رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

دل به دل عجیب راه داره

 

امروز خیلی غافلگیر شدم

 

نه اینکه باور نکنم

 

چون هیچوقت امید مو به خدا از دست ندادم

 

-----------------------------------------------------

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

 

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیائی

 

خدایا دوست دارم:icon_gol:

لینک به دیدگاه

هنوز خیلی مونده عین پدرم بشم...

امروز فهمیدم...

پدری که ما خستگیش نمیدیدم...

پدری که یه هفته ایی هست کارارو داده بهم ولی من امروز واقعا کم آوردم...

پدر بودن سخته...

مرد بودن سخته...

سخت ترش اینه که هیچکس نمیتونه درکت کنه .....

بارها سرکار شکست خورد و نم پس نداده ولی من امروز فقط بخاطره یه خطای کوچیکی که خودم کردم اعصاب خودم خورد کردم و پاچه همه رو هم گرفتم..

 

چقدر سادت پول گرفتن از پدر...

چقدر سخت پدر پول میاره....

که بچه آقای فلانی و خوب و سربلند و ...باشه تو جامعه!

 

من امروز درک کردم...و...

پدرم پسرانه و مردانه دست بوستم....

پسرت وحید.

لینک به دیدگاه

این روزها زیر فشاریم. مثل بچه می پریم بهم. بعدش عین بچه اشتی می کنیم. ینی واقعا بچه ها !

دیگه خانواده ها ولمون کردن :ws3:

 

از قدیم گفتن

 

زن و شوهر دعوا کنن // ابلهان باور کنن :icon_pf (34):

 

دوستت دارم :icon_gol:

لینک به دیدگاه

دو تا از بچه های زمان دانشگاه با هم ازد کردن

دوست بودن

یهو به پسر یه ارث هشتصد میلیونی رسید و ازد کردن و رفتن استرالیا:ws3:

پدر بزرگ ما دم مرگ میگه پول نماز روهامو بدید اینا هشتصد میلیون میدن:ws28:

لینک به دیدگاه

دکمه ی off ذهنم رو سه ماهه که زدم...

 

دیدم نفعش از on بودن بیشتره...

 

حکایت عجیبیه....

 

معنی ندانستن بهتر از دانستن رو عملا نه از روی مبحث نظری رسیدم بهش....

 

توصیه نمی کنم به دیگران...

 

سلوک روحی و روانی خودش رو می خواد...

.

.

.

خودمونی ش اینه که....خلوت کنی می فهمی هیچی نیستی!...هیچی نیستن!...هیچی نبودن!..هیچی نمی شن!...

 

اما از این هیچی هزار معنی در میارن به خوردت می دن..و به خوردشون می دی....

 

در آخر باز می رسی به خودت...

 

فیلسوف ها و ایدوئولیژیست های محترم....این هزیان نامه ی من رو به هیچ عنوان نشر پوچ گرایی نیست....

 

بیشتر رهایی از خود بینی...خود بزرگ بینی...دیگر بزرگ بینی ست!...

 

 

رنگ نمی دم به واژه هام دیگه....بولتشون هم نمی کنم....

 

اینجوری خالص تره...

 

آرامش پیشکش لحظه هاتون:icon_redface:

لینک به دیدگاه

اون موقع كه اون چهره محبوب و شخصيت آرماني خيلي از جوونا و مردم ايران شد من يه نوجوون بودم اما انقدر اين شخصيت و حرفاش تو ذهن من نفوذ كرد كه تا مدتها شد يكي از شخصيت هاي محبوب زندگي من

و

و

وحالا با گذشت چند سال از قضاي روزگار من تو شركتي مشغول به كار شدم كه داره روي يه پروژه استارت آپ خيلي بزرگ كار مي كنه و بخشي از اين پروژه قراره براي جوابگويي به نياز اين شخصيت محبوب زمان نوجووني من توسعه پيدا كنه كه البته تقريبا الان در مرحله تست و باگ گيريه و به زودي قراره ايشون خودشون با اين نرم افزار كار كنن

تموم اين هفته رو داشتيم روي تست و باگ گيري نرم افراز كار مي كرديم

حس شادي و هيجان كودكانه غير قابل وصفي دارم بخصوص اينكه ايشون قراره مستقيما با اون قسمتي از نرم افزار كار كنن كه من خودم كدهاشو نوشتم

ديروز نزديك بود با مدير پروژه مون دعوام بشه وقتي كه به اصرار ازشون ميخواستم يه قسمتي از پروژه رو كه من اسمشو گذاشتم گوگل كوچولوي خودم :icon_redface: من انجامش بدم

هيجانم خامه ؟

كودكانه هس ؟

ساده و خطيه ؟

هرچي هس من حس خيلي خوبي بهم ميده وقتي فكر مي كنم قراره ايشون با نرم افزار شركت ما كار كنن

دنياااااااااااا. ، اجازه دارم روياهاي بزرگي داشته باشم ؟

 

 

پ . ن : هفته سخت و پركاري ولي بسيار لذت بخشي بود:w16:

لینک به دیدگاه

تا وقتی تو خونه پدر و مادر هستیم قدرشونو نمی دونیم

زحمات و مسءولیت هاشونو نمی فهمیم

الان که خودم افتادم رو غلتک یکم دارم می فهممشون..

قدر پول و مدیریت مخارج رو می فهمم

 

گذشت کردن تو زندگی.. از خواسته ها زدن برای زندگی مشترک.. می فهمم

بی پول بودن و براورده نکردن نیاز طرف مقابل رو می فهمم.. خیلی درد داره

چقدر راحت مثل ریگ پول پدر و مادر رو خرج می کردم و خیالم نبود .. :hanghead:

 

خیلی دلم گرفته :sigh:

هم خوشحالم هم دلتنگم

حس می کنم تا امروز پسر خوبی براشون نبودم کاری براشون نکردم دستشونو تو سختی ها نگرفتم

گاهی بغض گلومو می گیره

میگم خدایا کمکم کن زحمات و محبتشون رو یه جور جبران کنم :hanghead:

 

پدر و مادر عزیزم شبی نیست دعاتون نکنم

شبی نیست با یاد و حس قدردانی ازتون نخوابم

دوستتون دارم :icon_gol:

 

 

قدر پدر و مادرتون رو بدونید

دنیا رو سر ادم خراب میشه وقتی دلشون برنجه ناراحت شن

تا کنارمون هستن محبت کنیم :icon_gol:

لینک به دیدگاه

امشب عروسی دوتا از اقواممون بود . در کل هیچ کدوم از فامیل و نمیشناختم خلاص .. برام تداعی کننده خاطرات خوب و خوشی نیستند اصلا دوست ندارم خیلی باهاشون تو جمع و دمخور باشم عواقبشون خیلی بدتر از بودن کنارشون هست . گذر زمان همه رو نابود کرده بود . عروس و تو سن ۷ سالگیش دیده بودم الان فکر کنم هیجده یا بیست سالش بود . دومادم سنش یادم نیست ولی کلی قیافه ش عوض شده بود و بهتر شده بود . دوتا عقیده متفاوت داشتند .. تا اونجایی که یادمه خانواده عروس خیلی آزاد بودند و خانواده دوماد خیلی معتقد و بسته ولی چه کلیپ و عکسهایی عروس گرفته بود منی که از نظر اعتقادی حد باز هستم و کلا پوشش مو برام مهم نیست تو هیچ مجلسی شرمم شد از دیدن عکسهای خیلی باز عروس!! نه به اون شوری شور نه به اون بی نمکی .. نه اون عکسها نه اون شنل و چادر !!! نکنید با باورهای مردم اینجوری بازی نکنید ... شرمنده پر حرفی شد خیلی اثر سؤ تو روحیم گذاشت . اعتدال و ترجیح میدم .

لینک به دیدگاه

گنجيشك جان حس پليدت اشتب بهت ميگه ايشون يه شخصيت فرهنگي هنري هستن نه ٣٠ آسي

پ.ن : اگه طرف حسابم ممد خاتمي بود عمرا بيانش مي كردم :whistle:

لینک به دیدگاه

هر وقت بین دوست و آشنا جوانی رو دیدم که گفت دارم یه تغییراتی تو مسیر زندگیم ایجاد میکنم بعد مدتی فهمیدم تغییراتی که میگفت حذف خدا از زندگیش بود

 

هر کسی مختاره هرجور که دلش میخواد زندگی کنه و ضرریم به کسی نرسونه من فقط یه سوال دارم ما از صبح تا شب آدم میپرستیم اشیا میپرستیم پول میپرستیم خیلی وقتا هفته ها میگذره اما خدارو نمیپرستیم هر وقت قرار بشه چیز اضافه ای از زندگیمون حذف کنیم به فکر نگه داشتن همه ی چی میفتیم به غیر خدا .....

 

خدا اینقدر سنگینه تو زندگیمون که حذفش میکنیم؟مگه چیکارمون داره؟مگه پرستش اینقدر سخته؟وقتی حذفش میکنی چی به دست میاری؟با اعتقاد دینی ادما کاری ندارم بحثم خود خداست اینقدر حضورش سنگینه؟اینقدر اذیت بخشه؟بابا اون که کاریمون نداره....این همه ادم ناخالص تو زندگیمون هست چرا اونارو حذف نمیکنیم.......

 

توروخدا نگید که بهش نیاز نداریم آدم بعضی وقتا از تز روشنفکری الکی دوستاشم خسته میشه خودشونم میفهمن دارن توجیح میکنن اما .....بگذریم:icon_gol:

لینک به دیدگاه

قبل ترها..گاهی مینوشتم...شاید انگیزه داشتم..

قبل ترها..گاهی گریه میکردم...شاید قوی تر بودم..

قبل ترها...گاهی دلم تنگ میشد برای کسی...شاید تنهاتر شدم!!..

یادم بخیر..

قبل ترها..

.

.

نمیدانم.!!

 

لینک به دیدگاه

بعد از تقريبا 18 سال وسطي بازي كردم :ws28: انقدر اين دو روز بازي كرديم كه پشت دوتا پام گرفته :ws3:

 

ولي عالي بود!:w16:

 

حيف كه اين دو روز زود گذشت.. بچه ها زود زود بياين :hanghead:

لینک به دیدگاه

صبح از کم خوابی حوصله هیچکس نداشتم...

حتی موزیک ماشین...

 

رادیو روشن بود من شاید تو خواب و بیداری...

چراغ قرمز بودم...

 

رادیو صحبت میکرد...

میگفت...

یه جوونی...نشسته بود تو اتاقش باباش میاد دستشو میزاره رو شونه پسرش میگه:

پسرم قدرتمندترین انسان تو دنیا کیه؟!

پسرمیگه:من

پدر میگه:پسرم دقت کن میگم قدرتمندترین انسان تو دنیا کیه؟!

پسر باز میگه:من...

پدر انتظار داشت بگه "شما"

پدر دستشو برمیداره کنار خروجی در دوباره میپرسه...پسرم قدرتمندترین انسان تو دنیا کیه؟!

پسر میگه:شما...

پدر عصبی میشه میگه پس چرا چند بار پرسیدم خودتو گفتی؟!!

پسر میگه:آخه پدر دستت رو شونم بود....تو پشتم باشی و تکیه گاهم من قدرتمندترین انسانم....

 

 

نمیدونم...

چیزی نگم بهتره....

 

قدرپدر و مادر بدونیم...فرشته هایی که بال ندارن....

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...