B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 فروردین، ۱۳۹۲ دلم تنگ شده... خيلي تنگ!ميفهمي؟! 8 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 فروردین، ۱۳۹۲ آخرین حرفم در امشب رو هم اینجا بگم و برم! آدم هرچقدرم قوی باشه، تنهایی می شکنتش...منظورم تنهایی فیزیکی نیست،تنهایی فکریه! غروب های عید بدتر از غروب جمعه دلگیره ... مخصوصا وقتی غریب باشی! فقط عیدایی که خونه ایم حس می کنم درد غریبی رو... وقتی تنهایی فکری و فیزیکی با هم همراه بشن اثر سینرژیک دارن! این دومین بار بود که نواندیشان شد درمان!با حال بد اومدم اما الان فکر می کنم حال بالم(!) خوبه... از همتون ممنونم که بودین...ممنونم که پست های جدید گذاشتین...ممنون که نذاشتین اینجا هم حس کنم تنهام هرچند اگه همه ی این کارها ناخودآگاه بود... مرسی دوستان 13 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 فروردین، ۱۳۹۲ یه جمع شاد مثل همیشه .... برای اولین بار نبودت رو همه حس کردن ! خیلی سخت بود وقتی عمو گفت پارسال بودی و امسال نیستی .... روزگار چقدر راحت تورو ازمون گرفت ، چقدر جات خالی بود بهترینم ! دلم برات تنگ شده ... روحت شاد 14 لینک به دیدگاه
anvil 5769 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 فروردین، ۱۳۹۲ سوتفاهم پدر ادمو درمیاره:icon_razz: 8 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 فروردین، ۱۳۹۲ یادت هست؟؟ گفتم و گفتی:آش نخورده و دهان سوخته!! .... آری....نخوردم و نخوردی این هفته که گذشت با خود گفتم غم ها تمام شد باور کردم و غم ها را فراموش کردم....صبح اغازین روز هفته را با لبخند شروع کردم ...اما.. شادیم انقدرها به طول نینجامید در تاریکی های ندانستن پرسه می زدم که شعله های دانستن سوزاندم..!!! اینبار نه لب و دهان که تمام وجودم را... دیدی...دیدی سوختم...دیدی نخورده سوختم حال با مهری که به اجبار بر لب زده ام چه کنم چه خوبست...که از پس این حرفها اشکهایم را نمی بینی و بغضهایم را نمی فهمی.. می خندم و در هر خنده قلبم فشرده می شد!! دیگر نمی دانم به کدامین ریسمان چنگ زنم..دیگر نمی دانم از که و چه سلامتت را بخواهم تو را به او سپردم و فقط و فقط تو را از خودش می خواهم باورم اینست که می مانی...کنارم می مانی ازاین روست که می گویم برای مریضی که شفا گرفته دعا کنید... 4 لینک به دیدگاه
.sOuDeH. 16059 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 فروردین، ۱۳۹۲ چشمم خشک شد از بس منتظر موندم تا این بشه این ... انتظارِ بی پایان...سخته..خیلی سخت... 11 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 فروردین، ۱۳۹۲ روحش قرین رحمت شود آنکه در داغی اندام دلبر و کمند زلف یار گیر نکرد همه ی این بالایی ها ناب است ، رویاییست عقل قدرم آرزوست میانه ی این بلوا . . . . 9 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 فروردین، ۱۳۹۲ آوازخوان کدامین واژه باشم؟ وقتی توان بیان مرا در هم میکوبد. تقدیر ره سپار کدامین سوست که من زنجیر کش خویشم فرو رفته در حصار سرد کلمات بی هدف بازی گر کابوس خود! دنیا بازی گردان گناهم و من اسیر التماس ها .. هوسها ... ربم! تو کجایی در این شلوغ بازی تو کجایی در این وحشت بازار تو کجایی در این بیهوده کاری سرنوشت؟ 5 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 فروردین، ۱۳۹۲ اعصابم خورده ،از آدمهای مغرورمتنفرم 7 لینک به دیدگاه
zahra-d 4993 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۲ در بهاری چنین چه دل تنــــــــــگم 7 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۲ حرفهایی که همین جوریی میان خود به خودی و پی در پی ... حرفایی از جنس بارون مثل برف حرفایی که مثل آب رودخونه جاری می شوند و ادم را وادار میکنن به گفتن این حرفا را دوست دارم حرفایی مثل یه شعر ناب... 8 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۲ زندگی مجموعه منظمی از تمام بی نظمی هاست. 12 لینک به دیدگاه
blue berry 5809 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۲ یه چند روزی از حال یکی از دوستام بی خبر بودم! امروز فهمیدم یه مشکل بزرگ واسش پیش اومده ! امروز هر چقد بهش پیام دادم جواب نداد نمی دونم چیکار کنم! نگرانشــــــــــــــــــــم! 11 لینک به دیدگاه
venoos*m 593 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۲ من یک ستاره ام محل زندگی ام اسمان .......... بی بهانه عشق ورزیدن را دوست دارم .......... دوست دارم انسانها را .........دوست دارم انسانهایی را که مرا دوست ندارند ....دوست دارم انسانهایی را که مرا دوست دارند ........ عاشقانه عشق میورزم ............زیرا عشق از وجود خالقم در وجودم نهفته شده است ...... 7 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۲ آآآه.... چه قدر روزگار سختی شده....چه حس بدی دارم..... چی شده؟ من که تا همین 2 روز پیش خودمو طلبکار میدونستم این س چیه اومده سراغم؟.... چرا الان بدهکارم؟.....فقط واسه 2 تا دروغ نصفه نیمه؟!! خدایا بیا و نا مردی نکن...... چرا اذیتم میکنی؟..... مگه قرار نذاشتیم با هم؟.... من هنوز هر طور که بوده سر قولم موندم... خواهشا تو زیر قولت نزن.... چشم....چشم ....چشم... دروغ از این به بعد تعطیل... ولی از من نخواه به دروغم اعتراف کنم....اونم دروغایی که خودمم مطمئن نیستم که دروغ باشه... چرا باید بگذرم؟...... چم شده خدا؟؟؟ خیلی ناراحتش کردم نه؟.....واسه همین اینجوریم؟.... خدایااااااا.....من گند زدم...قبول خودت یه جوری راس و ریستش کن.....خواهش....باشه؟ 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۲ ميخواهم بنويسم.. اما حرفي نه براي گفتن هست و نه براي نوشتن! نه كه نباشد! نه! قدرت آميزش كلماتش نيست! قدرت سنجاق زدن و وصل كردنشان به هم! صف دادن و مرتب كردنشان نيست! اينكه بايستي گوشه اي و به كلماتت بگويي به صف صف و انها هم بدون اينكه دخالتي در امورشان بكني پشت سر هم قطار شوند.. و تو ارام نظاره شان كني.. نيست! 6 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۲ من ساکن ساحل آرامشِ کسی هستم که داستان زندگی اش در یک خط خلاصه می شود.... اون خط: همه خوبن...یکی کمتر..یکی بیشتر.... ساده لوحانه است..نه؟!...ولی احوال دلش از من و تو هر روز گیر بده به روزگار و تقدیر خیلی بهتره! من دلتنگ دیدار دوستی هستم که ساعت ها یک نفس وِر زدن و هچل هفت گفتن های من را گوش می دهد... نه با گوشی در و گوشی دیگر دروازه...با گوش دل... من عاشقم به لبخند های بی صدا و همراه سکوتش.... من فقط دلتنگم... گرد جهان گردیده ام...خوبان عالم دیده ام....لطف همه سنجیده ام اما!!!!...تو چیز دیگری.... پ.ن:دوره ولی نزدیک..... 11 لینک به دیدگاه
pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۲ نتیجه انجام حرکات آکروباتیک (چرخ و فلک) در دشت و دمن = 2 روز کمر درد 10 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده