mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۲ نمی دونم بگم زود گذشت یا دیر... کلا این روزا زمان دیر میگذره... ولی کاش هنوز تموم نشده بود خداجون توی این ماهی که گذشت خیلی چیزا یاد گرفتم که قبلا نمی دونستم... نمی دونم....نمی دونم باید چیکار کنم... خداجون تو هستی...می دونم که هستی...ولی دلم میخواد بیشتر وجودتو حس کنم... کاش جوابمو می دادی...می دونم که بالاخره جوابمو می دی... 5 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۲ برنامه ی کلاه قرمزی رو خیلی دوس دارم خیلی باحاله بخصوی خندیدنشون موقع خواب حرفایی خوبی داره 10 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۲ گاه حتی سه نقطه چین هم برای گفتن حرفها زیاد است . . . . 9 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۲ عاشق که باشی عشق می کنی با دنیایت هرچند همین دنیا باشد که نمی ارزد به هیچ وقتی کسی باشد که باشد ، با اویی ، گرچه او دیگر او نیست جزیی از من ِ توست عاشق که باشی همه چیز لمسناک است حتی کاکتوس لبه پنجره ای که همه از او گریزانند جوان که باشی لطافت پوست میشود سرسره ، گاه انگشت روی آن میگذاری سر میخوری تا دره های دور! پیر که می شوی عاشق که باشی می بوسی چروکی که به عشق تو روی پیشانی دعوت شد به زمین میریزد غرورها ، کمرها شکسته می شود زیر بارها ، همین عشق را می گویم عاشق که باشی عشق میکنی با خودت چون قلب کسی را وحشیانه تاراج کردی بقدری که به وی توان نفس کشیدن هم ندادی عاشق که باشی ، قِر از فرط گستردگیِ مزاج در مهره های کمرت خشک می شود ، اشک که میریزی انگار انزال توست در حین خنده ها ی مدام صداها زیبا میشود برایت ، صدای یک بوس آبدار گرم ، صدای ریختن جرعه ای حرامی به سبویی از خاک پاک ، صدای نم باران روی شیشه ی ماشین ، صدای شانه ی مو که خود ِ صدای دیوانگیست عاشق که باشی عشق می کنی با خوبیها ، کیف می گنی با گناه ها خدا را هر روز به نوشیدن اسپرسو دعوت میکنی تقدیم به دو دوستم که عاشق همند (و خودِ گم شده ام) 14 لینک به دیدگاه
blue berry 5809 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۲ دو روزه با آبجی کوچیکم قهرم !مثلا می خوام تنبیهش کنم ادب شه! یکی نیست بگه آخه خودت مثلا خیلی ادب داری داری بچه رو اذیت می کنی!:icon_razz: 14 لینک به دیدگاه
viviyan 12431 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۲ دفتر خاطرات 16 سالگیمو پیدا کردم. با عکسای دوران دبیرستان. با خطی خرچنگ قورباغه از عالم و آدم نالیده بودم. از همه ابراز بیزاری کرده بودم، پدر، مادر، خواهر، برادر و همه. با همه اینا خیلی منطقی بودم تو اون سن. و چقدر زشت بودم و چقدر احساس تنهایی میکردم. نمیدونم چرا با اینهمه احساس تنهایی و از خودبیزاری؛ افسرده نشدم هرگز!!! 9 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۲ یکسال بود فامیل و ندیده بودم دیدن دوبارشون بهترین اتفاق سال جدید بود خیلی خوش گذشت:hapydancsmil: 7 لینک به دیدگاه
Sh.92 3961 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۲ دلم ارامش میخواد چقد استرس بددده ه ه 7 لینک به دیدگاه
venoos*m 593 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 فروردین، ۱۳۹۲ پروردگار عاشق شد و انسان را افرید که معشوقه اش باشد ............. او از عشق خود درانسان دمید .......از وجود خودش و از روحش در انسان دمید .......... چه زیباست ............عشقی را که از وجود پروردگارمان در ما نهفته شده است به انسانها هدیه دهیم ............ 2 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 فروردین، ۱۳۹۲ حال غریبی دارم شبیه طفلی که دست مادر خویش رها کرده و در بازاری گم شده و بغض و ترس او را امان بریده به کدامین سوء می کشیم ای روح نجوا گر ای که گاه پاره میکنی لگام و می اندازی زین خویش را بر جانم آهی گرچه برای اغیار تکیه گاهی برای خودم دامی گرچه برای دیگران نردبامی شبیه لباس ژنده ای شدم که در هوای یخ دی ماه روی طنابی تنها پهن است به امید ساعتی که خشک شود ، ولی سوز ها حیات را از او میبرند و او یخ می زند شبیه صدای همایون هستم وقتی خیلی داغدارانه میخواند شبیه استرس های مدام یک مرد پشت اتاق عمل وقتی که زنش آبستن طفلیست شبیه هیچکسم و شبیه هیچکس نیستم شبیه خودمم ، خودی که هیچ کس توان همراهی و همخواهیش را ندارد شبیه حسرت قدمی هستم زیر باران رحمت الهی شبیه رود جیحونم که بخاطر نداشتن ها خوب پر بار است شبیه ابر بهارم که خوب میبارد شبیه هائدم 5 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 فروردین، ۱۳۹۲ امشب ماه به طرز وحشتناکی زیبا بود و بزرگ هرچند فردا شب بزرگتر میشه من عاشق ماه هستم عاشق نور و روشنایی عاشق بزرگی و صلابتش همه انرژی مثبتم رو از ماه میگیرم ............ دلم میخواد ساعتها بشینم نگاهش کنم ازش عکس بگیرم و از دیدنش لذت ببرم دلم یک خلوت با ماه و معشوق میخواد من باشم و تو باشی و یک شب مهتابی باشه 6 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 فروردین، ۱۳۹۲ وای که چقدر شهر شلوغه و ترافیک رفتیم تا بازار وکیل و برگشتیم دچار قوس و پیچیدگی کمر و بدن شدم با وجود تمام گرونیها مردم هنوز سفر می روند ولی تروخدا رعایت کنید شهر ها رو به گند نکشید هرجا رسیدید چادر نزنید قوانین رانندگی رو رعایت کنید ...... نوروز بهتون خوش بگذره 10 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 فروردین، ۱۳۹۲ بودن ها هم بودن های قدیم! نه اینترنت بود، نه تلفن فقط نگاه بود، روبرو، چشم در چشم حرف بود، ولی صادقانه به همین خلوص، به همین کیفیت به همین سادگـــــــــی عاشق بودن عاشقی کردن برای هم نمردن ولی برای هم زندگی کردن کاش کاش امروز از انها چی باقیمانده است 12 لینک به دیدگاه
soheiiil 24251 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 فروردین، ۱۳۹۲ چشمانت گرگ دارد هار است وحشی است پاره میکند میدرد مرا 9 لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43573 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 فروردین، ۱۳۹۲ دیروز چه روز رعب آوری بود دیروز و امروز کلا 8 امتیاز بهم اضافه شده در نتیجه دور مسافرت های نوروزی دیروز شروع شده 5 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 فروردین، ۱۳۹۲ بعضی ها خیلی چه های خوبینآفرین به اونا 7 لینک به دیدگاه
Brightness 762 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 فروردین، ۱۳۹۲ یه وقتایی، از یادآوری بعضی احساسات و هجوم بعضی افکار به ذهنم هراس دارم. الان از اون وقتاست،از اینکه داره باز میاد سراغم هوووووووم 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 فروردین، ۱۳۹۲ در زندگی هر کس زمانی فرا خواهد رسید که دوست دارد عادت کند.... دوست دارد در بازه های مشخصی از زمان برگردد به خودش و عادت هایش و مطمئن شود که هنوز خودش را خوب به یاد دارد... می ترسد از اینکه مبادا در یکی از مسیر های زندگی که تندتند راه رفته است بخشی از خودش را جا گذاشته باشد....امروز رفتم یکی از همان جاهای همیشگی ای که دلگرفتگی ها و شادی های زیادی را به آنجا برده بودم... قدم زدم... نفس کشیدم و خوب تماشا کردم.... هنوز همه جا را می شناختم...لازم بود باید از روحم نبض می گرفتم 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده