"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۲ ماه من دلواپس چی هستی؟ برای چی منتظر نشستی ؟ توی آسمونت یه تک ستاره س چرا چشمای قشنگ تو بستی؟ چشماتو باز کن تا دیر نشده٬ تاستاره از دیدنت سیر نشده بذار آسمونم وصال تو ببینه٬ تا از غم و غصه تو پیر نشده نذار تا آخر عمر تنها بمونی٬ تو یه عاشق خوب و مهربونی توکه داری یه همدم آسمونی چرانمی خوای کنارش بمونی؟ 5 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۲ در کودکی مادرت را از دست دادی.... در نوجوانی پدر جوانت................... ب خواست دیگران تن ب ازدواجی ناخواسته دادی.......... و همچنان تو یک نوجوانی...... با دیدنت شاد شدم .... زیبا بودی و کارهای شیطنت امیز دخترانه ات توجه هرکسی را ب سمتت جلب میکرد.......... زندگی را تا ب اکنون چگونه گذرانده ای راحیل ک مرا ب حیرت واداشته ای؟؟؟؟؟؟؟ + خدایا این ها همه اش حکمت است؟؟؟؟؟؟؟؟ 12 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۲ خدایا چقدر امروز استرس کشیدمفقط خودت میدونی و مامانمهمیشه شرمندم میکنی به خاطر لطفتممنونم 7 لینک به دیدگاه
Mina Yousefi 24161 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۲ چقد دلم گریه میخواد یه بغض عجیبی گیر کرده تو گلوم کی منفجر شه خدا عالمه 6 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۲ رسد آدمی به جایی که شبیه من شود !!! 5 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۲ همین امروز طهران باران بارید وقتی که بیکار شدم از غیر و گرفتار شدم به تو آمدم زیر باران کمی با این نازدانه قطره ها حرف زدم کمی گفتیم و خندیدم کمی با تو بودیم کمی به این نهال جوانه زده که در دستم بود آب دادم همین اکنون رسیدم ؛ کماکان در آن نیمکت گیر کرده ام کمی هنوز دهانم بوی آب پرتقال می دهد کمی هنوز دوست دارم امروز همین شنبه باشد همیشه با صبح مطبوعش ، و این غروب پر شورش اذان میگویند من میروم با شراب وضو بگیرم میروم به تکبیر رب ، به قامت تو قبله بسازم توکه زیبا تر از حُسن یوسف درون اتاقم هستی کندم دل را چقدر بی رحمانه من وحشی ترین اهلی زمینم من بُردم . . . . . 11 لینک به دیدگاه
دختر باران 18625 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۲ اگر انسان ها بدانند فرصت با هم بودنشان چقدر اندک است محبتشان را از هم دریغ نمیکردن 13 لینک به دیدگاه
ghazal1991 1818 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۲ 4 ماه و 5 روز که نیومدم. دلم تنگ شده بود. 10 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۲ خیلی به خاطر این اتفاق دلم گرفت... همه ی باورام رو به هم ریخت.... امیدوارم آخرش هرچی که خیره پیش بیاد هرچند که دلم بدجوری گرفت... این حجم از نامردی ، در وجود تو نمی گنجید دوست من ... باور کن ... 10 لینک به دیدگاه
Mina Yousefi 24161 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۲ نه از زمانه نه از زمین که من از دست خودم خسته ام! از این ذهن پریشانم از این حس درد آلودم از این هذیان های گاه و بیگاه از این روح سردرگم چرا بی راهه بروم؟ من از دست خودم خسته ام… 12 لینک به دیدگاه
NYC 20977 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۲ دختران شهر به روستا فکر می کنند دختران روستا ... در آرزوی شهر می میرند مردان کوچک به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند مردان بزرگ در آرزوی آرامش مردان کوچک می میرند کدام پل در کجای جهان شکسته است که هیچکس به خانه اش نمی رسد ..! گروس عبدالملکیان 11 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۲ امروز فرصت داشتم مروری داشته باشم به زندگیم ، نقاط پر رنگ زندگیم صدها دوستی بوده در هر مرحله از زندگیم داشتم ، دو سال ابتدایی نیشابور ، بعد ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان مشهد ، 4 سال اصفهان ، مدتی چالوس بعد تهران بعد یزد بعد باز به نقطه شروع برگشتم و در هر دوره تعداد زیادی دوست و همراه، یاد همه کسایی که اثر وجودشون بر خاطرم نشسته بخیر 9 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۲ بی حوصله ام دست خودم نیست کمی دلتنگ فردایم فردایی که تومی آیی شاید من نباشم 7 لینک به دیدگاه
.Apameh 25173 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۲ این روزها قدم برمیدارم شتابان میدوئم به سمت امیدی که از دور برای من سو سو میزنه نفس نفس میزنم همچنان میدوئم اما نمیرسم باز هم سراب... 8 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۲ خواب هم ترس داره ، وقتی که هجوم افکار تورو به مرز جنون برسونه 15 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۲ لعنـتــــــــــــــــــ ..... اعصاب ندارمممممممممممممم 9 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۲ زبان، را گاز گرفتم...حواسم جایی دیگر بود... جشمانم خیره بود بی پلک... واژه هایم لهجه ی سکوت داشت.... نبضم را گرفتم..یکی در میان سکوت بود و سکوت... همه و همه حالم خواب گردی بود با چشم باز... . . . من انگاری حالِ دِگر دارم.... کاش مُسری باشد این حال...حال خوشی ست... سرایت کند از واژه هایم به چشمانت، الهی... 14 لینک به دیدگاه
alimec 23102 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۲ حدودا نیم ساعت پیش برق رفت. بعده یه ربع برق اومد و یه نسکافه و دوباره سیستم روشن کردم و اومدم نواندیشان. آن بودم هنوز 13 لینک به دیدگاه
Matin H-d 18145 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۲ یعــــــــنی من آخرِشـــــــم 2روزه دارم درباره مهاجرت یک آبزی تحقیق وتفحص میکنم به دوستـــــــم اس دادم میگم: یه دست و جیغ وهوراااااااا پیداش کردم:TAEL_SmileyCente: میگه خسته نباشی این که موضوع سمیناره من ِ یعـــــــــنی آرمان هام پر پر شد... 13 لینک به دیدگاه
blue berry 5809 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۲ پشیــــــــــمونی چقده سختــــــه! 11 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده