رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

یه سوال :

 

توی این اوضاع ، توی این مملکت کار غیر ثابت و نامشخص با در امد و حقوق نا مشخص رو انتخاب میکردین یا ادامه تحصیل تا دکترا رو؟

 

سر رد گمم . گیج، با کلی سوال و ابهام ... نمیدونم چیکار کنم؟

  • Like 10
لینک به دیدگاه

وقتی دیگران در اوج گرفتاری بهت رحم نمی کنن و گرفتاری تورو دستمایه منافع شخصی میکنن دیگه دلیلی نمیبینی به دیگران رحم کنی مخصوصا وقتی در موقعیتی باشی که به راحتی بتونی ظلم کنی

 

پی نوشت:

امروز پدرم که اومده بود دیدنم تصادف کرد کارهای پذیرشش رو انجام دادم ، نیاز به عمل داشت رفتم پیش دکتر میگه حداقل 1 تومن الان میگیرم تا عمل کنم والا سه روز دیگه میگم رو چه حسابی میگه حق العمل میگم خجالت نکش بگو زیر میزی میگه چرا توهین میکنی.

 

رفتم ترخیصش کنم که ببرمش مشهد برای عمل میگن آمبولانس نداریم رفتم یک دربست گرفتم میگه 200 تومن میگیرم میبرم برای 1/5 ساعت راه و از سر ناچاری پرداخت کردم

 

خب من چرا باید رحم کنم چرا باید دلم به حال این ملت اینقدر بسوزه چرا اینقدر سعی کنم کار مردم راه بیفته چرا

  • Like 10
لینک به دیدگاه

بعضی از بچه ها اینجا خیلی گزیده پست میذارن، یعنی آدم حز حظ حض حذ هذ هز هظ هض (نمیدونم کدومش درست بود:ws28:) میکنه

من رو یاد استاد دنیل دی لویس میندازن بدجور:ws3:

ما که فِرتُ فِرت اینجا پست میذاریم دیگه رومون نمیشه تو آینه خودمونو نگا کنیم به خدا:4564:

یعنی تا تقی به توقی میخوره زارت میایم اینجا همه رو خبردار میکنیم:w58:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

کلاس دوم ابتدایی بودم که توی ی کلاس سیاه و دراز و باریک با دو ردیف نیمکت و یه معلم میانسال که در طول سال یک بار لبخندش رو اونم خارج از کلاس دیدیم درس میخوندیم. دو-سه تا نیمکتِ ته کلاسم ی جای مخوفی بود ب اسم میز تنبلا که هرکی نمرش بد میشد یا درس نمیخوند به اونجا تبعید میشد :sad0:

اولین باری که تو کتاب ریاضی با چیزی با اسم مسئله مواجه شدم همون سال دوم ابتدایی بود که ب نظرم خیلی مسخره بود:w58:. اولین مسئله ی زندگی من این بود که : 7 تا سیب داریم 5 تاش رو میبلعیم. حالا چندتا سیب داریم؟texc5lhcbtrocnmvtp8.gif وقتی توی خونه این سوالو حل میکردم فکر میکردم که چرا انقد مسخرس و مسئله ینی چی که اسم اینو گذاشتن مسئله!!:ws52:

فرداش معلممون منو برای حل اولین مسئله ی ریاضیِ زندگی من و بقیه ی همکلاسیام فرستاد پای تخته.:banel_smiley_52:

من از روش خوندم و گفتم جواب می شه دو:4chsmu1:

اون گفت بنویس

منم نوشتم دو(87).gif

بعد با اون قیافه ی ترسناکش گفت چی کار کردی شد دو ؟(2310).gif

منم که بنظرم خیلی همه چیز بدیهی بود نمیدونستم چی بگم که یکی از ته کلاس بهم رسوند و گفت بگو منها و منم گفتم منها:sad0:

باز معلممون داد زد که بنویس

من واقعا نمیدونستم که چیو باید بنویسم.:ws51:

اون هی داد میزد و من مات و مبهوت ب چشمای گشاد شده و ترسناکش نگاه میکردم.:sad0:

اخرش با دعوا منو فرستاد میز تنبلا:ws44:

خیلی حالم خراب بود و ناراحت بودم اما دوس نداشتم تو مدرسه گریه کنم و گریه نکردم:viannen_38:

زنگ تفریح یکی از همکلاسیام بهم گفت خاک تو سرت! من اگه جای تو بودم الان از گریه میمردم تنبل!!!

و اینگونه شد که من با انکه جواب درست رو گفتم تحقیر شدم با اینکه شاگرد ممتاز بودم و موندم اما همیشه و همیشه از مسئله های ریاضی، زنگ ریاضی، معلمای ریاضی پای تخته رفتن برای حل مسئله ترسیدم :4564:

نمیدونم از حل مسئله های زندگی هم همینقدر میترسم!؟

  • Like 13
لینک به دیدگاه

امروز میخواستم یه شفت رو تراش بدم دیدم کلا رویه اش زنگ خوردگی شدید داره و خورده شده خلاصه تراشیدمش و یک قطعه خوشگل و مامانی دراومد .....

یه لحظه فکر کردم ما ادما مثل اون قطعه میمونیم داخلمون و روحمون سفید و خوشگل و مامانی هستش اما بعضی وقتها فراموشمون میشه که چرا هستیم و چگونه باشیم و این زنگار مارو دربر میگیره حیف نیست چی کار میشه کرد تا همیشه خوشگل و پاک باشیم ؟؟؟؟ دارم روش فکر میکنم........

  • Like 7
لینک به دیدگاه

یه مدت که از انجمن دور باشی، حس عقب موندگی بهت دست میده:2rqfst4::persiana__hahaha:...مثل حس الان من :ws3:

کلی مطلب جدید وجود داره که ندیدیش

کلی کاربر جدید

...

چشمم خورد به تاپیک خبر مسابقات تالارها...نظرسنجی مسابقه بهترین شهر ادبی

با کلی شوق و ذوق رفتم توو تاپیک که رای بدم! :hapydancsmil: دیدم بسته شده :sigh:

ولی خب متن بچه ها رو خوندم :w16:

بعدش حسرت خوردم که موقع مسابقه نبودم :hanghead:

اگه بودم به متن 3 و 5 و 8 رای میدادم :w16:

متن شماره 2 ام یه کم بی انصافی کرده در مورد تهران:icon_redface:

...

خلاصه که دلم خواست نظرمو بگم، هر چند وقت نظر دادن گذشته بود :w02:

  • Like 8
لینک به دیدگاه

مرسی شاهین نجفی :icon_gol::icon_gol:

 

شاهین الان مد شده با قضیه اسیدپاشی شوخی میکنن آب میپاشن تو صورت دخترا تو خیابون … این شوخی کثیف رو با منم امروز کردن … خیلی ترسیدم … گفتم دیگه صورتم نابود شد … نمیتونم توصیف کنم تا چه حد ترسیدم … وحشتناک بود … خیلی بیشعورن بعضیا … این جملات دختر جوانى ست که در تویتر برایم نوشت. دوباره آن شعر از مارتین نیمولر در برابر چشمانم رژه مى رود: اول سراغ کمونیست ها آمدند، سکوت کردم چون کمونیست نبودم. بعد سراغ سوسیالیست ها آمدند، سکوت کردم زیرا سوسیالیست نبودم. بعد سراغ یهودی ها آمدند، سکوت کردم چون یهودی نبودم. سراغ خودم که آمدند، دیگر کسی نبود تا به اعتراض برآید. عزیز باور کن سکوت آخرین سنگر نیست. تجویز سکوت براى یک جامعه ى عقیم شده، در بهترین حالت مانند مرفین براى معتاد هروئینى ست. حالا جامعه ى ما معجونى است از بى تفاوتى و تمسخر. جامعه اى که ابتداى دهه ى شصت، قتل عام سربازان و درجه داران و نظامیان دوره پهلوى را دید و سکوت کرد. بعد مجاهد و فدایى را قتل عام کردند و سکوت کرد. بعد کردها را تکه تکه کردند و سکوت کرد. بلوچستان را تحقیر کردند و سکوت کردیم. ترک ها و گیلک ها و لرها را به مسخره کشاندند و سکوت کردیم. سال شصت و هفت آمد و کیلو کیلو انسان را کشتند و خاوران غمگین و فراموش شده … و سکوت کردیم. هجده تیر بى سرانجامى نشستیم و بى پناهى دانشجویان را نگاه کردیم و سکوت کردیم. قتل هاى زنجیره اى شد و سکوت کردیم. واى جان آدم آتش مى گیرد وقتى محمد مختارى و پوینده و سیرجانى ها را به یاد مى آورى. بعد جنبش سبز شد و نوشابه ها شمشیر شد و در ماتحت معترضان فرو رفت و سکوت کردیم. این اواخر زندانیان را لخت مادرزاد در زندان به نمایش گذاشتند و سکوت کردیم. حالا روى دختران و زنان و خواهران و عزیزان مان اسید مى پاشند. باز هم سکوت مى کنیم؟ نه. راه حل بهترى نیز هست. فلاکت مان را به مضحکه مى کشیم. بازى مى کنیم. کسى روى مردان و پسران مان که اسید نپاشیده!!! زن مگر چیزى بیش از چند سوراخ براى تخلیه ى مردان ست؟! سکوت نمى کنیم، مسخره مى کنیم. آب وحشت روى صورت دختران مان مى پاشیم تا از یاد نبرند در کجاى جهان نفس مى کشند. انسان آن فراموش شده ترین مفهوم، آن غائب لگدمال شده و لجن مال شده زیر عناوین دین و میهن و اخلاق است. سیستم اسیدپاش، امید و تدبیر را در شیشه هاى پلاستیکى روى صورت قربانیان منتخب مى پاشد. رسانه ى ملى سکوت مى کند. دولت سکوت مى کند . آنها هم که تصور طعم اسید را نمى شناسند، موضوع را به مسخره و شوخى مى کشند. تعجب نکن عزیز، این حقیقت ماست. ما از چهره هاى له شده ى قربانیان اسید متنفریم، چرا که ظاهر آنها شبیه باطن ماست. تخریب شده، بیمار و زشت. ….

 

  • Like 9
لینک به دیدگاه

روزها و شب ها براش تلاش میکنم.خیلی اهمیت داره.من حتما موفق میشم.

 

باید کاری رو که شروع کردم ادامه بدم.نظر بقیه اصلا اهمیت نداره.دلسرد کردنشون اهمیت نداره.حرفاشون هیچ تاثیری نداره.حتی اگه با حرفاشون دلم بشکنه تصمیمم عوض نمیشه ...محکم تر هم ادامه میدم.من باید یکی از موفق ترین زنان نسل خودم باشم

 

با توکل بر خدای خودم ادامه میدم

  • Like 9
لینک به دیدگاه

این انتظاری که مرد نباید گریه کنه به نظرم احمقانس ولی نمیدونم چرا خودم از مردایی که گریه می کنن بدم میاد:ws38:

  • Like 10
لینک به دیدگاه

به ياد فرصت هاي از دست رفته ... به ياد موقعيت هاي كه بر خود حرام كردم ... امشب قلبم داره پر از غم ميشه دوباره

 

مراقب اولين هاي زندگيتون باشيد ! اولين ها وقتي ميرن ديگه نميان .... چون بعدش اگر چيزي حتي بهتر از قبلي هم بدست بياري اما ديگه اولين نميشه برات !

 

مثل اولين عشقتون ...

 

مثل اولين پيروزي ...

و ...

 

خرابش كنيد ديگه هيچوقت اون اولين رو نداريد !

 

من اكثر اولين هام رو از دست دادم :hanghead:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

هیچوقت تا حالا انقد سر کلاس ضایع نشده بودم:whistle:...اونم وقتی همه منتظرن ببینن تو چکار کردی:icon_pf (34):

بدیش اینه که خ.دم میدونم اشتباه کجاست ولی دوستام تهدیدم میکنن که نگو ایراد کار نگووو:ws3:

منم گفتم پس من ساکت میشینم...خنده دار بود که نمیتونستن کار دفاع کنن...اخرش خودم اومدم به حرف...هی پریدم وسط!!

استادم اخرش گفت که :vahidrk:این چه کاری بود کردید:sad0:گفتم استاد ببخشید...هفته دیگه نبینم این شکلی باشید...:vahidrk:

و با خنده به خوبی و خوشی تموم شد...:ws3:

اینکه میگم خوبی و خوشی .....فعل معکوسه تا خود خونه غر زدم!اخه روز قبل میگم بچه ها خیلی کار داریم...دوتاشون میخندن میگن نه کاری نیست...منم با اینکه میدونستم خودمو زدم به پرویی....یه بار اینجوری خجالت زده شن دیگه بخور و بخواب نمیزنه سرشون:ws28:...

ولی خیلیییی بد بود

اما خدارو شکر گذشت:hapydancsmil:

امیدوارم تکرار نشه

  • Like 6
لینک به دیدگاه

جهان سوم منم. جهان سوم تویی. جهان سوم طرز تفکر سودجویانه و منفعت طلب ماست…

جهان سوم بدست آوردن سود به هر قیمت و لو به زیان همه است.

آری جهان سوم یک طرز تفکر است و نه آن مرزهایی که داخلش زندگی می‌کنیم.

  • Like 9
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...