نفحات 1395 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۹۸ اون قسمتی از زندگی از زشتیاش محسوب میشه که رنجی رو نه به خواست خودت ، نه حتی با اشتباه خودت ، بلکه با تحمیل دیگران به دوش بکشی و در این ماجرا کاملا تنها باشی ... حالا چرا منی که همیشه دست اندازهای زندگیمو رد کردم و دم نزدم ، اینروزا اینطور لب به گلایه باز میکنم برای گرهی که در بطن اصلی زندگیم هم نبود و نیست ... نمیدونم ...شاید این گلایه ها ناشکری باشن . دیگه دلم نمیخواد حتی همین یذره هم این گوشه ی مجازی بروزی بدم درباره اینچیزا . تمرین میکنم نامرادی های ازین هولناکتر رو هم تاب بیارم و در سکوت سپاسگزار باشم که نازپروردِ تنعم نیستم ...که راه خواهم بُرد به جایی که باید توی این تنهاییِ وسیع دیگه بجز شعر جان پناه نوشتاری و گفتاری اضافه ای لازم نمیشه ... و چه زهر و تریاق توامانی هست شعر ... . . . { ذرنی و من خلقتُ وحیداً مرا با کسی که او را تنها آفریده ام واگذار مدثر_۱۱ } 4 لینک به دیدگاه
BISEl 3637 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۸ نمیفمم چرا هر کاری رو ی جا نوشتـــه لطفا انجام ندهید انجام میدن !!! یا مثلا ی تابلو نوشتـــ ایکس لآرژ که خیلی دونستن مضمونش مهمه ی جا میذاری و هیچکـــس نمیخونه بعــد چپ و راست سوالی رو میپرســن که جوابش تو اون تابلو نوشتـــ هستــــ !! هر موجودیتی در اصالت خودش جذابه, اصالتت رو نفروش! . پ ن:کوچ کردی اون همه لذت و ارامش رو گذاشتی کنار اومدی یجای لبریز از خستگی و ضعف اعصاب و همه قوانین و فرهنگ اون مجموعه رو زیر رو کردی ..لگدشم میکنی میری ؟؟ خواهشــآ یکم مطالعه کن و اطلاعاتت رو ببر بالا..فرهنگ پیشکش. .پ ن: استثنـــآ همیشـــه هستــــ ! چه بســــآ اصالت نشینـــانی متعفــــن ! 3 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۸ تو.... تنهایی دنیای منی.... 98.5.22 سین 3 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 شهریور، ۱۳۹۸ خدایا من منتظر معجزه های خودتم...... لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 شهریور، ۱۳۹۸ مگه میشه بدتر از این روزا؟ 98.6.4 10:23 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 شهریور، ۱۳۹۸ اینجا امنِ واس من واس داستانمون که از اینجا شروع شد و به رفتنت از ایران داره نصف میشه.... تو... تمام دارایی من از این دنیایی.... سین 98.6.4 10:45 1 لینک به دیدگاه
Anabolic 250 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 شهریور، ۱۳۹۸ امروز 5 شهریور 98 رفتم تو 33 سالگی و مثل برق گذشت ، 13 سال از سال زیبای 85 گذشت ،12 شب همه اومدن داشتن نوشیدنی میخورن و جشن بودو شلوغ میکردن تا الان اما من همش یاد سال 85 بودم ... کاش میشد دوباره زمانو برگردوند ....20 سالگی دوست داشتنی و روزهای شنبه و سه شنبه که خود مهرپور شخصا از پشت میزش بلند میشد میومدم بالای سرم و همه بچه های تهران شرق و گیو از حسادت منفجر میشدن ..... هنوزم این دو روز رو دوست دارم ... روزهای خوب تهران شرق گیو ... سعید مهرپور... کانگوروها ..... چقدر زود میگذره ..... 20 سالگی دوست داشتنی ..... و این عکس 4*6 اسکن شده پرسنلی و عکاسی بحرین به یادگاری از اون سال 3 لینک به دیدگاه
ENG.SAHAND 31645 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 شهریور، ۱۳۹۸ گاه نوشته ها خوبه قاه نوشته ها شیرین ولی کاش نوشته ها آرزویی هستند گاهی دست نیافتنی ارزوی ارزو های خوب براتون دارم 2 لینک به دیدگاه
نفحات 1395 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 شهریور، ۱۳۹۸ هنوزم هیچ جمله و پاراگراف و گوش نیوش و درسی نمیتونه قدر گوشزد کردنای مامان منو بخودم بیاره و سررشته ی ماجرایی که توش گم هستم رو بده دستم چند روزیه عصرها جای خواهرم تایم کاریش میام باشگاه . الان نشستم زیر کیاپ کشیدن دخترای نینجا کار سعی میکنم اینجا کلمه بریزم . نمیشه. تمرکز برام نذاشتن . از دیوار صاف بالا میرن بااینحال ورزشی که هوش از سرم برده دفاع شخصیه . مربیش هم بنظرم انقدر خوبه که میتونه رفیقم باشه حتی اگر اصفهان موندگار شدم یقینا شاگردش خواهم بود ؛ ) ..... @D.yates تولدتون مبارک : ) ? انشالله هر روزتون بهتر از دیروز 1 1 لینک به دیدگاه
Anabolic 250 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 شهریور، ۱۳۹۸ در 16 دقیقه قبل، نفحات گفته است : هنوزم هیچ جمله و پاراگراف و گوش نیوش و درسی نمیتونه قدر گوشزد کردنای مامان منو بخودم بیاره و سررشته ی ماجرایی که توش گم هستم رو بده دستم چند روزیه عصرها جای خواهرم تایم کاریش میام باشگاه . الان نشستم زیر کیاپ کشیدن دخترای نینجا کار سعی میکنم اینجا کلمه بریزم . نمیشه. تمرکز برام نذاشتن . از دیوار صاف بالا میرن بااینحال ورزشی که هوش از سرم برده دفاع شخصیه . مربیش هم بنظرم انقدر خوبه که میتونه رفیقم باشه حتی اگر اصفهان موندگار شدم یقینا شاگردش خواهم بود ؛ ) ..... @D.yates تولدتون مبارک : ) ? انشالله هر روزتون بهتر از دیروز سپاسگزارم ممنون ?? 2 1 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۸ سردرگم ترین روزای زندگی... منتظرم... بشه و بیام همین جا بنویسم از روز اول تا اتفاقی که منتظرشم... 98.6.16 10:08 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۸ _ تو قرار نیست به زور کسی بخوای کاری کنی +من زوری کاری نمیکنم _ حتی اگه بگن تو نکن ولی بهش فک کن +همین که میگی بهش فک کنم هم زوره برام _پشیمون شدی کسی نیست کنارت +الانم کسی نیست کنارم _برو باهاش حرف بزن + زوره _ ببینش +زوره _بهش بگو شرایطتو +وقتی تصمیمم به این کار نیست چیو بگم.بگم و قبول کنه چی؟ _مبارکت میشه ......... ح در حالی که شاخه درخت دستشه میاد سمتم خم میشه کنار گوشم...سیبیلاش کنار گوشم حس میکنم... نماد یه مرد عاشق شده برام....که عشقش به سختی به دست آورده. _غمت نباشه +غمم هست خیلی ام هست _میگذره سخت میگذره خاطره میشه واست که یه روزی انقدر خواستنت و نخواستی و خواسته خودتو ترجیح دادی.... +میترسم _تا کنارت داریش غمت نباشه +داغونه _باهم خوب میشید.توام داغونی +ح گیجم...نشه چی...1سال...2سال...3 سال... _تو راه خودتو میری...راهی که انتخاب کردی سخته...واسه همین میگن این موردت بهش فک کن با اون برسی به خواسته هات...من میگم تنها برس بهشون تهش به خواسته خودت برسی... +ح خوشبحالت کنارته _سختی کشیدیم دوری کشیدیم درد کشیدیم تا کنار همیم +دارم میکشم نمیدونم میاد روزی که کنارم باشه یا نه _میاد...ته قلبت هرچی باشه همونه...چشمات دارن داد میزنن...کسی که بشناستت میفهمه حرف چشماتو بغض وسط حرفاتو اشک اخر کلمه هاتو دختر +دعام کن این روزا _اونی آورده تو زندگیت همونم میاره کنارت...صبر داشته باش دختر +زودتر _هرچی به وقتش شیرینه +رفت چی _نمیمیره که یه سفره +دوره _توروهم میبره +نبرد چی _خودت داری منفیش میکنی که...خودت نه میاری که من چه دعایی کنم برات +منظورم اینه بره اونور و همه چی یادش بره چی؟ _آدمه یادش نمیرهه شرایطش باشه هرکار میکنه +تو هیچی نمیدونی _نمیدونم و دلهره دلت داره داد میزنه این نخواستنت این گریه هات...جمع کن خودتو قیامت شده مگه ..هنوز کنارته...تو از فردای خودت خبر نداری زنده ای یا نه الان واس ما آبغوره چندسال بعد گرفتی... +خب _تمومش کن باید منتظر هر حرفی باشی دلت شکست اشکت دراومد همهاینارو باید تحمل کنی چون خواسته خودتو میخوای +اره _ترست از اونم نباشه اونی که تا الان بوده بقیه شم کنارته +آرومم _نرو رو مخش با گریه هات + :)دیوونش کردم _ عادت شما دختراس + ح مرسی _خوب شو واسه ما کافیه + سعی میکنم _ منتظر روزی ام که بشنوم داره میاد واس همیشه کنارت + بهت شیرینی میدم _ خبر خودش شیرینه و شیرینی لازم نداره 98.6.15 18:15 3 لینک به دیدگاه
.Milaad. 1459 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۸ خونه ساکت و بی رمق داره منو که با این لوستر قدیمی بخت برگشته ور میرم نگاه میکنه! خونه تنهام ، بزرگ که شدم ترس از تاریکی تنهام نزاشت. کنترل تلویزیون دم دسته ، روشن که میکنم اولین چیزی که میبینم چهره ی سعید آقاخانی با نقشی متفاوت از همیشه است اسم فیلم ارونـــــد بود .. بیل مکانیکی داره ی گودال میکنه ، دست اسرا بسته ، بیل مکانیکی گودال رو پر میکنه ، اندازه حجم بدن 175 غواص زنده خاک اضاف مونده اون بالا .. " الانم دزدی ، جاده های غیره استاندارد ، پراید به تنهایی و صنعت خودرو سازی ، ربا خانه ای به اسم بانک اسلامی مواد غذایی آلوده ، استرس و هیجان زیاد ، جهالت و حماقت و بی فرهنگی مردم عادی ، اعتیاد و فقــــر خیلی هارو دست بسته زنده به گور میکنه اون موقع به وسیله ی بعثی ها الان با دست خودی ها و چه عجیب همه از مردم عادی و غیره عادی و مسئول کوفت زهرمار همه برا مظلومیت امام حسین خون گریه میکنند." همه ی چیزهایی بود که با دیدن اروند از ذهنم گذشت ، چه ذهن بیکار فضولی! لوستر بلاتکلیف داره غرولند میکنه لنگه های دمپایی هما هم اون طرف خونه یکیشون به پشت افتاده و قه قه میخنده اون یکی سر به زیر موزیانه میخنده. خداییش ما ایرانی ها ملت خنده داری نیستیم؟! 16 شهریور 98 شب هنگام 4 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۸ اخییییییییییییییییییی یادش بخیر سلام به قدیمیا و جدیدا پرچم نواندیشان همیشه بالاس هیچ وقت فک نمیکردم دنبال دانلود کتابی باشم( نگم براتون که اون کتاب تو انباریِ و بنده بسیار تنبلی کردم برم بیارمش ) و بعد مدتها از اینجا دانلودش کنم اینه که میگن بچه ها بزرگ میشن بزرگا پیر میشناااا یه زمان ما اینجا بودیم یه تعداد میومدمن میگفتم یادش بخیر الان ما(البته ما که همون بچه سال موندیم) خوش و خرم و شاد باشید دوستان 4 لینک به دیدگاه
سین.دخت 366 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۸ یه مدت طولانی رو این دور افتاده بودم که هر تصمیمی می گرفتم که فلان کار رو انجام بدم، انجام نمیدادم یا انجام ندم، انجام میدادم ? اندک ذره اراده ای که داشتم هم نابود شده بود ? الان دورش یکم کند شده، که امیدوارم از حرکت بایسته تا قبل از اینکه از دست خودم سکته کنم!! 3 1 لینک به دیدگاه
Anabolic 250 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 شهریور، ۱۳۹۸ غروبی رفته بودم محل قدیمی و یکی از همسایه ها رو دیدم مال 20 سال پیش ....دهنم سرویس شد چون هنوزم همونجوری دیوونس و پیر ترم شده بدتر شده و پسرش هم پاشو جای پدرش گذاشته و تدریس میکنه و میتونم بگم ورژن دنگولی و به روز شده پدرشه : دی البته با اون فشاری که پدر مادر این روش میاوردن و همش کلشو تو درس کرده بودن توقع نداشتم غیر از پدرش بشه ، بیچاره خلاف سنگینش دیدن کلاه قرمزی بود که با اردوی مدرسه رفته بود سینما سال 75 ....فقط زنو بچه داره دلم برای بچه 5 سالش میسوزه که با داشتن این پدر بزرگ و این پدر چه دهنی قراره ازش سرویس بشه ...اون دیگه چه ورژنی بشه خدا میدونه ... یک همسایه داشتیم از این اتو کشیده ها که میترسن بچشون یکوقت النگوهاش بشکنه و همش این بچه رو تو درسو کلاس های درسی مچل کرده بودن و از اون بچه مثبت های رو مخ بود که موهاشونو یوری شونه میکنن یک عینک قهوه ای هم میزننو همش بند یک کیف دور گردنشه ، میومد سمت من همش از شعرو ادبیات میگفت منم نفرت داشتم و فقط تنها درسی که توش نمره بالا میگرفتم ریاضی بود بقیه ده و یازده ، بعد ها تو دبیرستان به بعد شیمی هم بالا بود ولی همچنان بقیه ده یازده ، میومد پیشم میخواستم خفش کنم ، میکاشتمش الان میام جیم میزدم بعد این همونجوری همونجا عین میخ منتظر میموند ،نمیدونمم چه گیری داده بود با منو دوستم بچرخه ... دقیقا از اینایی که پاچه خوار معلم بودن که آقا مشقا رو نمیبینید ؟ اماپدرش ...... باباشم یک تختش کم بود کلا رد داده بود هر وقت منو میدید یک آب نبات در میاورد و مرض قند گرفته بودیم از بس آبنبات بهمون داده بود و دو خط شعر در مورد آبنبات میگفت معلوم نبود با کی کار داره ، کار داشت میومد جلو خونه با زبون شعر باهات حرف میزد ، دسته تبر دسته کلنگ حافظا ، خر در چمن تیر تو کلنگ من اوسکولم اون اوسکوله هاکزا ... بعد معنی هم میکرد که منظور حضرت حافظ اینه که نعشه بوده یک چیزی گفته .....این همه چرتو پرت میگفت که تهش بگه به پدرت بگو بیاد دم در ، خب د...ی...و....ث مثل آدم حرف بزن ببینم چی داری میگی تسمه تایم پاره کردم تا بفهمم چی میگی ، پدرش استاد یک دانشگاهی بود و دیوونه پرورش میداد لنگه خودش دیگه از اونا ، مادرشم دبیر یک مدرسه بود از باباش بدتر ، و اون سالهای 77 -78 از نظر اون همسایه من یک بچه خلاف کار و گانگستر بودم و دلیلشم از اینجا شروع شد که تو حیاط خونه ما چند تا صندلی بود و یک آلاچیق و یک باغچه که چند مدل درخت میوه داشت و همسایه ها میومدن گاهی میشستن و میوه ای به بدن میزدن و تهشم به این ختم میشد که آویزون پدرم بودن یک چکی بگیرن یا یک کاری رو انجام بده براشون .. یکبار من با سرنگ و دو تا آمپول که اسم نمیبرم رفتم پیش بابام که اونجا پیش اینا نشسته بود گفتم اینو برام بزن :=)))) یکی اینور یکی اونور ، همسایه پراش درجا ریخت از پدرم پرسید آخی مریض شده ؟ از آمپول نمیترسی ؟ و باز دو بیت شرو ور گفت در وصف آمپول ! تهشم وصل کرد به یکی از شاعرا ، بابام هم گفت نه مریض نشده از من سالم تره هورمونه میزنه بازو کلفت کنه :=))) بیاد کارخونه هر روز یک دردسر درست کنه و یجا رو آتیش بزنه ، شره این بچه و یک نگاه به برادرم کرد یک کله تکون دادو گفت برو تو اتاق الان میام میزنم ، برادر بزرگم گاد فادر بود و اون قبل از من ورزش میکرد و منم از اون خط میگرفتم برای همون بهش نگاه کرد اما برشش از پدرم بیشتر بود ، رفتیم تو اتاق زد و بعد چارچنگولی با درد تزریق اومدم تو حیاط رفتم تو ماشین برادرم درب رو بستم یک نوار گذاشتم آدمم حسابشون نکردم ، شیرینی تو دهن همسایه خشک شده بود ..... این طرفو امروز دوباره دیدم و دهنمو سرویس کرد از بس شعر گفت برام ولی باز جای شکرش خالی بود دیابت داره دیگه آبنبات نداد دستمون ، نمیدونم ولی فکر کنم اینقدر با آبنبات کلنجار رفت آخر دیابت گرفت ، ایشون امروز داشت مخ منو سنباده میزدو نصیحت میکرد که یک زندگی عادی بکن چرا پارسال فلان کردی و کم مونده بود مارو یک آدم فاسد بکنه ....این مونده بود فقط بیاد بگه چیکار کن چیکار نکن ، یک آلترناتیو برای آبنبات پیدا کن شعرتو بگو بابا دایورت کردی رو ما ... نمیدونم همه رو برق میگیره منو جرقه پتو سنی هم ازشون گذشته نمیشه چیزی بهشون گفت ... 1 لینک به دیدگاه
سین.دخت 366 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 شهریور، ۱۳۹۸ برادر گرامی صبح رفته بودن مخابرات برای قطعی بی دلیل تلفن گفتن بهش که ی پسوند فامیلی بابات رو تو نداری برو بگو خودش بیاد ? برای اینکه فقط چک کنه ببینه قبض پرداخت شده و وصلش کنن!! الان باید ثبت احوال پاسخگو باشه :)) همه چی به یک عدد ی پسوند فامیلی وصله :)) حتی اگه اسم صاحب سند تو شناسنامه به عنوان پدر ذکر بشه :)) هیچی فقط خواستم بگم که مملکتم همینقدر دقیق اداره میشه!! :)) 2 1 1 لینک به دیدگاه
نفحات 1395 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۸ دوست دارم بیشتر از قبل خودم باشم . هی موقع عکس العمل هام میگردم لابلای لایه های درونم اون لایه اصلیه که بیشتر باهاش حس همزات پنداری دارم رو میکشم بیرون یه وسواس شده برام اینروزا ... اینکه نکنه به حد کافی خودم نباشم . و یه دلهره ریز هم هست ... نکنه خود واقعیم دیگه در دسترس نیست .... 3 لینک به دیدگاه
.Milaad. 1459 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 شهریور، ۱۳۹۸ سرم باد داره از بس تا صبح عطسه کردم ، عطسه ازون مدل سنگینش البته! ی بار 4 نصفه شب همکارم خواب بود بعد عطسه ی من از خواب پرید خیلی بی اعصاب گفت؛ خونتونم همینطوری عطسه میکنی؟! آب میشدم خوب بود! دی ولی خب من کلا همونطوری عطسه میکنم. کاش فقط عطسه بود .. خداییش خسته کننده س نیست؟! بیشتر از همه این ناراحتم میکنه که هُما هم از من به ارث برده ، خیر نبینی! دی اون روش سنتی هم که خونمون رو به گند کشید جواب نداد! دی هر چی به هما میگفتم باباجون سرت رو بگیر رو این دوده گوش نداد ! نـــــازی خودم چنان نفس های عمیقی میکشیدم که نزدیک بود خفه بشم. دی چه کنم گفتم شاید توفیری داشته باشه که نداشت. سه شنبه ی زیبا 26 شهریور راستی یارانه رو کی واریز میکنن؟! 1 1 لینک به دیدگاه
.Milaad. 1459 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۸ ی عده از زندگی و کار و .. فقط اون قسمتی رو که به نفع خودشون هست میفهمند و دنبالش میرن و توش موفق هم میشن!! همین. 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده