nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مهر، ۱۳۹۵ امروز کنار خیابون وایساده بودم منتظر... تو شعاع دیدم یه پراید دیدم که مرده راننده به عقب برگشته بود و تا جون در بدنش بود به یه چیزی ضربه میزد... تقصیر خودم نبود نگاهم اونطرفی شد حالا فضولی یا بیکاری هر چیزی که شما بگین... چند دقیقه کوبوند...کاش کمرش با اون چرخش رو به عقبش میشکست...بعد دیدم موهاشو کشید و اوردش رو صندلی جلو...یه دختر بچه 4 ساله کوچوله !چکار کردی بود انقد کتک خورد به خاطرش...انقدی ناراحت شدم که با شتاب رفتم جلو یه تذکر بهش بدم....یا دخترکو بیارم بیرون از ماشین... نزدیک ماشین که شدم ..دیدم اا مامانش در ماشین و باز کرد دخترک و گرفت بغل...یه کم خوشحال شدم تا اینکه رفتم جلو تر صورت مامانرو دیدم صورتش کامل کبود بود با چشای ورم کرده...اصلا نمیتونم نگاهش به خودمو فراموش کنم ...پره غغم بود...خوندم هر چی تو دلش میگذشتو...نتونستم کاری کنم...فقط از کنارشون گذشتم...یه نگاه نفرت انگیزم به مرده کردم که بفهمه حالم از اینایی که اسم مرد میزارن رو خودشون بهم میخوره اومدم خونه تا جوون داشتم گریه کردم کاش میشد اینارو داد دست یکی تا جوون دارن بزننشون:vahidrk:کاش میزدمششاید اروم میشدم...پسر بودم قطعا میزدمش :icon_razz:البته دیدم که گاهی زنه گفته به شما چه تو زندگی ما دخالت میکنید زنو بچشیم حق داره بزنمونشاید میگفت اینم.... ببخشید ناراحت کننده بود ... خدایا نسل این ادما رو از روی زمین بردار...بلند بگو آمین شکرت خدا به خاطر مردای زندگیم 12 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۳۹۵ دیدن و شنیدن یه سری از واقعیت ها تو جامعه باعث حول حالنا میشه حول حالنایی که آدمو از درون ویران میکنه...ویرانی که باعث میشه از نو با یه دیدگاه تازه تر اما حقیقتر خودتو بسازی.... در ظاهر تو کمک حالشون هستی اما در باطن تو نیازمند تغییری و اونا اینو برای تو فراهم میکنن........ من آدم خودخواهیم چون در دستان دختران و پسران کوچک خود پیدا نشده ام رو پیدا میکنم......همه چیز از یک روز تابستونی شروع شد..... آدم کوچلوها دردی که شما از این جامعه میگیرید برای من قابل وصف هم نیست اما منت بر سر من میذارید بدون اینکه بدونید.... بهترینم منو از این راه جدا نکن 8 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آبان، ۱۳۹۵ به وقتِ اوایل آبانم در خداحافظیِ مهر با تقویم / سال من نکویی ش را از برگریزان پاییز دارد با تقویم با تقویم و بی تقویم سال و ماه می گذرد اما / این عُمرِ من و توست عزیز من که می رود با تقویم.... پ.ن: این دو مصرع تقدیم هر کی که این شکلک آدمک آویزون() از برگ پاییزی رو اضافه کرده به لیست شکلک ها....از ایده پرداز و طراح و اضافه کننده 9 لینک به دیدگاه
ENG.SAHAND 31645 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آبان، ۱۳۹۵ ..... گاهی رگ به رگ میشه احساساتم با هیچ پروکسی کامی هم نرم نمیشه ... از سردی پاییز نیست از خاموشی چراغ دلمه میدونم گرم نیست گاهی احساس میکنم مرده دنبال بهونه میگردم براش یه حس سوزشی چیزی برا دل ضعفه رفتن دلم تنگ شده حس عجیبیه نباید بهش عادت کنم ولی /// 9 لینک به دیدگاه
black banner 9103 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۳۹۵ آبان از راه رسید ... باید خوب این ماهو تنفس کنم ... :5c6ipag2mnshmsf5ju3 8 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، ۱۳۹۵ -چرا همه فک میکنن من بچه ام؟ +نمیدونم. چرا فک میکنن اصلا دل ندارم؟ +نمیدونم. چرا فکر میکنن همه نوشته هام مسخره س؟ +نمیدونم. -چرا همش دلم میشکونن ولی نمیفهمن؟ +نمیدونم. -چرا هرکی دلش میخواد باهام رفتار میکنه؟ +نمیدونم. -چرا فکر میکنن هیچی میفهمم...چرا آخه؟ +نمیدونم. -چرا نمیفهمن قلبم درد میکنه با هر رفتار بدشون و دل شکستنشون مسخره کردنشون؟ +نمیدونم. -چی میدونی؟ +این خوب میدونم چند شب گریه کردی...چشات پشت خط چشم و ریمل قایم کردی. -قایم نکردم از کسی.از خودم پنهون کردم که قوی بودنم از دست ندم.همین. +آدمای قوی هیچکدوم از اینایی که گفتی رو نمیفهمن.اگرم بفهمن توجه نمیکنن.خودشون واس خودشون مهمن نه حرف و فکر بقیه. -اینم اضافه کنم به قوی بودنم؟ +آره.جوابش خدا یه جوری بهت میده.شک که نداری به معجزه؟ -نه اصلا. +قول؟ -قول. +نبینم ریملت زیاد باشه جان داداش. -شاید گاهی اوقات. +فقط گاهی که واس خودت باشه نه دیگرون. -میدونی داشتنت نعمت بزرگ زندگیمه؟ +آره آره این خوب میدونم:)) -جدی میگم.همیشه باش. +هستم. "نوشته شده در هزاروسیصد و نودوپنج/هشت/دو" عطیه. 5 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، ۱۳۹۵ اینجا ... 3،4 سال پیش ... من ... حالا ... اینجاست که میگن جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی ... 12 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آبان، ۱۳۹۵ دلم تنگ شده بود برای این تاپیک این روزام خیلی سریع میگذره و من دست پاچه هنوز امروز و کارهاشو تموم نکردم میرسم به فردا در عین حال دارم ازش لذت هم میبرم و دلم نمیاد بگم فقط میخوام بگذره ... بزرگ شدم و درگیری هامم باهام بزرگ شدن 12 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آبان، ۱۳۹۵ اگه قدرت دست من بودم اولین کاری که میکردم این بودکه کل ادارت و شرکت ها و غیره رو از آدمهایی که یار کشی کردن فک و فامیل دور خودشون جمع کردن همش دارن اختلاس میکنن پاک میکردم بعد دوباره یه استخدامی میذاشتم هر کی استحقاقشو داشت میومد سرکار کرد:yes: ظاهرا کشور دو سه سالی شاید عقب میفتاد اما در حقیقت دوباره پایه درست میشد این چه وضعشه اخه اینم شد وضع مملکت؟والا من در و پیکری نمیبینم:viannen_38: طرف دکترا داره رزومه اش پر باره، اومده شرکت میخواد استخدام بشه اونم با یه حقوق معمولی بعد عوض اینکه اونو استخدام کنن یه آدم شوت که دست چپ و راستشم نمیشناسه رو برمیدارن که چی فامیل رئیسه...:banel_smiley_4: حس میکنم ایران به خواب زمستانی عمیقی رفته که یادش رفته بهار باید بیدار میشد و چند سالیه این خواب به درازا کشیده:yawn::sleep1:بخواب نازنین که یقین پیدا کردم این خواب نیست بلکه کمای طولانی یست 14 لینک به دیدگاه
sama-sh 6913 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آبان، ۱۳۹۵ تو باعث شدی از خودم بدم بیاد! باعث شدی تا حس پشیمونی عذابم بده باعث شدی تا اعتمادمو به همه از دست بدم! و باعث شدی که تاسف بخورم برای خودم برای انتخابی که یه روزی داشتم 9 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۳۹۵ یه وقت میای ریاضی بخونی ، فیزیک میاد تو سرت، میای فارسی بخونی زیست میاد و مخت ین حکایت زندگی ماست ... 9 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آبان، ۱۳۹۵ وقتی من با این درجه سازگاری نتونم شما که اصلا نمیتونید زندگیاتون رو خراب نکنید 12 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آبان، ۱۳۹۵ سعی میکنم زود بخوابم صبح خواب نمونم و خستگی تو تنم نباشه. گوشی تو دستم سعی میکنم کلیپس باز کنم چند تار مو گیر کرده باعث میشه گوشی رو پرت کنم کنار و فحشی نثار خودم کنم که وقت کنم و بزارن برم موهام کوتاه کنم. نوتیف که میاد رو صفحه گوشی...نگاه میکنم کلیپس میزارم کنار گوشی به دست میرم زیر پتو نه از سرما از دردی که از عصر از سوز سرما که خورد به پیشونی تحمل کنم...نور گوشی اذیتم میکنه 0%میکنم....فایده نمیکنه... سردرد همراه میشه با اشک چشم...بی اختیار اشک میریزه....از درد و سوزش...حس سرماخوردگی دارم ولی همه تلاشم میکنم بهش فکر نکنم و انشالا ک نمیخورم. جواب دوستام میدم...هیچکس حوصله فردا رو نداره 10ساعت دانشگاه بودن رو.مجبورم بخندم و بنویسم زود تموم میشه اشکال نداره. 00:00تقویم رو صفحه باز میشه 4روز مونده تولد مادری... یادآوریش باعث میشه استرس اینم بگیرم که هیچکاری نکردم...واسه مادریم.. دلم میخواد امسال دوروز زود تر تولد بگیرم و غافلگیرش کنم.... نوت باز میکنم لیست کارام و خریدام مینویسم...در همون حال اشک پاک میکنم....از درد دیگه دلم میخواد گریه کنم. آخر برنامه ریزی کلی التماس خدا میکنم که خوب پیش بره و درست کارا رو انجام بدیم. تولد مادر... یه غافلگیری واست کمه. یه تولد واست کمه نفس. 1روز شاد کردنت کمه. هرکار کنم واست کمه. کمه دربرابر 9ماه تحمل من.کمه تحمل شب بیداریات واس ترو خشک من.کمه واسه سختیایی که کشیدی و دم نزدی.کمه واسه لحظه لحظه کارایی که برام کردی.کمه واسه تشکر واسه بودنت کنارم.کمه واسه همه فداکاریات.کمه واسه نگاه هات....کمه واسه بوی تنت و دستای گرمت.آغوشت بهشت من. خدایا شکرت که بهشت این دنیا دیدم.چند وجب در میان آغوش مادرم. واسه بودنت واسه همه کارای که 22ساله برام کردی هیچ چیزی نمیشه کرد جبران لحظه از اون همه خوبیات باشه. واسه بودنت سجده شکر واجبه برام. واسه بودنت ممنونم از خدا. و صدالبته ممنونم از پدربزرگ و مادر بزرگی که هدیه خداوند بهشون شده بهشت من. لحظه شماری میکنم واسه روز تولدت.♥ دوست دارم. همه کلمه هام و نوشته ها فقط به عشق تو اومد تو ذهنم.بودنت معجزه خداونده برام. سایه ت 100سال بالا سر خانوادت.تنت سلامت.لبت خندون.دلت شاد. بی شک روزی از من فرزندی زاده خواهد شد...مانند تو. مبارکی به من آبانی جان بهشتی به رنگ پاییزم. "نوشته شده درهزاروسیصد ونودوپنج/هشت/یازده" 4روز مونده به زادروزت.لحظه شماری های عطیه. 02:52 ----- پروفین داره اثر میکنه...سرم آروم تکون میدم و متن سند میکنم. 10 لینک به دیدگاه
Ali.Fatemi4 22826 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آبان، ۱۳۹۵ گاهی وقتا احساس میکنم ما آدما چقدر راحت یه چیزی رو از دست میدیم و چقدر بعدش سر از دست دادن همون چیز حسرت میخوریم چند سال قبل جراحی فک داشتم... فک پایینم که حدود 12 میلیمتر جلو بود... زنگ که میزدم خونه فقط امممم امممممممممم میکردم و کلام رو میرسوندم با زبونی توی دهان بسته! یادمه چند روز بعد از جراحی به خونواده گفتم من میخوام برم مشهد! همه خونواده بهم گفتن نرو نمیشه بری با این فک بسته ت ولی بی اجازه خودم بلیط گرفتم و یهو گفتم من دارم میرم اواخر شهریور بود و شلوغغغغ از کرج با اتوبوس با یکی از بچه ها رفتیم... کلا دو روز و یک شب اونجا بودیم که البته همون یک شب رو هم کنار خیابون یخ زدیم... فردا ظهرشم برگشتیم با یه اتوبوس داغون به طرف ترمینال جنوب تهران که همونم از شلوغی به زور گیرمون اومد! توی این مسافرت من خوراکم فقط مایعات بود و بس.... یادمه اتوبوس برگشتمون تو راه چند بار خراب شد و از مشهد تا تهران 17 ساعت طول کشید!!! سخت بود اما حال کردم اما این اون چیزی نیست که میخواستم بگم... بعدش علی رغم مخالفت خونواده اومدم شهرستان پیش فامیل با فک بسته... از مشهد اومده بودم و سوغات آورده بودم هیچ وقت یادم نمیره مادربزرگم بهم گفت: لازم نبود برا ما سوغاتی بیاری که؟! این ها همش هزینه س... پولاتو جمع کن برا آینده ت! اینو برا خودت میگم و الا من که نهایت تا دو سال آینده بیشتر نباشم... چند وقت بعد مادر بزرگم آبان ماه به رحمت خدا رفت خدا بیامرزدش... واقعا هر وقت بهش فکر میکنم مثل الان اشک از چشمام جاری میشه... ولی خدا رو شکر میکنم که حسرت نخوردم و قبل از رفتنش برای آخرین بار دیدمش... اگه کله شقی نمیکردم و مشهد نمیرفتم و اگه سوغاتی برا فامیل نمیبردم شاید خیلی حسرت میخوردم توی دنیای بی رحم امروز خوراک خیلی از ماها شاید حسرت باشه حسرتی که سر خیلی چیزا میخوریم... خیلی چیزایی که حتی شاید توی وقتش خیلی راحت توی دستمون بود و اما الان... زندگی تون دور از حسرت 17 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آبان، ۱۳۹۵ تا همين چن وخت پيش من همش تو گذشته و زندگي هاي ساده و بي شيله پيله گذشته و خوشي هاي كوچك ولي بي نهايت عميق گذشته سير ميكردم اما يه مدتيه از اون ور بوم افتادم همش به سمت اينده پرواز مي كنم از بلند پروازهايي صاحب كارخونه تسلا و شهرفضاييش از امكان زندگي در فضاي كاملا مجازي از امكان توليد رحم مصنوعي ( اولين بچه كه داراي سه والد بود و از طريق اين رحم مصنوعي همين چن وخت پيش متولد شد ) از امكان س ك س ذهني ولي كاملا واقعي و بي نهايت لذت بخش ازطريق همين اينترنت و نصب يكسري سنسور ها و الكترود ها روي سر و الت تناسلي از عوض شدن مفهوم خانواده از اينكه يك روزي توي تاريخ دنيا به ما خواهند خنديد كه سر موي زن اين همه جنگ و دعوا داشتيم از عوض شدن ماهيت و ساختار حكومتها ( ماهيت قدرت فكر نكنم هرگز عوض بشود مگر انقلابي عظيم و پارادايمي باشكوه ارايه بشود ) الان دنياي ما بي نهايت دنياي كثيف و وحشتناكي به نظر مياد اونايي كه معتقدن و متاسفانه تعدادشان هم كم نيس منتظر ظهور منجي هستن ( داعش فكر ميكرد اگه شهر دابيق رو تو سوريه تصرف كنه خواهد توانست جلوي تسلط دجال بر منجي را خواهد گرفت دابيق توسط داعش تصرف شد و همين چن وخت پيش هم از چنگش دراوردن ) درسته ما در دوره گذر هستيم همه دنيا در حالي اين طرف اربابان كهنه پرست ايدولوژيك محور در حال جنگ برسر خدا و برحق بودن دين و مذهب خودشون هستن اروم اروم شركتهاي پيشتازي چون گوگول ، امازون ، تسلا ، فيس بوك در حال ريشه دواندن در تمام ابعاد زندگي انسان هستن خود من كامل اينو حس مي كنم گوگل ديگه منو كامل ميشناسه وقتي كلمه اي رو مي نويسم بقيه اش رو خودش مياره فيس بوك شديدا شگفته زده ام مي كنه وقتي كه چن سال پيش دنبال پسر عمه نديده ام بودم كه قبل از انقلاب استراليا مهاجرت كرده ولي الان اونو برام پيدا مي كنه و بهم پيشنهاد ميده (تحليل نودهاي شبكه اجتماعي و پيدا كردن رابطه بين دو نودي كه ظاهرا هيچ ارتباطي بين هم ندارن ) big brother جديد ما واقعا يه ماشينه نه كمونيست پوسيده يا برادرهاي سايبري ساعتي هفت تومني ( البته به نرخ سال هشتاد و هشت ، الان بايد بيشتر شده باشه ) ارباب اينده دنيا گوگله نه اون كسي كه تو اونو ارباب كاريزماتيك خودت ميدوني و مدام منتظري تا همين روزا امريكا نابود بشه و اسرائيل محو بشه دقيق نميدونم بيت كوين چيه ولي خطر بزرگي براي وجود و ماهيت بانك مركزي كشورهاي فاسد و غير شفاف هس بيت كوين اگه بشه پول رايج جهان ديگه مفهومي بنام ريال ، دلار وپوند نخواهيم داشت اصلا بانك مركزي ايران و امريكا نخواهيم داشت نميدونم نميدونم نميدونم بگم خوش بحال ايندگان يا .... 6 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آبان، ۱۳۹۵ به خودتون نگاه كنيد كاري به دنيا نداشته باشيد تو يه بچه دهه شصتي حسرت خورده همه جا گير كرده تو سد خواسته ها و ارزوهات هستي سد كنكور سد كار سد زندگي مشترك همين فردا پس فردا توسد پيري و تنهايي و بيماري به عنوان تحصيل كرده با كلي درس خوندن و تلاش شبانه روزي الان يه كارمندي شدي با حقوق بخور نمير هيچ جوره نميتوني براي اينده ات تصميم بگيري وام بگيري خونه بخري ماشين خوب سوار بشي دور دنيا بگردي سي سالت شد ولي هنوز نميدوني مزه بوسيدن از لب يار چه طعمي داره نصف بيشتر پسراي جامعه ما بخاطر نبودن امكانات تشكيل زندگي مشترك يا بالا بودن هزينه هاي ازدواج يا حتي طلاق سراغ س ك س ذهني ميرن و ديد زدن عكس هاي صدف طاهريان ( يه مدت تو نخ كامنتهاي اينستاگرام صدف بودم خودش يه كلاس جامعه شناسي و بخصوص مردشناسي كامله اين كامنتها. و اينكه مرداي جامعه ما تو خلوتشون در مورد ما زنا چي فكر مي كنن ) و تماشاي سريال هاي بند تنبوني جم تي وي شده ابزار تخليه رواني شون اون درون نياز هس ولي اين بيرون چيزي نيس حتي اونايي هم كه ازدواج ميكنن خيلي زود دچار طلاق عاطفي ميشن و از هم بيگانه اما فرض كن تو يه روزي بياد تو از خواب بيدار ميشي چن تا گجت به خود وصل مي كني و اون تموم نيازهاي عاطفي و رواني تو رو برطرف مي كنه تو اول مشخصات شريك زندگي ايده التو بهش ميدي اون برات شبيه سازي ميشه باهاش يه مدت زندگي ميكني تا هم خودتو مزه مزه كني و هم زندگي با اون شخص رو تجربه كني ديگه لازم نيس نگران خريد عروسي و يا بكارتت باشي ( هرچن فكر كنم بازم مرداي معظم خاورميانه بازم خواهند گفت با فلان دختر نباش اون با ده تا مرد مجازي خوابيده ) تصورش سخته ولي امكان پذيره الان ميتونم با قطعيت بگم بخش اعظم اخلاقيات نسبيه چيزايي كه ما امروز اونو ناموس و حكم الهي ميدونيم تا چن سال ديگه يه جوك ميشه واسه خنديدن 6 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آبان، ۱۳۹۵ ميدونيد الان واقعا ميدونم چي ميخوام ميخوام بدون هيچ ترسي از قيد و بند ها و فشارها و قانون هاي زندگي سرمايه داري اغشته به كمونيستي اسلامي اختلاسي فقط ازاد و رها زندگي كنم بي هيچ ترسي و به اين فكر كنم كه تموم اون چيزايي كه الان براي من مشكل و معضل و غم و غصه و نگروني هس براي ايندگان يه جوك خواهد بود اونم نه خيلي خنده دار بلكه خيلي هم بي مزه 8 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۹۵ راستش من کتابهای زیادی خوندم از تاریخ و سیاست و اقتصاد، فلسفه تا شعر و طنز و رمان، اما دختری رو میشناسم که در برابراطلاعات وسیعش، ذهن عمیق و جستجوگرش احساس پوچی میکنم، شما هم میشناسیدش همین سارا افشار خودمون. 9 لینک به دیدگاه
زفسنجانی 7100 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۹۵ تو تاپیک تولدی که نسیم برا آرتاش زده بود خواستم هدیه تولد آرتاش رو یه مژده بهش بدم ..اما گفتم بیام اینجا کادوشو بدم .. میدونی فریماه خانوم مژده من به عنوان کادو تولدتون چیه خیلی شیرینه ... اصلا باور کردنی نیست .. شما دقیقا زادروزت با زادروز یه مرد بزرگ کشورمون یکیه ... بگوووو کی ؟؟؟؟ خو معلومه کشور ما دوتا مرد بزرگ داشت ..یکیشو نمیگم ..یکیشو میگم .هردوتاشونم تاریخ وزندگی یه ملت وکشورو تغییر دادن .. دومیش آقا محموده .. خوشبحالت بامردی همزادی در روز تولدت که افتخار یه کشوره ... مردی که باشعار وذکر الهم عجل لولیک الفرج اومد ..اما غافل از اینکه خودش گره کور خیلی ازفرجها وگشایشهاشد ..ودیگه هیچ فرجی برای خیلی ازاثرات کارهاش نیست ... 10 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده