رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

من به یه فصلی احتیاج دارم که مثله بهار هوا دیر تاریک بشه، آب و هواش مثله پاییز و زمستون باشه، مثلا برف بیاد و بارونای شدید، میوه های تابستونم داشته باشه

کلا تابستون حذف شه جاش این فصل باشه:ws37:

  • Like 11
لینک به دیدگاه

به شدت با پست بالا موافقم با اینکه یک مردادی هستم(‌‌:

تلقین انرژی مثبت و شاد بودن مفیده؟ دارم امتحانش میکنم...

شُکر...:ws37:

  • Like 8
لینک به دیدگاه

درود:icon_gol:

 

انقدر، دنیا رو جای عالی و پرفکتی میدونیم ک تصور میکنیم وای بمیریم چ رو از دست دادیم!!.... (حداقل در مورد ماهایی ک تو ایرانیم. بی پولی، حسادت، غرور، فقر فرهنگی، مریضی، مشغول بودن فکر ب نیازهای اولیه، دروغ، و خیلی چیزای دیگ هستن ک با مردن ما دیگه وجود ندارن)

نه والا. هیچی نیست. ن اینکه ادم دپ باشه اینکه بدونیم همش تش خاک ه.

 

تصور میکنیم وقتی عزیزی رو از دست میدیم دیگه اون چقدر می تونست خوشحال باشه اگ نمیرفت. الان اگ بود، فلان میشد، بیسار میشد.

ولی اصلا اینطوری نیست. تا کی خودمون رو گول بزنیم!

آی اگر بودی الان باهم می رفتیم فلان جا. ن این خبرا نیست.

 

"وقتایی هست ک عزیزانمون در کنارمون هستن اما ما سرمون رو گرم کارهای خودمون کردیم و لذت اینکه می تونیم از بودن در کنار پدر مادر و عزیزانمون داشته باشیم؛ با فرار کردن از واقعیت اینکه ی روز نوبت مسافرت اونهاست، مدام به تعویق میندازیم. تا لحظه سفر ..."

 

زیبا باشیم:icon_gol:

  • Like 17
لینک به دیدگاه

دیشب با دیدن یه فیلم رزمی، از شیطنتای دوران مدرسه برای همسرجان تعریف میکردم و از دیدن گرد شدن لحظه ب لحظه ی چشماش از کارایی ک میکردم مشعوف بودم و از یادآوری اون دوران بیشتر خوشحال میشدم... امروز با خودم فکر میکردم چقدر خوبه ک هر وقت برگردی و ب پشت سرت نگاه کنی، عمرتو هدر رفته ندونی و با امید بیشتر برای آینده برنامه ریزی و تلاش کنی و از تک تک لحظه هات لذت ببری و تجربه کسب کنی..

لحظه هاتون خوش :icon_gol:...

  • Like 10
لینک به دیدگاه

روزشمار عمر من در این تقویمِ جیبی ست!

 

عجب روزگاری ست...

 

یک سال عمر من در جیب جا می شود!:icon_redface:

.

.

.

جیب من سوراخ بود تقویم عُمرم رو گم کردم! :banel_smiley_4:از یابنده درخواست می شه که به نزدیک ترین صندوق پستی بندازنش:ws3:

  • Like 14
لینک به دیدگاه

چند وقتی میشه یه متنی دست به دست میشه که عامل دردها مشخص شده

مثلا اگه مچ پاهاتون درد میکنه باید یه کار داوطلبانه انجام بدهید

یا اگر ساعدتون درد میکنه یعنی نیاز به یک دوست دارید و از این قبیل حرفها

کاری به راست و دروغ بودن یا الکی و درست بودنش ندارم ولی بعد از خوندن این پیغام که جزو متن های بلند بالاهم بود دیدم هر وقت از دوستی ناراحت میشم واقعا بطور اتفاقی دستم درد میگیره و بعد از صحبت کردن باهاش خوب میشه:w58: یا من که خیلی وقتها دچار درد مچ پا یا زانو میشدم از وقتی که بطور داوطلبانه و بدون هیچ چشم داشتی ( بخوامم چیزی بهم نمی دهند البته:whistle:) یه چند ماهی هست صبحها میرم کمک که پرونده های تقریبا 800 نفر رو سروسامون بدهند که بیشتر کارهاش امروز تموم شد خیلی خیلی کمتر دچار زانو یا مچ درد میشم:w58: نمیدونم شایدم واقعا اینها بهم ربطی داشته باشه. شایدم تلقینه نمیدونم ولی هرچی که هست دنیای بدون درد خیلی شرینتره:icon_redface:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

عجبببببب, عجبببببب

آدم می مونه چی بگه.... خیلی ها سال به سال یادت نمی کنن, بعد تا میفهمن رفتی یه شهر جدید یا کار جدید گرفتی یا نامزد کردی این جمله ها شروع میشه:

۱. حالا کی شیرینی/شام بخوریم.

۲. عروسی کجاست؟ ما که دعوتیم.

۳. کی بیایم خونتون؟

 

جواب: گلوله بخوری بی معرفت :banel_smiley_4: روت میشه اسم خودت رو بذاری دوست؟!:vahidrk:

مردم جدیداً رکورد جدیدی از پر رویی رو ثبت کردن.:ws37:

  • Like 11
لینک به دیدگاه

یه قرار خانوادگی با خواهر زاده برادر زاده هام (دخترا فقط پسرا به ما چه خودشون ازادن:ws3:)داریم که تولد هر کدوم بشه شام میریم بیرون مهمون کسی که تولدشه:gnugghender:

تولد من خورد به یه سری مراسما و اینا خوشحال که دیگه گذشته:ws3:

از قضا هیچم یادشون نرفته بود کلیم به مراسم اضافه کرده بودن یعنی شام به عصرونه و گشتو گزارم تبدیل شد...به قول خودشون از هممون بزرگتریو حقوق بگیریو فلان:w58:برادر زاده کوچیکم میگفت عمه نمیدونی یه هفتس دارن برات نقشه میکشن:ws38:یکی از دوستای صمیمیمم اومدو با اینا همکار شد...قشنگ منو فروخت:w58:

یه گروه زده بودن هر روزم یه اسم انتخاب میکردن....اسم رستورانی که میخوان برن...مثلا دلتا بعد فرداش میگفتن نه فلانی گفته اینجا بهتره و....حالا برا خودشون فست فود میرفتیم بعد برا من چلوکباب میخواستن:ws28:هیچی دیگه بلاخره تونستن تصمیمات نهایی رو بگیرنو بریم ...از بستنی و کیک بستنی و شیر موز بگیرین تااااااااا......ساعت8 گفتم تورو خدا به خاطر من جونتونو به خطر نندازین بریم یه شب دیگه بیایم شام منفجر نشین...در مقابل این حرف من یه پیشنهاد دادن....برو سمت پارک....رفتیم اونجا یک عدد چایی هم زدن روی همه اینا و به خاطر اینکه منو اذیت کنن دودورم دوییدن که اره نگران نباش هضم شد....:w58:ولی دیدن نهههه مث اینکه دارن ارور میدن...اینو از کجا فهمیدم از اونجا که بوی کباب اومد همشون گفتن اییییی با دل سیر اصلا....جرفشون تموم نشده بود من اینجوری نگاشون کردم گفتم خب بریم خونه:ws3:گفتن نهههه باز دوییدن...خلاصه بازم اثر نکرد رفتیم در خونه یکیشون لواشک خونگی اوردیم بلکه هضم شه:ws28:تاکیدم داشتن که ترشش بیارترشش بیار(اینا این کاره ان من خبر نداشتم) :whistle:نمیدونم چرا انقد مقاومت میکردن:ws28:....هیچی دیگه تا ساعت 9 چرخیدیم بلکم که اشتهاشون باز شه...بهترین رستورانم انتخاب کرده بودن ...غذاهارو سفارش دادنو (تعداد زیاد باشه تصور کنین )چندبارم خواهش کردن ظرف بگیرم ببرید خونه ولی بازم مقاومت کردن...نگرانشون بودم:whistle:نه داشتن غذاشونم میخوردن.....تا حالا به این شکل ندیده بودمشون فک کنم چند وعده غذا نخورده بودن برا امشب...البته خودشونم میگفتن:ws28:منم فقط میخندیدم...حالا عصبی غیر عصبیش بماند:whistle:

ساعت یازده بود دیگه تموم شد غذا خوردنا رفتن بیرون منم رفتم حساب کنم حالا نامردا از دوطرفم گرفتن عمه خوبی:ws28:حالاااا بماند یکیشون بعدازظهر گفت من کیک بستنی نمیخام....نگو برا بعد شام نقشه داشته....رفتیم باز براش کیک بستنی ام گرفتیم:w58:بریم خونه دیگه دیره:w000:پدر مادرا نگران میشن:vahidrk:

هیچی دیگه تولدم خیلی مبارک شد:ws28:

جدا از شوخی یکی از بهترین شبای عمرم بود...خوشحال بودم که اونا هم همین نظر داشتن(غیر این نظر داشتن میکشتمشون):ws3:ف

فرداش حال همشونم خوب بود...غیر اونی که اخرش کیک بستنی رو خورد:ws28:

به نظرم زندگی همینه بتونی دور هم خوشحال باشی:hapydancsmil:قدر خانواده هامونو بدونیم بیشتر:icon_gol:خدایا شکرت:icon_gol:

تا تولد بعدی:gnugghender:

ببخشید زیاد شد:whistle:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

اينستگرام و تويتر و كليه كانالهاي خبري كه تو تلگرام عضوشون بودم رو حذف كردم فيس بوك رو هم كه خيلي وقته نميرم

اما عادت وبلاگ خوني و اين گاه نوشته خوني نوانديشان رو هم از سرم وا كنم ....

يه هفته هس به دام بازي كلش اف كلنز افتادم قبلش كه پوكيمونگو واقعا ايده اش شگفت زده ام كرد و هنوزم تحسينش ميكنم ( در موردش ميشه دهها مقاله اجتماعي ، سياسي ، استراتژيكي و غيره و غيره نوشت بس كه اين ايده دم دستي ولي خيلي محشره )

بي خوابي شديد گرفتم با كم اشتهايي و استرس و نگروني دروني

براي فرار از چي به چي پناه اوردم

فكر نمي كردم انقدر اراده ام ضعيف باشه

 

يه توصيه بي ربط : فيلم the wave 2008 رو حتما ببينيد به عنوان دسر هم پيشنهادم ، فيلم مستندي در مورد دكترين شوك كه براساس كتابي به همين نام نوشته خانوم نائومي كلاين كه البته من اسم اين طرح بزرگ رو ميزارم دكترين كلنگي كردن كشورها با وعده دموكراسي

يه چيز جالب : الوين تافلر تو كتاب جابجايي در قدرتش ص ٦٥ نامزدي دونالد ترامپ براي گرفتن پست رياست جمهوري امريكا رو پيش بيني كرده به اسم ازش نام برده

تافلر حدود يه ماه پيش فوت كرد

از صميم قلب اميدوارم ترامپ رئيس جمهور امريكا بشه !

  • Like 7
لینک به دیدگاه

حدود دو ساعت ، داشتم مسابقات ژیمناستیک بانوان در المپیک رو تماشا میکردم ، هیچ خنده ای تو چهره هیچکس ندیدم.کل مردم دنیا شدن تابلوی مونالیزا.

جای تامل داره.

  • Like 5
لینک به دیدگاه

مامان عزیزم عاشقتم,:icon_gol:

ببخش اگه برات وقت نمیذارم

ببخش اگه نمیتونم حتی ذره ای از محبت و مهر بی دریغتو جبران کنم!

اینو از صمیم قلبم و با اشک میگم …

دوست دارم, همیشه شاد و سلامت در کنارم بمون!!!

  • Like 8
لینک به دیدگاه

نه لهجشو متوجه میشم نه میفهمم در مورد چی حرف میزنه فقط این فک میجنبه بدون هیچ سکون و سکوتی :164:

  • Like 8
لینک به دیدگاه

یکی از هنر های انسان اینه که میتونه هر کجا که دلش خواست ، صورت مسئله رو حذف بکنه که کلا راحت راحت میشه.کسانی رو که موی دماغتون میشن و همیشه با شما هستند رو کلا حذف کنید تا اصلا نبینیدشون.

من در میان جمع و دلم جای دیگر است.

  • Like 6
لینک به دیدگاه

اکثر اوقات همه ی افراد نمیتونن یه برداشت از یک حرف یا مساله داشته باشن..

بعضی حرفا هم هست ک فقط مخاطب خاص خودشو داره.. اگه بیای برای یه سری دیگه تعریف کنی هم اون حرف و موضوع و در واقع مفهومشو ضایع کردی هم خودتو...

  • Like 13
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...