رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

یه جایی یه حرفی زدم یه بنده خدایی به خودش گرفت

منظورم اصلا به اون شخص نبود ولی خب کلا از اون طرفم یه جورایی دلگیر بودم و هستم!

  • Like 7
لینک به دیدگاه

کودکی ،دخترکی ،موقع خواب

سخت، پاپیچ پدر بود و از او می پرسید:

زندگی چیست پدر؟

پدرش از سر بی میلی گفت:زندگی یعنی عشق.

دخترک با دل پر شوری گفت:عشق را معنی کن.

پدرش داد جواب:بوسه گرم تو بر گونه من.

دخترک خنده برآورد زشوق،گونه های پدرش را بوسید،

زان سپس گفت به او:عشق گر بوسه بود،بوسه هایم همه تقدیم تو باد.

بوسه هایم همه تقدیم تو باد.

 

Photo-Girl-Little-Model-14.jpg

  • Like 4
لینک به دیدگاه

چرا مهم است ؟

این مهم بودن یعنی چه ؟

آیا این درست است بگوییم زمانی که موضوع اهمیت دار کم می شود یه موضوعاتی مهم می شوند...یا فقط به چشم می آیند ؟

هر چه هست این مهم بودن اذیت می کند ...خیلی

کاش این رنگ بی تفاوتی علاوه بر نگاه ها به قلبهایمان نیز نفوذ میکرد .. آن وقت شاید البته شاید بهتر می شد تصمیم گرفت

کاش حداقل در خلوتمان با خود خودمان روراست و صادق بودیم .. ای کاش ..

  • Like 5
لینک به دیدگاه

به گمانم واژه ها را از نو باید نوشت

من کمی نگرانم

اما ...

همه چیز "درست" می شود

فعلا هوا "خرآب" است

چترت را باز کن

"باران" می آید !

  • Like 7
لینک به دیدگاه

ساعت 4:30 دقیقه صبحِ. یه مطلبی یادم اومد اگه نمیگفتم بغزم میترکید.

همین الان هم نمیتونم کیبورد رو درست ببینم.

چند سال پیش بچه بودم داشتیم با خانواده میرفتیم مسافرت.

بین مسیر یه نونوایی بود گفتیم اینجا نون بگیریم که دیگه نون سفرمون تو این چند روزه تامین باشه.

داداش بزرگم (اون موقع شاید 12 سالش بود منم 6-7 سالم) از پدرم پول گرفت رفت نون گرفت و اومد.

حالا نگو این نونوا حواسش نبوده فکر کرده پول نون به جای مثلاً 1000 تومن 500 تومن میشه. از برادر من 500 تومن گرفته بود و اینم سرخوش از اینکه سر نونوا کلاه گذاشته بود باقیشو قایم کرده بود تو جیبش و خوشحال شده بود.

داشتیم ادامه مسیر رو میرفتیم یهو نمیدونم چطور صحبت نونوایی شد و داداشم قضیه رو با افتخار گفت و به پدرم گفت که چه زرنگی (دزدی) کرده!

شاید باورتون نشه ولی پدرم همونجا دور زد چند ساعت مسیری که رفته بودیم رو برگشت و به برادرم گفت برو پولشو پس بده و ازش معذرت خواهی کن!

فقط میخواستم بدونید من زیر دست همچین پدری بزرگ شدم!

من انسانیت رو اینجوری یاد گرفتم!

پدری که وقتی پدر بزرگم مادریم ازش پرسید تو چرا انقدر هوای این بچه هاتو داری گفت من چون خودم طعم یتیمی روچشیدم نمیخوام بذارم بچه هام این طعمو بچشن!

پدری که یادمه از رو ناچاری پول نزول کرد تا برای من دوچرخه بخره که جلو بقیه خجالت نکشم!

من به این پدرم افتخار میکنم!

روحش شاد.:icon_gol:

  • Like 28
لینک به دیدگاه

اینجا زمین است ..!

اینجا همه خسته اند اینجا همیشه شب است اینجا کسی تو را برای خودت نمیخواهداینجا همه تو را برای فرار از تنهایی میخواهند اینجا انسانیت مرده اینجا عاشقی معنای ندارداینجا همه خیانت میکنن اینجا به دل ساده میخندن .اینجا عاشق که باشی .اخر راهت یا شکست است یا خیانت .اینجا زمین است ..!اینجا. سر زمین مرده های متحرک است.اینجا انچنان سرد است که دلت میمیرد .اینجا غم همه را در خود غرق کرده اینجا با این که کنار هم هستیم اما تنهایم اینجا حرفهای ناگفته زیاد است اینجا زمین است ..!

:hanghead:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

حرفِ مُفت دارم..گوش مُفت پیدا نمی کنم که حرفام رو بِچپونم توش!

 

همه ی گوش ها یکی درِ...یکی دروازه س!

 

به مُفت خوری عادت نکردم..با اینکه خیلیا عادت کردن...

 

ولی دوست دارم ببینم چه مزه ای داره که بعضی ها آبونمان 24 ساله گرفتن اندازه ی عمرشون...

 

هر سال هم عینه بیمه ی بدنه..تمدیدش می کنن!!

 

 

موخره:سلام من را به مُفت خوران عالم برسانین...بگویید یک دستورالعمل برای من بفرستند!!!

 

من دوست دارم مفت خوری کنم..برای چند لحظه!!:ws37:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

کاش میشد کمتر دروغ داد.

واقعا خوب که نگاه می کنم می بینم . هر ثانیه هزاران دروغ خواسته یا ناخواسته بی صدا ، از چهره، رفتار و زبانمان تراوش میکند .

حتی در خلوت ترین خلوت هامان، راستی کمیاب ترین عنصر طبیعی وجودمان میشود .

می خواستم چند خطی برایت بنویسم و راست یا دروغ ابراز گله یا شکایت کنم، از تو چه پنهان نوشتم ولی خط زدم.

چون دیدم به تو، به خودم، به تنهایی مطلقم در لحظه لحظه های آن خطوط دروغ می گفتم.

ننوشتم.

خوب باشی.

  • Like 12
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...