کلا ملت با من پیر نمیشن :w02:

  • Like 6
لینک به دیدگاه
دقیقا بعد از خوندن این پست یه سوتی دادم :ws3:

پستو خوندم، آفتاب افتاده بود روم، تنبلیم کرد بلند شم پرده رو بکشم دستمو تا تونستم دراز کردم مامانم گفت تنبل نرو تو سایه.... منم گفتم بابا عینکم سنگینه! (به جای لپ تاپ گفتم عینک :دی)

 

تبریک بنده رو بابت این سوتی پذیرا باشید ....:ws3:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

سوتی واستون بنویسم تا یه هفته بخندید :whistle:

روزای اولی بود رفتم دفتر ، سعی میکردم خیلی دقت و توجه داشه باشم

اینقد سرم گرم محاسبات و کارای خودم بود مهندس دفتر صدام زدن گفتن لطفا این کاغذ رو اسکن کن ، رفتم گذاشتمش تو پرینتر :whistle: حالا مونده بودم چی رو باید بزنم اسکن شه :icon_pf (34):

سوتی دوم: یه روز دیگه همینطور بود که کار اسکن رو انجام دادم قرار بود یه جا ذخبره کنم واسه سیو no رو زدم : |

دیگه قراره روی وایت برد سوتی هارو بنویسیم که دقت بره بالا :icon_pf (34):

  • Like 17
لینک به دیدگاه

تا حالا زیاد شنیدیم که دوستان میخوان واسه پروف هم پیام بذارن اشتباهی واسه خودشون میفرستناما من امروز میخواستم واسه یکی از دوستان پیام خصوصی بفرستم اشتباهی واسه خودم فرستادم...

  • Like 14
لینک به دیدگاه

واسه مرحله اول امتحان عملی رانندگی با مربیم که آقا بود رفتم محل امتحانا

اصلا استرس نداشتم:ws31:

ولی وقتی رسیدم اونجا و رفتم پیش بقیه بچه ها، دیدم که دخترا تقریبا در مرز غش کردنن از بس استرس دارن:w58:

خلاصه منم تو جوشون استرس گرفتم:cryingf:

تو همین اوضاع احوال مربیم گفت بیا تا نوبتت شه بریم یه دور دیگه بزنیم تمرین کنی:w16:

بعدم برای این که شرایط امتحانو واسم شبیه سازی کنه اول به یه پسره گفت بیاد بشینه تو ماشین

منم رفتم که سوار ماشین بشم

ماشینو دور زدم تا رسیدم دم در شاگرد راننده

داشتم درو باز میکردم بشینم که مربیم گفت خانوم داری چکار میکنی:w000:

گفتم خو میخوام سوار ماشین شم دیگه:14k8gag:

گفت معمولا از در شاگرد میرن پشت فرمون؟:ws43:

یهو دوزاریم افتاد. نمیدونم چرا فکر میکردم باید از در کناری می‌نشستم:hanghead::ws3:

خلاصه سوار که شدم بلافاصله پسره‌ی .... با صدای بلند گفت یاابالفضل العباس خودت بهم رحم کن

:brodkavelarg::brodkavelarg:

من که دیگه کارد میزدی خونم در نمیومد:imoksmiley:

به همه‌ی اینا استرسم اضافه کنید نتیجش این شد که حدود ۵ دقیقه داشتم تلاش مذبوحانه‌ای میکردم که کمربندو ببندم:w74:

پسره دیگه کف ماشین بود از خنده:shame:

منم که دیگه...:sigh:

خلاصه اون دفعه رد شدم

پسره هم رد شد البته

اما دفعه بعدش قبول شدم:w16:

  • Like 23
لینک به دیدگاه
واسه مرحله اول امتحان عملی رانندگی با مربیم که آقا بود رفتم محل امتحانا

اصلا استرس نداشتم:ws31:

ولی وقتی رسیدم اونجا و رفتم پیش بقیه بچه ها، دیدم که دخترا تقریبا در مرز غش کردنن از بس استرس دارن:w58:

خلاصه منم تو جوشون استرس گرفتم:cryingf:

تو همین اوضاع احوال مربیم گفت بیا تا نوبتت شه بریم یه دور دیگه بزنیم تمرین کنی:w16:

بعدم برای این که شرایط امتحانو واسم شبیه سازی کنه اول به یه پسره گفت بیاد بشینه تو ماشین

منم رفتم که سوار ماشین بشم

ماشینو دور زدم تا رسیدم دم در شاگرد راننده

داشتم درو باز میکردم بشینم که مربیم گفت خانوم داری چکار میکنی:w000:

گفتم خو میخوام سوار ماشین شم دیگه:14k8gag:

گفت معمولا از در شاگرد میرن پشت فرمون؟:ws43:

یهو دوزاریم افتاد. نمیدونم چرا فکر میکردم باید از در کناری می‌نشستم:hanghead::ws3:

خلاصه سوار که شدم بلافاصله پسره‌ی .... با صدای بلند گفت یاابالفضل العباس خودت بهم رحم کن

:brodkavelarg::brodkavelarg:

من که دیگه کارد میزدی خونم در نمیومد:imoksmiley:

به همه‌ی اینا استرسم اضافه کنید نتیجش این شد که حدود ۵ دقیقه داشتم تلاش مذبوحانه‌ای میکردم که کمربندو ببندم:w74:

پسره دیگه کف ماشین بود از خنده:shame:

منم که دیگه...:sigh:

خلاصه اون دفعه رد شدم

پسره هم رد شد البته

اما دفعه بعدش قبول شدم:w16:

 

کاش من جای پسره بودمممم:ws28::ws28:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

همین مربیم که تو پست قبلیم ذکر خیرش بود خیــــلی عصبی بود شانس من:hanghead:

یه بار داشتم تو یکی از خیابونا می‌رفتم به یکی از این رهگذرها نزدیک شده بودم اگه سریع ترمز نمی‌گرفتم زده بودم بهش:smiley-gen165:

می‌گفت خانوم ریلکس باش بابا:4chsmu1:

چرا خودتو زحمت میندازی:icon_razz:

بزن بهش با هم دیه اش رو جور می‌کنیم دیگه:vahidrk:

 

یه بارم می‌خواست فرمون زدن خیلی سریعو بهم یاد بده

ولی من خیلی سختم بود و زورم نمی‌رسید این کارو سریع انجام بدم

یه ربعی این جریان ادامه داشت تا این که آخرش دیگه خونش به جوش اومد:ws3:

در حدی که اگه اسلام دست و پاشو نبسته بود در جهت اهداف آموزشی یه دست کتکم میزد:banel_smiley_52:

آخرش گفت خانوم بزن کنار:vahidrk:

پیاده شد

رفت یه کم صدقه انداخت صندوق صدقات

یه پنج دقیقه‌ای خودشو گم و گور کرد

وقتی برگشت هنوزم از عصبانیت قرمز بود:ws28::ws28::ws28:

هنوز که یاد قیافش تو اون صحنه میفتم خندم می‌گیره:ws28:

  • Like 24
لینک به دیدگاه

خخخ.. ماشین و زدم تو پارکینگ درو یادم رفت ببندم :icon_pf (34):

 

بدیش اینجا بود که همسایمون داشت می رفت گفت ببندم گفتم نه خودم می بندم، خلاصه کلی اصرار کردم که بره نبنده درو. وقتی برگشت زنگ زد گفت در بازه!! :banel_smiley_4:

 

گفتم یا خدا ینی کی بازش کرده؟؟؟؟؟ :ws52:

 

خو چیکا کنم داشتم به اکتشافاتم فک می کردم مغزم یاری نمی داد دیگه :ws3:

  • Like 21
لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان

مدتهاست زیر نظر گرفتمش...کیه این؟!!:scared9:

 

تبلیغات در نواندیشان

 

 

Circuit advertisement

 

تاریخ عضویت: Always

سن: 2010

نوشته ها: Many

 

 

لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان
امروز صبح خواب آلود پا شدم رفتم تو پارکینگ

کاپوت ماشین رو زدم بالا که تو رادیات آب بریزم و برم

درب رادیات رو باز کردم و شروع کردم به آب ریختن

یکم گذشت با خودم گفتم خدایا! آخه چرا رادیات پر نمیشه؟!؟!:ws38:

یه نگاه انداختم سمت ماشین...

دَدَم واااااااااااااای!:banel_smiley_52:

همه ی این مدت داشتم آب میریختم تو کارتر موتور....جای روغن موتورicon_pf%20(34).gif

به حماقتم ادامه دادم و ماشین رو روشن هم کردم:ws3:

 

دو هفته پیش روغن ریخته بودم، فیلتر هوا و بنزین هم عوض کرده بودم، همش از اول...icon_pf%20(34).gif

 

فقط کافی بود پیچ تخلیه رو از زیر وا کنی...:ws28:

لینک به دیدگاه

یه بار دیگه هم با مربیم نشسته بودم داشتم رانندگی میکردم

اول صبح بود و هنوز خواب بودم:sleep1:

داشت از شرایط امتحان می‌گفت که افسرا کیا هستن:ws37:

گفت معصومی خیلی سخت گیره تقریبا همه رو رد میکنه :4564:

ولی سوسن آبادی خیلی راحت تر قبول میکنه:aghosh:

 

هنوز که یادش میفتم از خجالت آب میشم:sorry:

نه گذاشتم نه برداشتم بهش گفتم معصومی و سوسن آبادی خواهرن؟ :|||

 

اون بنده خدا که همین جوری فقط نگام کرد:w58::ws28::banel_smiley_4::icon_pf (34)::hanghead:

خو چیکار کنم:hanghead:

خوابم میومد:hanghead:

بعدم اصن جملشو یه چیز دیگه شنیده بودم:4564:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

یه بار دیگه هم با مربیم نشسته بودم داشتم رانندگی میکردم

اول صبح بود و هنوز خواب بودم:sleep1:

داشت از شرایط امتحان می‌گفت که افسرا کیا هستن:ws37:

گفت معصومی خیلی سخت گیره تقریبا همه رو رد میکنه :4564:

ولی سوسن آبادی خیلی راحت تر قبول میکنه:aghosh:

 

هنوز که یادش میفتم از خجالت آب میشم:sorry:

نه گذاشتم نه برداشتم بهش گفتم معصومی و سوسن آبادی خواهرن؟ :|||:ws38:

 

اون بنده خدا که همین جوری فقط نگام کرد:jawdrop: :w58: :ws28: :banel_smiley_4: :icon_pf (34): :hanghead:

خو چیکار کنم:hanghead:

خوابم میومد:hanghead:

بعدم اصن جملشو یه چیز دیگه شنیده بودم:4564:

  • Like 16
لینک به دیدگاه
یه بار دیگه هم با مربیم نشسته بودم داشتم رانندگی میکردم

اول صبح بود و هنوز خواب بودم:sleep1:

داشت از شرایط امتحان می‌گفت که افسرا کیا هستن:ws37:

گفت معصومی خیلی سخت گیره تقریبا همه رو رد میکنه :4564:

ولی سوسن آبادی خیلی راحت تر قبول میکنه:aghosh:

 

هنوز که یادش میفتم از خجالت آب میشم:sorry:

نه گذاشتم نه برداشتم بهش گفتم معصومی و سوسن آبادی خواهرن؟ :|||:ws38:

 

اون بنده خدا که همین جوری فقط نگام کرد:jawdrop: :w58: :ws28: :banel_smiley_4: :icon_pf (34): :hanghead:

خو چیکار کنم:hanghead:

خوابم میومد:hanghead:

بعدم اصن جملشو یه چیز دیگه شنیده بودم:4564:

 

 

بي خيال رانندگي شو مريم :ws3:

 

گواهي نامه گرفتي بايد سور بدي

  • Like 7
لینک به دیدگاه

این مدت که نبودم،به اندازه کل این تاپیک سوتی دادم:4564:

 

چند وقت پیش آبجیم بهم گفت برو برام پفک و کرانچی بگیر

بابام گفت برو از آقای سعیدی بگیر خیلی بهتره

منم آدرس گرفتم منتهی تا اونجا که یادم بود،قبلا اونجا ساندویچی بود

نزدیک مغازه که رسیدم،گفتم نکنه بابا اشتباه کرده و اینجا نباشه:ws38:

گفتم بی خیال میرم تو اگر ساندویچی بود،یه چیزی میگم که نداشته باشه:ws3:

رفتم تو دیدم سوپرمارکت بود

ولی من هنو تو جو ساندویچی بودم

بستنی و پفک برداشتم همین که خواستم کرانچی بگیرم،اروم گفتم ببخشید آقا چرانکی دارید:w02:

آقاهه گفت چی؟:w58:

من یهو رفتم تو فکر گفتم خدایا کرانچی درسته یا چرانکی؟:4564:

گفتم بی خیال بذار بگم کرانچی:sad0:

که خداروشکر درست بود:w02:

وقتی واسه دوستم تعریف کردم،گفت حالا پیش خودش میگه این اصن نمیدونست چیه یه چیزی به گوشش خورده خواسته بیاد ببینه چیه:ws28:

  • Like 16
لینک به دیدگاه

امروز زنگ زدم به یه سفارت که همیشه با آقایی صحبت میکردم که اسمشو می دونستم و اونم منو کامل می شناخت.

تا زنگ زدم و منشیشون برداشت یهو فامیل آقاهه یادم رفت :icon_pf (34):

گفتم با آقای , آقای :ws52:آقای چیز کار دارم :ws52:

منشی هم منظورم رو فهمید :5c6ipag2mnshmsf5ju3

تا اون آقا تلفن رو برداشت گفت خانم فلانی من آقای چیز شدم ؟ :banel_smiley_4::ws3:

من : :5c6ipag2mnshmsf5ju3

  • Like 19
لینک به دیدگاه

ازین اشتباها زیاد برام پیش میاد :icon_pf (34):

 

واسه همایش ثبت نام می کردم، پسره فرمو پر کرد به جای اینکه بگم هزینه رو الان پرداخت می کنین یا بعد گفتم هزینه رو الان تقدیم می کنین یا بعد؟ :hanghead:

یه بارم دوستم با باباش تلفی حرف می زد، برگشت گفت بابام سلام می رسونه، منم گفتم بزرگیشونو برسون :w58:

 

ینی آخر سوتیم من :ws3:

  • Like 20
لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان

دیروز اعصابم بدجوری خورد بود...محلمون شده شهربازی!:icon_pf (34):

از یه طرف بخاطر آپارتمان سازی بچه های جغله تو محله زیاد شده...تابستون هم تعدادشون رو چند برابر کرده(مسافران نوروزی:banel_smiley_4:)...وانت بارها هم از یه طرف صدای نکره شون رو میندازن رو سرشون از صبح ساعت 9 تا شب ساعت 9 یه سره این میره اون میاد...

همساده روبروییمون هم داده خونشو بکوبن...:banel_smiley_4:

دیدم چیکار کنم چیکار نکنم...نشستم به حرفای کارگرا گوش دادن...

یه مردی بود با پسر 17-18 سالش...آرماتور بند بودن...شنیدم پسره به باباش میگه:

پسر:بابا...اینم شد کار آخه؟!...

باباهه:چیه پسرم؟...کاره دیگه...

پسر:آخه این که نشد کار...از صبح تا شب مث میمون از این میله آویزونیم بعد میپریم ازونیکی میله آویزون میشیم...

باباهه:کار کن پسر...فک کن رفتی باشگاه داری بارفیکس میزنی:vahidrk:

هیچی دیگه...تا عصر روحم شاد شد...تا شب هم اصلاً اعصابم خورد نبود...:ws28:

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...