رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

ماه من دلواپس چی هستی؟

برای چی منتظر نشستی ؟

توی آسمونت یه تک ستاره س

چرا چشمای قشنگ تو بستی؟

 

:icon_gol:

 

 

چشماتو باز کن تا دیر نشده٬

تاستاره از دیدنت سیر نشده

بذار آسمونم وصال تو ببینه٬

تا از غم و غصه تو پیر نشده

 

 

 

:icon_gol:

 

نذار تا آخر عمر تنها بمونی٬

تو یه عاشق خوب و مهربونی

توکه داری یه همدم آسمونی

چرانمی خوای کنارش بمونی؟

  • Like 5
لینک به دیدگاه

در کودکی مادرت را از دست دادی....

 

در نوجوانی پدر جوانت...................

 

ب خواست دیگران تن ب ازدواجی ناخواسته دادی..........

 

و همچنان تو یک نوجوانی......

 

با دیدنت شاد شدم ....

 

زیبا بودی و کارهای شیطنت امیز دخترانه ات توجه هرکسی را ب سمتت جلب میکرد..........

 

زندگی را تا ب اکنون چگونه گذرانده ای راحیل ک مرا ب حیرت واداشته ای؟؟؟؟؟؟؟

 

+

خدایا این ها همه اش حکمت است؟؟؟؟؟؟؟؟:sigh:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

همین امروز طهران باران بارید

وقتی که بیکار شدم از غیر و گرفتار شدم به تو

آمدم زیر باران کمی با این نازدانه قطره ها حرف زدم

 

کمی گفتیم و خندیدم

کمی با تو بودیم

کمی به این نهال جوانه زده که در دستم بود آب دادم

 

همین اکنون رسیدم ؛ کماکان در آن نیمکت گیر کرده ام

کمی هنوز دهانم بوی آب پرتقال می دهد

کمی هنوز دوست دارم امروز همین شنبه باشد همیشه

با صبح مطبوعش ، و این غروب پر شورش

 

اذان میگویند

من میروم با شراب وضو بگیرم

میروم به تکبیر رب ، به قامت تو قبله بسازم توکه زیبا تر از حُسن یوسف درون اتاقم هستی

 

کندم دل را چقدر بی رحمانه

من وحشی ترین اهلی زمینم

من بُردم

. . . . .

  • Like 11
لینک به دیدگاه

خیلی به خاطر این اتفاق دلم گرفت...

همه ی باورام رو به هم ریخت....

 

امیدوارم آخرش هرچی که خیره پیش بیاد

 

هرچند که

دلم بدجوری گرفت...:hanghead:

 

این حجم از نامردی ، در وجود تو نمی گنجید دوست من ...

باور کن ...

  • Like 10
لینک به دیدگاه

نه از زمانه نه از زمین که من از دست خودم خسته ام! از این ذهن پریشانم از این حس درد آلودم از این هذیان های گاه و بیگاه از این روح سردرگم چرا بی راهه بروم؟ من از دست خودم خسته ام…

  • Like 12
لینک به دیدگاه

دختران شهر

 

به روستا فکر می کنند

 

دختران روستا

...

در آرزوی شهر می میرند

 

مردان کوچک

 

به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند

 

مردان بزرگ

 

در آرزوی آرامش مردان کوچک

 

می میرند

 

کدام پل

 

در کجای جهان

 

شکسته است

 

که هیچکس به خانه اش نمی رسد ..!

 

 

گروس عبدالملکیان

  • Like 11
لینک به دیدگاه

امروز فرصت داشتم مروری داشته باشم به زندگیم ، نقاط پر رنگ زندگیم صدها دوستی بوده در هر مرحله از زندگیم داشتم ، دو سال ابتدایی نیشابور ، بعد ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان مشهد ، 4 سال اصفهان ، مدتی چالوس بعد تهران بعد یزد بعد باز به نقطه شروع برگشتم و در هر دوره تعداد زیادی دوست و همراه، یاد همه کسایی که اثر وجودشون بر خاطرم نشسته بخیر :ws37:

  • Like 9
لینک به دیدگاه

این روزها قدم برمیدارم

شتابان میدوئم

به سمت امیدی که از دور برای من سو سو میزنه

نفس نفس میزنم

همچنان میدوئم

اما نمیرسم

باز هم سراب...

  • Like 8
لینک به دیدگاه

زبان، را گاز گرفتم...حواسم جایی دیگر بود...

 

جشمانم خیره بود بی پلک...

 

واژه هایم لهجه ی سکوت داشت....

 

نبضم را گرفتم..یکی در میان سکوت بود و سکوت...

 

همه و همه حالم خواب گردی بود با چشم باز...

.

.

.

من انگاری حالِ دِگر دارم....

 

کاش مُسری باشد این حال...حال خوشی ست...

 

سرایت کند از واژه هایم به چشمانت، الهی...:icon_redface:

 

 

 

  • Like 14
لینک به دیدگاه

حدودا نیم ساعت پیش برق رفت. بعده یه ربع برق اومد و یه نسکافه و دوباره سیستم روشن کردم و اومدم نواندیشان. آن بودم هنوز:w58:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

یعــــــــنی من آخرِشـــــــم:4564:

 

2روزه دارم درباره مهاجرت یک آبزی تحقیق وتفحص میکنم به دوستـــــــم اس دادم میگم: یه دست و جیغ وهوراااااااا پیداش کردم:TAEL_SmileyCente:

 

میگه خسته نباشی این که موضوع سمیناره من ِ:4564:

 

یعـــــــــنی آرمان هام پر پر شد...75629_xbltef.gif

  • Like 13
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...