رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

آخرین حرفم در امشب رو هم اینجا بگم و برم!

 

آدم هرچقدرم قوی باشه، تنهایی می شکنتش...منظورم تنهایی فیزیکی نیست،تنهایی فکریه!

غروب های عید بدتر از غروب جمعه دلگیره ... مخصوصا وقتی غریب باشی!

فقط عیدایی که خونه ایم حس می کنم درد غریبی رو...

وقتی تنهایی فکری و فیزیکی با هم همراه بشن اثر سینرژیک دارن!

این دومین بار بود که نواندیشان شد درمان!با حال بد اومدم اما الان فکر می کنم حال بالم(!) خوبه...

از همتون ممنونم که بودین...ممنونم که پست های جدید گذاشتین...ممنون که نذاشتین اینجا هم حس کنم تنهام هرچند اگه همه ی این کارها ناخودآگاه بود...

مرسی دوستان:icon_gol:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

یه جمع شاد مثل همیشه .... برای اولین بار نبودت رو همه حس کردن !

 

خیلی سخت بود وقتی عمو گفت پارسال بودی و امسال نیستی .... روزگار چقدر راحت تورو ازمون گرفت ، چقدر جات خالی بود بهترینم !

 

دلم برات تنگ شده ...

 

روحت شاد:icon_gol:

  • Like 14
لینک به دیدگاه

یادت هست؟؟

گفتم و گفتی:آش نخورده و دهان سوخته!!

....

آری....نخوردم و نخوردی

این هفته که گذشت با خود گفتم غم ها تمام شد

باور کردم و غم ها را فراموش کردم....صبح اغازین روز هفته را با لبخند شروع کردم ...اما..

شادیم انقدرها به طول نینجامید

در تاریکی های ندانستن پرسه می زدم

که شعله های دانستن سوزاندم..!!!

اینبار نه لب و دهان که تمام وجودم را...

دیدی...دیدی سوختم...دیدی نخورده سوختم

حال با مهری که به اجبار بر لب زده ام چه کنم

چه خوبست...که از پس این حرفها اشکهایم را نمی بینی و بغضهایم را نمی فهمی..

می خندم و در هر خنده قلبم فشرده می شد!!

دیگر نمی دانم به کدامین ریسمان چنگ زنم..دیگر نمی دانم از که و چه سلامتت را بخواهم

تو را به او سپردم و فقط و فقط تو را از خودش می خواهم

باورم اینست که می مانی...کنارم می مانی

ازاین روست که می گویم

برای مریضی که شفا گرفته دعا کنید...

  • Like 4
لینک به دیدگاه

روحش قرین رحمت شود آنکه در داغی اندام دلبر و کمند زلف یار گیر نکرد

همه ی این بالایی ها ناب است ، رویاییست

عقل قدرم آرزوست میانه ی این بلوا

. . . .

  • Like 9
لینک به دیدگاه

آوازخوان کدامین واژه باشم؟ وقتی توان بیان مرا در هم میکوبد.

تقدیر ره سپار کدامین سوست که من زنجیر کش خویشم

فرو رفته در حصار سرد کلمات

بی هدف بازی گر کابوس خود!

دنیا بازی گردان گناهم و من اسیر التماس ها .. هوسها ...

ربم! تو کجایی در این شلوغ بازی

تو کجایی در این وحشت بازار

تو کجایی در این بیهوده کاری سرنوشت؟

  • Like 5
لینک به دیدگاه

حرفهایی که همین جوریی میان خود به خودی و پی در پی ...

حرفایی از جنس بارون مثل برف

حرفایی که مثل آب رودخونه جاری می شوند و ادم را وادار میکنن به گفتن این حرفا را دوست دارم حرفایی مثل یه شعر ناب...

  • Like 8
لینک به دیدگاه

یه چند روزی از حال یکی از دوستام بی خبر بودم!:hanghead:

امروز فهمیدم یه مشکل بزرگ واسش پیش اومده !:sigh:

امروز هر چقد بهش پیام دادم جواب نداد نمی دونم چیکار کنم!

 

نگرانشــــــــــــــــــــم!

  • Like 11
لینک به دیدگاه

من یک ستاره ام

 

محل زندگی ام اسمان ..........

 

بی بهانه عشق ورزیدن را دوست دارم ..........

 

دوست دارم انسانها را .........دوست دارم انسانهایی را که مرا دوست ندارند ....دوست دارم انسانهایی را که مرا دوست دارند ........

 

عاشقانه عشق میورزم ............زیرا عشق از وجود خالقم در وجودم نهفته شده است ......

  • Like 7
لینک به دیدگاه

آآآه....

چه قدر روزگار سختی شده....چه حس بدی دارم..... چی شده؟

من که تا همین 2 روز پیش خودمو طلبکار میدونستم این س چیه اومده سراغم؟....

چرا الان بدهکارم؟.....فقط واسه 2 تا دروغ نصفه نیمه؟!!

خدایا بیا و نا مردی نکن...... چرا اذیتم میکنی؟..... مگه قرار نذاشتیم با هم؟.... من هنوز هر طور که بوده سر قولم موندم...

خواهشا تو زیر قولت نزن....

چشم....چشم ....چشم...

دروغ از این به بعد تعطیل...

ولی از من نخواه به دروغم اعتراف کنم....اونم دروغایی که خودمم مطمئن نیستم که دروغ باشه...

چرا باید بگذرم؟...... چم شده خدا؟؟؟

خیلی ناراحتش کردم نه؟.....واسه همین اینجوریم؟....

خدایااااااا.....من گند زدم...قبول

خودت یه جوری راس و ریستش کن.....خواهش....باشه؟

  • Like 4
لینک به دیدگاه

ميخواهم بنويسم..

اما حرفي نه براي گفتن هست و نه براي نوشتن!

نه كه نباشد! نه! قدرت آميزش كلماتش نيست! قدرت سنجاق زدن و وصل كردنشان به هم! صف دادن و مرتب كردنشان نيست! اينكه بايستي گوشه اي و به كلماتت بگويي به صف صف و انها هم بدون اينكه دخالتي در امورشان بكني پشت سر هم قطار شوند.. و تو ارام نظاره شان كني.. نيست!

  • Like 6
لینک به دیدگاه

من ساکن ساحل آرامشِ کسی هستم که داستان زندگی اش در یک خط خلاصه می شود....

 

اون خط: همه خوبن...یکی کمتر..یکی بیشتر....

ساده لوحانه است..نه؟!...ولی احوال دلش از من و تو هر روز گیر بده به روزگار و تقدیر خیلی بهتره!

 

 

من دلتنگ دیدار دوستی هستم که ساعت ها یک نفس وِر زدن و هچل هفت گفتن های من را گوش می دهد...

 

نه با گوشی در و گوشی دیگر دروازه...با گوش دل...

 

من عاشقم به لبخند های بی صدا و همراه سکوتش....

 

من فقط دلتنگم...

 

گرد جهان گردیده ام...خوبان عالم دیده ام....لطف همه سنجیده ام اما!!!!...تو چیز دیگری....

 

پ.ن:دوره ولی نزدیک.....

  • Like 11
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...