Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۵ امروز مطلبی از رومن گاری میخوندم ، به جمله ای رسیدم که میتونه چراغ راهم برای ادامه زندگی باشه ، ممنونم رومن گاری هر قدر عقاید کسی احمقانه تر باشد کمتر باید با او مخالفت کرد! 10 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۵ خوشحالم نذرم قبول شده.... بعضی وقتا شاید حتی خودتم راضی نباشی واسه کاری ولی همون کار به نفع کسی خواهد بود که به بهترینا برسه... دقیقا تو این شرایط بودم... با اینکه میدونست سابق کار و حرفه کارش به اون کار نمیخوره ولی واس شرایط خوب فقط یه فرم کرد... خودشم میگفت شاید نشه... همون لحظه نذر کردم چون دلش به اونجا راضی بود و شرایط میسنجید.... نمیخوام بگم نذر من باعث شد یا دعاهام... فقط میخوام بگم هرکاری شروع میکنید با اراده و امید به خدا شروع کنید غیر ممکنه اون کار نشه...اگه صلاحتون باشه خدا زمین و آسمون یکی میکنه تا بندش خوشحال بشه... امیدوارم هرچی صلاحشه پیش بیاد و بهترینا برسه... شکر... 95/1/25 خبر خوبی شنیدم گرچه ته دلم راضی نیس.....حتی خوشحالیم فقط واس خاطر اینکه اون شخص خوشحاله.... 11 لینک به دیدگاه
Sepandarmaz 1327 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۵ کلی حرف و سوال و اما و گر و آیا تو ذهنم دارم اونقدر که گاهی قتها نفس کم میارم.... اما اونقدر دلخور و رنجیده هستم که به هی عنوان حاضر به حرف زدن نیستم؛ حتی دلم نمیخواد این رنجش رو روی کاغذ بیارم.... به خودم قول دادم فقط و فقط سکوت و این قول به اندازه بزرگی اون رنجش محکم و جدی و پایداره .......... 10 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 فروردین، ۱۳۹۵ گاهی وقتا لازمه یجوری رفتار کنی که انگار ندیدی خیلی چیزارو بهتر بگم انگار حافظه ی کوتاه مدت ذهنت پاک شده گاهی وقتا باید گذشت و ندید گرفت مطئنن میدونن که میدونی اما به رو نیاوردن بهتره 11 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۵ میگم برام خیلی دعا کنیا.... میگه آره حتما....چرا دخترم دعا نکنم... میگم میشه دوستام دعا کنی؟ میگه خب اسماشون بگو.... میگم اکیپ دانشگاه اسماشون تک تک میگم....شروع میکنم بچه های اینجا رو میگم....میرسم به آقایون اینجا فامیلی میگم یه سری رمزی میگم:)به مدیر کشاورزی میگم کشاوز:)میخنده...میخندم میگم هیس یادم میره اذیت نکن....میگم دوقولو عارف میخنده میگه اینا رو چطور من اونجا یادم بمونه...صدتا دختر اسم و فامیل گفتی.... میگم بخدا همشون واجبن و مجرد دعا کن بختشون باز بشه میخندیم دوتایی میگه لازم نکرده تو بگی بختشون باز بشه یا نه...من فقط دعا میکنم به خواسته های دلشون برسن.... میگم باشه... میگه حالا بشین اینارو بنویس تو کاغذ تا یادم نره.... شروع میکنم واسه نوشتن اسم دوستایی که هرچند کم باهاشون خاطره دارم....مجازی.... شد یه a4میخندم میگم مامان به جون خودم همشون دعا میکنیااااااااا... میگه چرا که نه ایناام بچه های خودمن...جوونن حتما دعاشون میکنم.... کاغذ تا میکنم و میزارم تو ساک.... میگه اونجا نه کاغذ خراب میشه بزار تو کیف دستیم پیشم باشه.... میخندم میگم باوشه فقط یادت نره مامان جان... میگه نه نترس... میبوسمش و از بغض رفتنشون سردرد میگیرم... سخته اولین تنهایی با خواهر و برادرت.... --.... ساک میزارم تو راه رو.... بعد از 3سال بالاخره راضی شدم مادر و پدرم برن....برن....کربلا.... واس تک تکتون مادرم دعا میکنه....قول داده.... (برشی از نوشته.نوشته شده در بیست و هفت فروردین هزاروسیصد نود و پنج) عطیه... در پناه حق مادروپدری... 8 لینک به دیدگاه
Eng.KouRosH 9176 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۵ چقد دلم گرفته از این دنیا...از سکوت معنادار آدماش....دلم پرواز میخواد پروازی از جنس مدافعان حرم.... 3 لینک به دیدگاه
alimec 23102 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۵ تو محیط کاری با یکی بحثم شد در مورد یکی از ژروزه های شرکت. واقعا هم بحث میلیمتری بود که نمیشد خوشگل قانع اش کنم. جز ادمای نرمال اونجاست منتها هر دو جمعش کردیم.. بر گشتنی داشتم فک میکردم علی چی شد؟ این که ادم نرمالی بود همین قد تنش هم نباید ایجاد میشد بینتون! دقیقا فهمیدم اشکال کار کجا بود. یه نفر تو شرکت هست که ژشت سر این ادم نرمال خیلی حرف میزنه وقتی به سراغم میاد و من اون مواقع موضع نگرفتم(آقا غیبت نکن بتمرگ سرجات! زیر اب نزن! اگه حرفی داری چرا به من مگیی؟جلو روش بگو!)یه جورایی حرفاش رو من تاثیر گذاشت که امروز اثرشو فهمیدم.. میگن ادم باید سنگین برخورد کنه بعضی مواقع همینه.. مخصوصا با افرادی که سرشون با اونجاشون بیلیارد بازی میکنه! 5 لینک به دیدگاه
fakur1 10129 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۵ ظاهرا قرار انسانها چنین بوده و هست که مادامی که نزنن و سر کله همدیگه رو نشکنن،باهم رفیق نمیشن. الانه چقد با این عراق رفیقیم!!!! 5 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۵ قتل یک کودک بی گناه افغان در ورامین اونقدر مهم هست که در رسانه های جمعی رژیم مطرح بشه ، اما مشکل اینجاست که قاتل آمریکایی نیست 8 لینک به دیدگاه
fakur1 10129 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۵ اون بحث فرهنگ رو که تو یه تاپیکی بود یادتونه؟ من هر وقت اون تاپیک یادم میافته ، به این فکر میکنم که ( جامعه ای که عقل نداره ، فرهنگ هم نداره) 4 لینک به دیدگاه
alimec 23102 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۵ یه خبر خوندم تو انگلیس یه خانوم محجبه رو فلان فلان و بعد ازش عکس گرفتن و.. ژلیس مجرم رو گرفت. از زنه مصاحبه کردن و گفت: مدیای انگلیس یه چهره ی ترسناک از اسلام ساخته ولی در واقع اسلام اینگونه که میگوند نیست من به کسی کار نداشتم ولی.. 6 لینک به دیدگاه
fakur1 10129 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 فروردین، ۱۳۹۵ برام ثابت شده ، کسانی که حرفی و معنایی از خودشون ندارن ، همیشه و هر جا سنگ اسلام رو به سینه میزنن ، در حالی که خودشونم میدونن طبل تو خالی اند.بقول پدر مرحومم ، اسلام عمل کردنیه ، دم زدنی نیست. 5 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 فروردین، ۱۳۹۵ یه وقتهایی آدم نمیدونه به کی چی باید بگه تا دلش خنک بشه. نشد یه چیزی بخرم با دلخوش بتونم ازش استفاده کنم . نخواستیم عزیزم این زندگی کردن و نخواستیم کی به زور بهم دادش بیاد خودش پسش بگیره ببره برای نازپروده هاش و نور چشمیهاش:icon_razz: 6 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 فروردین، ۱۳۹۵ خوب شد تلگرام اختراع شد مخصوصا عکس پروفایل تلگرام ادم چه تیکه هایی تو این عکسا از بعضی ها نمیشنوه والااااااااااااااااااا 4 لینک به دیدگاه
alimec 23102 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 فروردین، ۱۳۹۵ لذت بردم از حضور در انجمن. بعضامیشدم بعضابعضا.. تا مجالی دیگر یا علی 4 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 فروردین، ۱۳۹۵ 3 روز میخوام چند خط بنویسم.... ولی نه میرم طرف دفترم نه دلم راضی میشه واس نوشتن... دیشب بدترین شب بود...اینکه از 70میلیون نفر 1نفر هم نبود حرف بزنم...چاره ایی نداشتم جز همون نوشتن.... به حد کافی روزم با درس و گوشی و نت سر کرده بودم... ---- روزای تنهایی شروع شد... اول تنهایی رو تعریف کنم...."تنهایی":نبود مادرجونم و پدرجونم و رفیقم.و....ک بماند چرا همشون یهو غیب شدن.... همیشه این "اولین های" زندگیم هم تو ذهنم میمونه هم برام شیرین میشه بعداز یه مدت... ولی این اولین تنهایی دور از مادر و پدر سخت ترین و تلخ ترین شده برام.... شاید به همین دلیل بوده مامانم راضی نبود دانشگاه راه دور برم...شاید دیده دخترش قدرت تنها موندن نداره...هیچکار خدا بی حکمت نیس همینه.... یادمه بچه که بودم هروقت با خواهرم خاله بازی میکردیم همیشه من یه چمدون داشتم که با شوهر خیالیم میومدم خونه خواهرم...خنده داره ولی انقر برام شیرین هست که بازگو کنم برای اولین بار....همیشه دوس داشتم راه دور باشم ...اینکه شوهرم از یه شهر دیگه باشه انگار از وقتی به دنیا اومدم تو وجودم بوده....اینکه باورش کردم خنده داره.... ولی الان تو این 3روز دارم میبینم و درکمیکنم و حس میکنم تجربه میکنم دوری سخته....از پدر ومادر دور بودن سخت تر.... دیشب به خیلیا فک کردم....به دانشجو ها...به کسایی که به هردلیلی از خانواده دور شدن...یکم بهم قدرت میداد..اینکه تنها من نیستم تو این شب از خانواده دورم... از اولین گفتم از خاله بازی از دوری از تنهایی.... چند خط واس نوشتن و سبک شدن خوبه و کافی.... مادر بزرگم میگه عطیه فک کن به راه دور دادیم تورو و شوهر کردی....اینکه الان با کسی حرف نمیزنی و میریزی تو خودت میگم خب حق داری...میگم دفعه اولته و حق داری بی قرار باشی....ولی عطیه جان اونوقت شوهرت داری....و هیچ کدوم این حسارو نخواهی داشت....حتی شیرین میشه واست....غربت واس همه سخته ولی کنار شوهر شیرین.... میگم مامانی هیس زشته خجالت میکشم پیش داداشم از شوهر حرف میزنی.... میگه عطیه من یکی تو رو به راه دور شوهر میدم یکم سختی بکشی و از لوس بودن بیای بیرون... میخندم میگم باشه راضی ام.... میگه خب حالا نخند زشته... نگاش میکنم با تعجب! میگه شوهر همچین سرت شلوغ میکنه ک غربت حس نکنی... میخندم میگم مامانی توروخدا بیخیال من هنوز شوهر نکردم که... میگه باید از الان همه چی رو بدونی... میگم چشم..ولی اینا که میگی فقط الان داره اذیتم میکنه... میگه پاشو برو کم دق بده منو با لوس بودنت... میخندیم دوتایی.... (برشی از نوشته.نوشته شده در سی فروردین هزاروسیصد و نودو پنج) 5 لینک به دیدگاه
fakur1 10129 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 فروردین، ۱۳۹۵ تا زمانی که نخواهیم تا حقیقت را در درون خویش بیابیم ، مدام آویزان دیگران خواهیم ماند ، هر بار هم با یک دلیل بظاهر منطقی خود را مجبور می یابیم که همانی باشیم که دیروز هم بودیم. خود کرده را تدبیر نیست. 2 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 فروردین، ۱۳۹۵ میام خونه و ص تلگراممو باز میکنم پر از خبر برای تجاوز پسر 17 ساله و دختر افغان و ایرانی های همیشه در صحنه مردای کشور من اونموقع کجا بودن یاد فیلم سال 86 افتادم که 5 تا پسر افغانی بزور دست و پای یه دختر ایرانی و ... اخرشم سرشو بریدن و لحظه اعدام میگفتن مردان ایستاده میمیرن یاد تجاوز کارگر افغانی به پسر 9 ساله گیلانی تو گلسار افتادم و تو کما رفتن اون پسر و .. یاد تجاوز و قتل افغانیا به زن تنهایی تو کرج افتادم که طبق گفته خودشون براشون غذا میبرد و کمکشون میکرد اما اینها یاد تجاوز یه پدر و پسر افغانی تو شهرک غرب به یه دختر شش ساله افتادم(برای چند ماهه گذشته) و از همه وحشتناک تر یاد خواستگاری رفتن یه مرد افغانی از یه دختر ایرانی تو مرزای ایران افتادم دختر بیچاره با هزار ارزو عروس اون خونه شد و اما اون مرد افغانی با شش دوستش اون زن شریک شدن و دختر بزور فرار کرده بود و نمیدونست بچه ی تو شکمش برای کدوم از اون هفت بیشرفه نمیدونم زنا و دخترای کشور من معصوم نبودن؟مسلمون نبودن ؟ چه گناهیی کرده بودن که نه نماز جمعه ای برای تسلیت گفتن به خونشون رفت و نه هیچ کدوم از سران و خبرنگارای افغان اظهار تاسف کرد و چه بسا همیشه طلبکار بودن تجاوز وحشتناک ترین بلا و سرنوشته اما گاهی باید سر همون قوم بیاد تا بفهمن سایه نا امنی که سال 78 تا 80 تو رشت ایجاد کردن چقد وحشتناک بودن بفهمن مردی چشم روشن بیچاره ای که از دار دنیا یه دختر داشت و اونم افغانیها بهش تجاوز کردن و دختر بیچاره خودشو کشت و اون مرد بعد سالها هنوزم گریه میکنه چه دردی داره میکشه اره تجاوز خیلی درد داره خیلی اما از اون دردناکتر برای من سوالی که ایجاد شده...دخترای کشور من مظلوم نبودن؟گریه ها و فریاد های دختر کشور من چرا اینقدر بازتاب نداشت 8 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 فروردین، ۱۳۹۵ گاهی میدونی داری حماقت میکنی و باز ادامه میدی ، چرا؟ چون دیگران ازت ناراحت نشن. به چه قیمتی؟ له شدن و ضعف نشون ددن از خودت.. اما خیلی ها جنبه و ظرفیت این فروتنی تو رو ندارن . تا یه جایی ادامه میدی و دیگه خسته میشی... میگی بیخیالش هر چه بادا باد،هر کسی خودش لیاقتش رو نشون میده...به زور نمیتونی به انسانها خوشبختی رو هدیه بدی ... شاید اونا به بدبخی بهتر عادت کردن تا خوشبختی . 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده