pesare irani 41805 ارسال شده در 10 تیر، 2013 از اسمون ن هزار تا حوری و پری بیوفته یه دونه اش بغل ما نمیوفته اما یه دونه سیبیل کلفت بیوفته راست میوفته بغل من 11
Lean 56968 ارسال شده در 10 تیر، 2013 یه سر زدم به پروفایل fb رفقای دوره دانشگاه عجیب دلم گرفت ، کسایی که دانشجو هستن قدر بدونن ثانیه به ثانیش ارزش داره 13
Mr. Specific 43573 ارسال شده در 10 تیر، 2013 عمرمون داره مثل برق میگذره من اصلاً باورم نمیشه که الان توی 27 سالگی هستم. انگار همین دیروز بود که 20 سالم تموم شده بود چقدر حس بزرگ بودن میکردم. بدرقم داریم پیر میشیم. شاید 10% هم از عمرمون استفاده نکردیم. خیلی راه داریم هنوز تصمیم دارم که فقط خوش باشم توی این دنیا از لحظه لحظه بودن در کنار خانواده و خانمم استفاده میکنم. نمیذارم دیگه حسرت چیزی توی دلم بمونه بچه هایی که سنشون کمتر از ما هستند بدونند که چه لحظاتی رو دارند سپری میکنند. سرمایه جوانی استفاده کنید... ولی استفاده ای که بعدها خروجی داشته باشه. و از یادآوریش لذت ببرید. 15
NYC 20977 ارسال شده در 10 تیر، 2013 در روزهای منتهی به انتخابات شنیدن خیلی از خبر ها عجیب نیست . اما امروز دو خبر از دو منبع نسبتا موثق شنیدم که حداقل برای من عجیب بود . خبر اول مربوط به اجرای کنسرت توسط حبیب در همایش حامیان دولت در استادیوم آزادی ست . ظاهرا بر سر صدور مجوز جهت برگزاری این کنسرت کشمکش های شدید بین مراجع قانونی در جریان است . البته با توجه به همراهی و پشتیبانی دولت از ورود غیرمنتظره حبیب محبیان به ایران و تلاش برای صدور مجوز قانونی جهت انتشار آلبوم ایشان ، حضور جناب حبیب در بین حامیان انتخاباتی دولت کاملا محتمل و حتی عادی به نظر می رسد . خبر دوم مربوط به کاندیداتوری سرکار خانم هدیه تهرانی در انتخابات شورای شهر است . در صورت صحت این خبر و با توجه به میزان محبوبیت ایشان در بین مردم، احتمال دارد جریانی از هنرمندان محترم سینما به زودی در شورای شهر تهران صاحب کرسی شوند . به هر حال فقط چند روز تا احتمال قطعیت خبر اول و چند هفته تا تایید خبر دوم زمان باقی ست . منتظر می مانیم ! پایان کپی پیست 16
sam arch 55879 ارسال شده در 10 تیر، 2013 همین جا کمی اونطرف تر....سادگی ت رو دادم به دست نسیم.... تا لیز نخوره از روی اشکام..بیافته رو زمین و بِشکنه... تنها دارایی من از تو..همین سادگی ت و سادگی مه.... تاب تاب عباسی کن تا برگردم دخترک لحظه هام... قول برگشتن دادم.. اما برگشتنم دست خودم نیست... دست ِصاحب آسمون هاست... . . . ترجمه ی باران بود این چند سطر.... 21
Mahnaz.D 61917 ارسال شده در 10 تیر، 2013 یه آدمایی هستن تو زندگی هر فردی که فوق تخصص تبدیل رشته به پنبه هستن.....و سرخود و ناخداگاه رسماً هر چی رو می ریسی پنبه می کنن..... خودشون حس افتخار بهشون دست می ده اما نمی دونن با این کارشون چه ظلمی کردن در حق اون بنده خدا:4564::4564: 17
NYC 20977 ارسال شده در 10 تیر، 2013 شبکه دو یه برنامه نشون میداد در مورد مضرات شبکه های ماهواره ای و عواقب بد اون و نبینید و ... بعد که تموم شد داشت تیتراژش رو نشون میداد باور کنید اندازه کل شبکه من و تو این یه دونه برنامه دست اندرکار داشت.:icon_pf (34): از همینجا بفهم توانایی اونا خیلی بیشتر از مائه. 16
seyed mehdi hoseyni 27119 ارسال شده در 10 تیر، 2013 برای اولین بار از خودم بدم اومد... برای اولین بار پیش خودم کوچیک شدم... ولی خوبه باعث شد که بخوام یه کارایی رو انجام بدم... 16
Mahnaz.D 61917 ارسال شده در 11 تیر، 2013 5 سال پیش گفتید: نه تو نمی فهمی....و حالا بعد از 5 سال باز می گید: نه تو نمی فهمی ..... 12
شــاروک 30242 ارسال شده در 11 تیر، 2013 امروز تک و تنها رفتم عضو(بانک اهدای سلول بنیادی ) شدم و اومدم هیچ کس از بچه ها نیومد .... پ.ن: قرار بود یکی هم تو مسیر ببینم و باهاش حرف بزنم .... که نشد ! خیلی احساس تنهایی کردم امروز و مهمتر از همه ..... بیخیـــــــال !:icon_razz: 17
...Neda... 2026 ارسال شده در 11 تیر، 2013 می دانـــــــــــــــم این روز هـــــا می گــــذرد........ اما من از این روزهــــــــا نمیگذرم....... 11
mani24 29665 ارسال شده در 11 تیر، 2013 خدایا مرا یاری کن تا دلم را چون دژی محکم سازم تا هر کسی توان فتح آن را نداشته باشد! 7
mani24 29665 ارسال شده در 11 تیر، 2013 حال راحتم چشمانم را می بندم با هیچ زنگی نمی پرم نه من منتظر کسی هستم و نه کسی در انتظار من....................... . 9
laden 4758 ارسال شده در 11 تیر، 2013 بگذار بگویند دیوانه ای بیش نیستم اری دیوانه ام دیوانگی هم عالمی دارد 12
آریودخت 43941 ارسال شده در 11 تیر، 2013 اینقده بدم میاد ادما یا رای رسیدن به مقاصذ خودشون با یکی دوس شن یا برای گرفتن چیزی از دیگری 15
آریودخت 43941 ارسال شده در 11 تیر، 2013 کاش ادما میتونستن بدون دخالت تو زندگی هم ، کنار هم زندگی کنن 15
black banner 9103 ارسال شده در 11 تیر، 2013 پیش پدر بزرگم بودم / خیلی از پا افتاده ... خداحافظی کردم و بیرون اومدم ... وقتی گفتم خداحافظ گفت : به سلامت ، زنده باشی با عشق (با لحن دعا گفت) ( "با عشق" رو با صدای بغض آلود گفت ) پدر بزرگی که اصلا ما بچه ها رو نمیدید ، مخصوصا من یکی رو ... حالا چطور شده ؟؟؟ همون پدر بزرگ خشک و بی احساس ... این روزا که از پا افتاده خیلی عجیب شده ... تا حالا اینجور ندیدمش .... اون بغض و دعا ... حال منو عوض کرده 3 روزه با خودم میگم ... عشق عشق عشق ... زنده باشی با عشق ... این دعا داره منو تغییر میده ، داره یک فـیـلتر سر راه همه انتخاب هام میده ... حساس شدم سر هر انتخاب میخوام برم ، یاد عشق میفتم ، که ببینم عشقی هست یا نه... برای همین جمله تمام حق های که پدر بزرگم بر گردنم داشته رو میبخشم ... تا ابد دعا گوش هستم !! حالم عوض شد ، با سرعت از خونه بیرون زدم ... خودش هم نمیدونه چطوری منو بهم ریخته دلم خواست حرفای تو دلم رو بگم ( فقط کاش با گفتنش این حس قشنگش نپره) زنده باشی پیر مرد ... 24
ارسال های توصیه شده