eng.l.s 5684 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مرداد، ۱۴۰۱ ??? خدا خیر بده گوگل رو امروز عمه دوستم فوت کرده بود جاش رفتم باشگاه واستادم دقایق اولش خوب بود حضور خانوما رو میزدم یه خانوم اومد گفت خانم ... باید بهم برنامه میداددگفتم نیس یهو قاطی کرد گفت به من گفته ، ما از ۸صبح تا ۸ شب هستیم ، دیدم داره ناراحت میشه، برای جلوگیری از نارضایتی مشتری ، برنامه ش رو دیدم( اخه استایلش با من کلا فرق داشت هیچکدوم تو برنامه من نبود،) کم نیاوردم گفتم شما برو رو تردمیل گرم کن بیا هیچ نشستم کل برنامه شو سرچ کردم فیلماشو دیدم بهش گفتم و همچنین برای دو سه نفر دیگه خلاصه تجربه شغلی جدیدی داشتم با گوگل ? این باشد تا موفقیت های ورزشی دیگه ? 1 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 شهریور، ۱۴۰۱ بهترین حال جهان را با تو دارم..... با توپیدا و نهان دارم.... هر چه خوشبخت شدن میخواهد.... من کنار تو همان را دارم.... جان من... امروز حرف بزنیم... آره حتما... میام دنبالت. 1401/6/2 باغ کنارت.با این آهنگ. لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۴۰۱ میشه همه چی برگردی به 2 هفته قبل... 1401/6/14 لینک به دیدگاه
eng.l.s 5684 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۴۰۱ من اومدم چند ماه پیش رفتیم مشاوره ، چندتا تست گرفت ، گفت تو این تست شما دوس داری دوست داشته باشی دیگران رو و هم دوس داری تفریح کنی ، گفت این دوتا گزینه رو داشته باشی تو شخصیتت ، میتونی زندگی اوکی داشته باشی ادم نرمال باید اونجور باشه ولی من به این نتیجه رسیدم که به خودم ب قبولونم که تنها باشم و هدف اخریم این تنها بودنه بود ، اگه بخوام رو این تمرکز کنم تفریح و الافی باید تعطیل شه ، تا عملی شه ولی متاسفانه وقتی خونه م فقط دراز کشیدم ادما و خودمو انالیز می کنم حرکت مثبتی ندارم قبلا عصبی و ناراحت بودم چیزی یاد میگرفتم تا اروم شم الان کلا زل میزنم به یه نقطه و هیچ کاری انجام نمیدم هییی 1 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۴۰۱ الان تاریخ عضویتم دیدم...93 خودم باورم نمیشه... 93 94 95 96 97 98 99 00 01 نهههه.... شوخیه دیگه... الکی الکی رفت عمرم... لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 شهریور، ۱۴۰۱ اون حس خوبی که با درآمد خودت گرون ترین وسیله رو میخری و با هر بار دیدنش به خودت افتخار میکنی... با افتخار هرکی ازت میپرسه کی خریده برات میگی خودم... این خودم تو این راه بارها شکسته و گریه کرده...سختی کشیده تا این روزا رو میبینه... ولی دختری که مستقل شده 10 هیچ از دختری که دوس پسرش خرجیش میده جلوتره... ما که خرج اونم میدادیم...:)لامصب یه نگفت شماره حسابت بده بزنم برم...خیریه باز کرده بودم انگار...:))))) 1401/6/24 لینک به دیدگاه
eng.l.s 5684 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۴۰۱ ساعت ۸ ونیم چشامون گرم شد بخوابیم تلفنم زنگ خورد بعدش خواب از سرم پرید حالاهم افکارم پراکنده س افتاده تو سرمه هدف و برنامه ها یا کارایی که تو دهه بیست سالگیم دوست داشتم انجام بدم ، برم طرفش . یه دونه ش رفتن از ایران بود یه دونه تنبک یاد گرفتن (الان کاخن رو مخمه ) یه دونه برم تهران کار کنمم، دوتا کار بود با رزومه و تجربه من اوکی بود ، هم دلیل اولش این که خونه زندگیم اینجاس رفتن تهران کلی هماهنگی میخواد هم که عایا حیف نیس سرکارمو ول کنم ، درسته از کارم اونجور راضی نیستم اخیرا فک می کنم مسئولیتش به توانایی من نمیخوره چون پیر شدم (و تا وقتی که حرف افزایش حقوق نباشه همه رفتارا عالیه ، دیروز یه دونه مدیرا می گفت چطور منو میشونی اینجا میگی این نامه رو میخوام اون نامه رو میخوام ، ولی به اون یکی مدیر نمیگی خو همین کار رو انجام بده که پروژه هاش روتین پیش بره ، منم جواب دادم نه مهندس ، اوشون هم نامه می نویسه تازه کاراشو هم خودش تو اکسل میزنه خندید و گفت خوبه (زورم بهشون میرسه ?)، اخیرا فشار کاریم زیاده ، فشار روحی و شخصیم هم بالاس بسیار بالا ، گاهی قاطی می کنم مدیرمون میاد میگه هر جور خودت صلاح میدونی انجام بده ، یا گاهی اینقد استرس دارم میگه خودتو اصلا اذیت نکن اینجوری حلش می کنیم اتفاق افتاده ، گاهی هم میگه تو خودتو نگران نکن فقط تمرکزتو بذار رو یادگرفتن خب همه اینا سرکار حال ادمو تغییر میده البته بحث هم زیاد می کنیم ولی خو ... و از همه مهم تر و قشنگ خواهرم همکارمه ولی به تغییر محیط یا همون تغییر شهرهم ، فک کنم نیاز دارم کلا تو تصمیم گیری و چه کاری حال دلمو خوب می کنه مجهولم 2 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مهر، ۱۴۰۱ دقيقا همين الان دلم ميخواد گوشي بكوبم ديوار? ١٤٠١/٧/٤ 2 لینک به دیدگاه
eng.l.s 5684 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۴۰۱ امروز قرار شد بریم باغ خواهرم همین منو دید گفت چرا خودتو گرفتی ، عمه همین دید بعد بغل و ماچ و بوس ، گفت چرا این مدلی ای ؟ گرفته ای ؟ بعدش سعی کردم ی ذره نرمال تر شم ولی عصر ک شد گفتم من دارم میرم ی قدم بزنم عمه جون شما نمیای ؟ توراه که کلی حرف زدیم کلی از خاطراتش با بابا میگفت ، میگفت بابا خیلی سربه سر من می ذاشت خیلی شیطون بود مدل تو که با زور کنترلت می کنیم سر به سر خواهرت نذاری فقط بقیه رو می کاوی ، دوره زندگی بابا رو مرور کردیم رسید ب خودش گفت منم مدل بابات همه چی میریزم تو خودم ،و .... می گفت صبح کلی گریه کردم .... اصلا داغون شدم باید گرفتاریای خودمو فقط برای خودم نگه دارم حتی اون قیافه ساکت و بی لبخند نباید می بود بقیه هم غم دارن ، من همیشه روحیه شو تحسین می کردم ،سه ماه هم از فوت همسرش نگذشته بود فهمید سرطان داره تو دوره شیمی درمانی ،مشکلات دیگه براش پیش اومد ، ولی انگار ن انگار بروز نمیداد تازه از شیمی درمانی اومده بود ب جای استراحت برای من جشن تولد گرفته بودن کلی سوپرایز من افرادی ک شیمی درمانی می کنن و اطرافیانشون قبلا دیده بودم دوره شیمی درمانی کسی نباید نزدیک طرف میشو همش تو جمع گریه می کردن ولی عمه خوب رفتار کرد قوی بود امیدوارم جواب ازمایشش بیاد بیماریش کلا رفع شده باشه میدونستم تو دلش غم داره ولی حال دلشو گفت فنا شدم امیدوارم حال همه ادما خوب بشه 1 لینک به دیدگاه
eng.l.s 5684 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۴۰۱ امروز داشتم کار شرکت رو انجام میدادم حواسم به متره کردنم بود یهو سرمو بالا گرفتم تو چشای داداشم نگاه کردم گفتم من میخوام موتور پرشی بخرم !انتظار این عکس العمل رو نداشتم گفت خو دوس داری بخر (هیچی درباره ک همسرت چی میگه ، تو دختری ب دردت نمیخوره نزد ) بهش گفتم فلان موتور رو دوستم میگه خوبه فعلا اینو بخرم پولدار شدم اون ۴۰۰ تومنی باحاله رو میخرم گفت میخوای بخری کویر بخر شوهر خواهرم میگفت پرشی ب درد نمیخوره باید تو جاده کوه و دمن باشی سخته گفتم این همه دخترا هستن گفت برات سخته اول باید از موتور ساده شروع کنی خواهرم گفت برقی نگاش کردم داداشم گفت گازی خوبه برات گفتم خووو من میرم فعلا موتور گازی میخرم بعد پرشی مخالفتی نداشتن واقعا برام جالب بود ? همه خانوما میرن جلو ویترین طلا فروشی ، من جلو مغازه ابزار فروشی و موتور پرشی وامیستم ??? 2 لینک به دیدگاه
eng.l.s 5684 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مهر، ۱۴۰۱ ??? باز من خواب بودم گوشیم زنگ خورد بعد اون خوابم نمیبره حسادت هم حس باحالیه هااا ب رفتار دوستم توجه می کنم چقد بی دقت بودم دوستم از دوره راهنمایی باهم دوستیم ، و دوره دانشگاه که جز دوستای صمیمی رفتم پیشش باشگاه بعد کلاس می نشستیم با مربیش حرف میزدیم بعد میرفتیم خونه هی دوستم می گفتم من نمیدونم چرا مربی ... ب دلم نمیشینه هی می گفتم نه دختر خوبیه تا اینکه تایم بندی کردن روزای فرد دوستم میومد باشگاه ، شریکش روز زوج منم چون کلاس گروهی بودم تایممو نمیتونستم تغییر بدم باید روز زوج میرفتم ، بعد اومد گفت به جای بدنسازی بیا trxک مربیش خودشه گفتم خووو اون تایمی ک من با مربی .... حرف میزدم شد تایم کلاس trx دیگه شخصیت مربی ... مورد بررسی قرار نگرفت خو بعد کار من نزدیک ۳ ساعت بیکارم یه ذره شو سرکار می مونم و بقیه ش میرم باشگاه استراحت می کنم دراز می کشم تا کلاسام شروع بشه، خو این تایم من ک گاهی ناهار هس با شریکش میره ، حالا گیرش شده ک تو دوست جونت شده اوشون (شریکش) ب زبون اومده الان خخخ حسودی میکنه جوون بودیم اینجور نبود ? مکافاتی شده همش حواسم باید باشه ک هیچ کدومشون ناراحت نشن ولی توجه سه تاییشون بهمه یه حرکت ورزشی میزنم سه تا مربی بالا سرمن که درست بزنم ?تازه بعد کلاس برام کیک و چای هم میارن (متقابل البته) چ طولانی شد ولی حسادت هم گاهی قشنگه ? 1 1 لینک به دیدگاه
eng.l.s 5684 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۴۰۱ یه شعری بود هر کی ب طریقی دل ما رو میشکند بیگانه جدا دوست جدا میشکند بیگانه اگه میشکند حرفی نیس ، دوست چرا می شکند همچین چیزی نمیدونم این شعر شعره ، یا من دراوردیه ولی خیلی درد داره واقعا یکی از بدترین اتفاق برای ادما این میتونه باشه !!! نه تو زندگی شخصی بلکه تو حال و روز الان اجتماعی ! 1 لینک به دیدگاه
eng.l.s 5684 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۴۰۱ داشتم به کلمه مزخرف دایورت کردن فک می کردم یاد دوستم افتادم تو گروه همه داشتن درد و دل می کردن یکیشون گفت نتیجه هر کی هر کاری کرد دایورت می کنیم ، اون سری گفت دایورت گفتم خواهشا تو دایورت نکن اون سری ناجور دایورت کردی طلاق گرفتی الان پیشامد های ناجور دیگه ای پیش میاد ? بعد یادم اومد تو کانکس بودم باهاشون چت میکردم چ روزهای سخت کاری بود هی زیرابمو می زدن بعد یه مشکل بزرگی ک داشتم میگفتن تا ۴ بمون تایم من تا ۱و نیم بود میگفتم همسر من ۲ و نیم میاد خونه من حتما خونه باشم باهم ناهار بخوریم خیلی برام مهم بود تا جایی ک جلسه باید تو تایم قبل ۲و نیم میزاشتن گاهی مهندس کارفرما منو میدید میگفت داری میری با همسرتون ناهار بخورید الان شاید دوسال گذشته به خاطر خیلی چیزا ،و یکی تغییر شغلش شاید ماهی اونم جایی جمع شیم یه وعده باهم غذا بخوریم نمیدونم یه چی ساده رو من بزرگ کرده بودم یا واقعا ارزشمنده !! اینجور وقت گذاشتن با هم 1 لینک به دیدگاه
eng.l.s 5684 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۴۰۱ گاه نوشته اخیرا زیاد شده پستم گاه نیس حالم ب معنای واقعی بده به اونایی ک حالم درگیرشونم میگم یا بلد نیستن یا نمیتونن یا نمیخوان کاری کنن ی عده هستن حالمو می پرسن ی کوچولو دلیل حالمو میگم کاری ازشون برنمیاد و اینکه الکی درگیرشون کردم حالم بیش تر گرفته میشه از همه بدتر رابطه مستقیم حال دلم با تنگی نفسمه ، قبلا ورزش تنفسمو بهتر می کرد امروز تنگی نفس بدجور اذیتم می کرد ولی باز با پرویی تمام تا اخر کلاس حرکات رو زدم قبلا تنگی نفسی نبودد اولین بار یادمه ، حالم بی دلیل بد (بی دلیل هم نبود ) شد اون موقعی بود ک صیغه بودیم ، بابا رفتیم تهران جهیزیه بخریم ، وقتی که وسیله ها تو ماشین گذاشتیم انگار فهمیدم چی شده ، از تهران تا قزوین ما بین کلی جعبه اشک ریختم ، اومدیم خونه گریه م بند نمیومد ک بابا می گفت چیه ؟ اشک لیدا رو دیدن یه پدیده ای بود به ندرت پیش میومد با گریه می گفتم من عروسی کنم کی میخواد حواسش ب تو باشه ?اعتماد به نفس جز من دو تا ادم دیگ بودن انگار اونا نمی تونستن الهیی بابام بغض کرد و گفت باید بری دیگه من رفتم پشت سیستم ، بابا رفت تلویزیون دید من همینجور اشکام میومد مامانم رفت ب بابام گفت لیدا چرا اینقد گریه می کنه گفت این حرفو میزنه به خاطر این گریه می کنه مامانم بهش برخورد بابام گفت بچه م راس میگه وقتی خونه س همه حواسش به منه (کل کاری می کردم حالا چی بود براش چای می بردم وقتی میخواست دراز بکشه براش بالش میبردم ?) خلاصه اون شب اینقد حالم بد بود خواهر بزرگم ک اون شب اومده بود خونه بابا زنجبیل بدمزه یه چیزایی رو قاطی کرد وگفت بخور بخواب بعد اون ما استرس داغانمون میکنه ک بعد فوت بابا به اوج تنگ نفسی رسید، تنگی نفس امونمونو بریده 1 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۴۰۱ . ٦٠روزه بي خبرم ازت... خدا شب تولدِ پارسالم بهترين هديه رو داد... آرزوم برآورده كرد... ١٢سال چشم انتظار بودم شب تولدم بي دليل پيام داد... و شروع داستان ما... قدر ندونستم.. خدا داد و من نديدم يادم نبود سالها وقتي هم ميديديم فقط يك نگاه پر حسرت بهم داشتيم بي حرف... خدا داد و من نديدم كه آرزوي جفتمون برآورده شده... غر زدم لج كردم حرف همه دشمنام گوش كردم جز اوني كه خدا داده بود بهم هديه بود قدر ندونستم خدا گفت ببين دختر من دادم تو نتونستي نگهش داري گفتم ديگه مال خودم شد مگه ميشه نباشه خودم با حرفام كاري كردم كه بره چرا!!!! چرا حرف همكار گوش كردم ولي اوني كه گفت فرصت بده داد زدم سرش گفتم نه خدايا....من الان پشيمونم چيكار كنم؟؟ قدر اين نعمتت ندونستم چيكار كنم خدا؟؟؟ بس نبود اون همه سال؟؟؟بازم؟؟؟ من چقدر اداي ادم قوي دربيارم اخه؟؟؟ بس نيس؟؟؟ ميشه بشنوي و جوابم بدي خدا؟؟؟ 2 لینک به دیدگاه
دلارام_۷۰ 1 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آبان، ۱۴۰۱ میدانی در ورای خاطرات کودکی چه ها در سر دارم؟ تو حتی نمیدانی چطور عاشقش شدم و چطور با ندانم کاری هایم از دست دادم اورا. تو حتی نمیدانی چطور قلبم مچاله شد و من حتی ندانستم چطور باید حال بدم را بروز دهم حالا باید بگویم با احتساب ماه هاست که مرده ام... سلام 1 لینک به دیدگاه
eng.l.s 5684 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آبان، ۱۴۰۱ نمیدونم از دست ادبیاتم ک فارسی رو کاملا میبره زیر سوال و خودم چی کنم !! زنگ زدم ب ناظر سلام خوبید میباشید ؟ اونم میخنده میگه سلام میباشم شما تشیف بیارید . از یه طرف دلشاد کنم از ی طرف خیر سرم ۳۲ سالمه میرم اورگان های دولتی صورت جلسه و صورت وضعیتامو اوکی کنم دل همه شاد میشه یعنی گزارش دوروز رو تو یه ساعت برای مدیرمون تعریف کرده بودم مدیرمون کل این یه ساعت میخندید یه دونه از کارمندا دوست دوتا مدیرامونه میگه خوشبحال فلانی و فلانی تو براشون کار می کنی آقو من چیکار کنم سوتی یهو پیش میاد ? نمیدونم مهمه رو خودم کار کنم یا نه ؟! ولی چی کنم بابام همیشه به همسر میگفت این دخترمن نمکه نمک ! منم از جلو در خونه بابا تا خونه خودمون هی شوخی می کردم می گفتم این منو میبینی گوده نمکم جلوت واستادم ? حالم خیلی بده سرخوشیم ادبیاتم بهم میریزه شادم باشم همین طوره ?? 2 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۴۰۱ .لیدا منم عین خودتم... در تمام مواقع هم تو بدترین شرایط جلو کلی مدیر اومدم طرح توضیح بدم یه سوتی دادم و همکارم جمع کرده... قشنگ متنت خوندم خودم دیدم:))))) مامانم میگه چون تند حرف میزنی اینجور میشه:)))) --- یه جوری دلتنگم که به کوچکترین حرف کسی ناراحت میشم و میرم کنار... بعد فکر کن حجم کارات جوری باشه که تمام شب با استرس بخوابی... --- هی میخوام ننویسم... نمیشه.. بهونه گیر شدم...میدونم. 1401/8/2 1 لینک به دیدگاه
Anabolic 250 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، ۱۴۰۱ نفرت دارم از سوراخ کردن رگ این مسخره ها هم یک گالن ازمون خون گرفتن بعد امروز زنه اومده میگه این برگه جواب آزمایش اشتباه پرینت داره ! اشتباه پرینت چه صیغه ایه تا حالا نشنیدم .. یعنی همه جای دنیا آدم خولو چل داریم ? 2 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۴۰۱ دیروز صمیمی ترین همکارم تهمت زد بهم... کسی که 1ساله براش کم نزاشتم... نمیتونم بگم در حقش چقدر خوبی کردم...ولی نمک خورد و نمکدون شکوند... مطمئنم یه روز پشیمون میشه از دادی که سرم زد از حرف بدی که جلو همکارا زد... همه همکارا میدونن...که تهمت زد و رفت... آرومم نه مثل سابق غصه میخورم...نه مهمه برام رفتنش...نمیدونم با چه رویی میخواد تو صورتم نگاه کنه... انقدر ازش راز دارم که تا ابد تو دلم میمونه...انقدر برام عزیز هست که تو این شرایط باز هم بهش بی احترامی نکنم... یاد پارسال افتادم...که چطور پیگیرم بود...امسال بدون اینکه بزاره کسی توضیح بده تهمتش به کسی زد که در حقش کم نزاشته بود...از تولد گرفتن براش تا هدیه های گرون و قرض دادنام...همه اینارو ندید و تهمت زد... یادمه روز تولدش انقدر خوشحالش کردم که گفت تو این 45 سال زندگی اولین تولدی که بهترین بود برام... خیلی از کارام بگم برام متاسف میشید که واس این ادم کردم... جلو همکارا داد زد سرم.. اشکم ریخت.. سرم بلند نکردم چیزی بگم... چون همه این کارا عین یه راز بین خودمونه... بارها محمدرضا گفت این آدم خوبی نیست.. گفتم نه تو اشتباه میکنی.. از دیروز میگم خدایا ببخش من حرف محمدرضا که وکیل بود گوش نکردم... نمیدونم تا کی میخوام چوب این سادگیم بخورم... بعد تهمت اون یه طرف....دعوای همکارام از اینکه ساده ام یه طرف....:) ولی خواهش میکنم بیارید قرضاتون بدید:(((( --- من کار میکنم فقط قرض میدم..:(((( دیگه ام نمیدن:((( --- یادم بمونه...دیگه نرم سمتش...البته از همه جا بلاکش کردم. 1401/8/8 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده