آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آبان، ۱۳۹۳ یه سوال : توی این اوضاع ، توی این مملکت کار غیر ثابت و نامشخص با در امد و حقوق نا مشخص رو انتخاب میکردین یا ادامه تحصیل تا دکترا رو؟ سر رد گمم . گیج، با کلی سوال و ابهام ... نمیدونم چیکار کنم؟ 10 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آبان، ۱۳۹۳ وقتی دیگران در اوج گرفتاری بهت رحم نمی کنن و گرفتاری تورو دستمایه منافع شخصی میکنن دیگه دلیلی نمیبینی به دیگران رحم کنی مخصوصا وقتی در موقعیتی باشی که به راحتی بتونی ظلم کنی پی نوشت: امروز پدرم که اومده بود دیدنم تصادف کرد کارهای پذیرشش رو انجام دادم ، نیاز به عمل داشت رفتم پیش دکتر میگه حداقل 1 تومن الان میگیرم تا عمل کنم والا سه روز دیگه میگم رو چه حسابی میگه حق العمل میگم خجالت نکش بگو زیر میزی میگه چرا توهین میکنی. رفتم ترخیصش کنم که ببرمش مشهد برای عمل میگن آمبولانس نداریم رفتم یک دربست گرفتم میگه 200 تومن میگیرم میبرم برای 1/5 ساعت راه و از سر ناچاری پرداخت کردم خب من چرا باید رحم کنم چرا باید دلم به حال این ملت اینقدر بسوزه چرا اینقدر سعی کنم کار مردم راه بیفته چرا 10 لینک به دیدگاه
Moment 15228 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آبان، ۱۳۹۳ بعضی از بچه ها اینجا خیلی گزیده پست میذارن، یعنی آدم حز حظ حض حذ هذ هز هظ هض (نمیدونم کدومش درست بود) میکنه من رو یاد استاد دنیل دی لویس میندازن بدجور ما که فِرتُ فِرت اینجا پست میذاریم دیگه رومون نمیشه تو آینه خودمونو نگا کنیم به خدا یعنی تا تقی به توقی میخوره زارت میایم اینجا همه رو خبردار میکنیم 13 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آبان، ۱۳۹۳ کلاس دوم ابتدایی بودم که توی ی کلاس سیاه و دراز و باریک با دو ردیف نیمکت و یه معلم میانسال که در طول سال یک بار لبخندش رو اونم خارج از کلاس دیدیم درس میخوندیم. دو-سه تا نیمکتِ ته کلاسم ی جای مخوفی بود ب اسم میز تنبلا که هرکی نمرش بد میشد یا درس نمیخوند به اونجا تبعید میشد اولین باری که تو کتاب ریاضی با چیزی با اسم مسئله مواجه شدم همون سال دوم ابتدایی بود که ب نظرم خیلی مسخره بود. اولین مسئله ی زندگی من این بود که : 7 تا سیب داریم 5 تاش رو میبلعیم. حالا چندتا سیب داریم؟ وقتی توی خونه این سوالو حل میکردم فکر میکردم که چرا انقد مسخرس و مسئله ینی چی که اسم اینو گذاشتن مسئله!! فرداش معلممون منو برای حل اولین مسئله ی ریاضیِ زندگی من و بقیه ی همکلاسیام فرستاد پای تخته.:banel_smiley_52: من از روش خوندم و گفتم جواب می شه دو:4chsmu1: اون گفت بنویس منم نوشتم دو بعد با اون قیافه ی ترسناکش گفت چی کار کردی شد دو ؟ منم که بنظرم خیلی همه چیز بدیهی بود نمیدونستم چی بگم که یکی از ته کلاس بهم رسوند و گفت بگو منها و منم گفتم منها باز معلممون داد زد که بنویس من واقعا نمیدونستم که چیو باید بنویسم. اون هی داد میزد و من مات و مبهوت ب چشمای گشاد شده و ترسناکش نگاه میکردم. اخرش با دعوا منو فرستاد میز تنبلا خیلی حالم خراب بود و ناراحت بودم اما دوس نداشتم تو مدرسه گریه کنم و گریه نکردم:viannen_38: زنگ تفریح یکی از همکلاسیام بهم گفت خاک تو سرت! من اگه جای تو بودم الان از گریه میمردم تنبل!!! و اینگونه شد که من با انکه جواب درست رو گفتم تحقیر شدم با اینکه شاگرد ممتاز بودم و موندم اما همیشه و همیشه از مسئله های ریاضی، زنگ ریاضی، معلمای ریاضی پای تخته رفتن برای حل مسئله ترسیدم نمیدونم از حل مسئله های زندگی هم همینقدر میترسم!؟ 13 لینک به دیدگاه
sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۳ خوشحالم که برگشتم... . . . . شکرت به خاطرداشته هام و نداشته هام...(: 6 لینک به دیدگاه
ENG.SAHAND 31645 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۳ امروز میخواستم یه شفت رو تراش بدم دیدم کلا رویه اش زنگ خوردگی شدید داره و خورده شده خلاصه تراشیدمش و یک قطعه خوشگل و مامانی دراومد ..... یه لحظه فکر کردم ما ادما مثل اون قطعه میمونیم داخلمون و روحمون سفید و خوشگل و مامانی هستش اما بعضی وقتها فراموشمون میشه که چرا هستیم و چگونه باشیم و این زنگار مارو دربر میگیره حیف نیست چی کار میشه کرد تا همیشه خوشگل و پاک باشیم ؟؟؟؟ دارم روش فکر میکنم........ 7 لینک به دیدگاه
خانومي 808 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۳ ساعت از 9-10 هم گذشت بدقول که نیست... اتفاقه دیگه پیش میاد میدونه منتظرشم 6 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۳ یه مدت که از انجمن دور باشی، حس عقب موندگی بهت دست میده:2rqfst4::persiana__hahaha:...مثل حس الان من کلی مطلب جدید وجود داره که ندیدیش کلی کاربر جدید ... چشمم خورد به تاپیک خبر مسابقات تالارها...نظرسنجی مسابقه بهترین شهر ادبی با کلی شوق و ذوق رفتم توو تاپیک که رای بدم! :hapydancsmil: دیدم بسته شده ولی خب متن بچه ها رو خوندم بعدش حسرت خوردم که موقع مسابقه نبودم اگه بودم به متن 3 و 5 و 8 رای میدادم متن شماره 2 ام یه کم بی انصافی کرده در مورد تهران ... خلاصه که دلم خواست نظرمو بگم، هر چند وقت نظر دادن گذشته بود 8 لینک به دیدگاه
Valentina 13664 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۳ امروز ي كاري كردم كه هنوز به مامانم خبرشو ندادم.. بفهمه خيلييي ناراحت ميشه خدا كنه دركم كنه.. 11 لینک به دیدگاه
دختر باران 18625 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۹۳ قول میدم فردا روز خوبی رو برای خودم رقم بزنم 12 لینک به دیدگاه
Saba Heidari 14145 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۹۳ مرسی شاهین نجفی :icon_gol: شاهین الان مد شده با قضیه اسیدپاشی شوخی میکنن آب میپاشن تو صورت دخترا تو خیابون … این شوخی کثیف رو با منم امروز کردن … خیلی ترسیدم … گفتم دیگه صورتم نابود شد … نمیتونم توصیف کنم تا چه حد ترسیدم … وحشتناک بود … خیلی بیشعورن بعضیا … این جملات دختر جوانى ست که در تویتر برایم نوشت. دوباره آن شعر از مارتین نیمولر در برابر چشمانم رژه مى رود: اول سراغ کمونیست ها آمدند، سکوت کردم چون کمونیست نبودم. بعد سراغ سوسیالیست ها آمدند، سکوت کردم زیرا سوسیالیست نبودم. بعد سراغ یهودی ها آمدند، سکوت کردم چون یهودی نبودم. سراغ خودم که آمدند، دیگر کسی نبود تا به اعتراض برآید. عزیز باور کن سکوت آخرین سنگر نیست. تجویز سکوت براى یک جامعه ى عقیم شده، در بهترین حالت مانند مرفین براى معتاد هروئینى ست. حالا جامعه ى ما معجونى است از بى تفاوتى و تمسخر. جامعه اى که ابتداى دهه ى شصت، قتل عام سربازان و درجه داران و نظامیان دوره پهلوى را دید و سکوت کرد. بعد مجاهد و فدایى را قتل عام کردند و سکوت کرد. بعد کردها را تکه تکه کردند و سکوت کرد. بلوچستان را تحقیر کردند و سکوت کردیم. ترک ها و گیلک ها و لرها را به مسخره کشاندند و سکوت کردیم. سال شصت و هفت آمد و کیلو کیلو انسان را کشتند و خاوران غمگین و فراموش شده … و سکوت کردیم. هجده تیر بى سرانجامى نشستیم و بى پناهى دانشجویان را نگاه کردیم و سکوت کردیم. قتل هاى زنجیره اى شد و سکوت کردیم. واى جان آدم آتش مى گیرد وقتى محمد مختارى و پوینده و سیرجانى ها را به یاد مى آورى. بعد جنبش سبز شد و نوشابه ها شمشیر شد و در ماتحت معترضان فرو رفت و سکوت کردیم. این اواخر زندانیان را لخت مادرزاد در زندان به نمایش گذاشتند و سکوت کردیم. حالا روى دختران و زنان و خواهران و عزیزان مان اسید مى پاشند. باز هم سکوت مى کنیم؟ نه. راه حل بهترى نیز هست. فلاکت مان را به مضحکه مى کشیم. بازى مى کنیم. کسى روى مردان و پسران مان که اسید نپاشیده!!! زن مگر چیزى بیش از چند سوراخ براى تخلیه ى مردان ست؟! سکوت نمى کنیم، مسخره مى کنیم. آب وحشت روى صورت دختران مان مى پاشیم تا از یاد نبرند در کجاى جهان نفس مى کشند. انسان آن فراموش شده ترین مفهوم، آن غائب لگدمال شده و لجن مال شده زیر عناوین دین و میهن و اخلاق است. سیستم اسیدپاش، امید و تدبیر را در شیشه هاى پلاستیکى روى صورت قربانیان منتخب مى پاشد. رسانه ى ملى سکوت مى کند. دولت سکوت مى کند . آنها هم که تصور طعم اسید را نمى شناسند، موضوع را به مسخره و شوخى مى کشند. تعجب نکن عزیز، این حقیقت ماست. ما از چهره هاى له شده ى قربانیان اسید متنفریم، چرا که ظاهر آنها شبیه باطن ماست. تخریب شده، بیمار و زشت. …. 9 لینک به دیدگاه
Moment 15228 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۳۹۳ شب حوصله می سوزد ، وقتی که تو درخوابی ظلمت همه ی دنياست ، وقتی تو نمی تابی 5 لینک به دیدگاه
دختر باران 18625 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۳۹۳ روزها و شب ها براش تلاش میکنم.خیلی اهمیت داره.من حتما موفق میشم. باید کاری رو که شروع کردم ادامه بدم.نظر بقیه اصلا اهمیت نداره.دلسرد کردنشون اهمیت نداره.حرفاشون هیچ تاثیری نداره.حتی اگه با حرفاشون دلم بشکنه تصمیمم عوض نمیشه ...محکم تر هم ادامه میدم.من باید یکی از موفق ترین زنان نسل خودم باشم با توکل بر خدای خودم ادامه میدم 9 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۳۹۳ این انتظاری که مرد نباید گریه کنه به نظرم احمقانس ولی نمیدونم چرا خودم از مردایی که گریه می کنن بدم میاد 10 لینک به دیدگاه
black banner 9103 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۳۹۳ به ياد فرصت هاي از دست رفته ... به ياد موقعيت هاي كه بر خود حرام كردم ... امشب قلبم داره پر از غم ميشه دوباره مراقب اولين هاي زندگيتون باشيد ! اولين ها وقتي ميرن ديگه نميان .... چون بعدش اگر چيزي حتي بهتر از قبلي هم بدست بياري اما ديگه اولين نميشه برات ! مثل اولين عشقتون ... مثل اولين پيروزي ... و ... خرابش كنيد ديگه هيچوقت اون اولين رو نداريد ! من اكثر اولين هام رو از دست دادم 12 لینک به دیدگاه
nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۳۹۳ هیچوقت تا حالا انقد سر کلاس ضایع نشده بودم...اونم وقتی همه منتظرن ببینن تو چکار کردی:icon_pf (34): بدیش اینه که خ.دم میدونم اشتباه کجاست ولی دوستام تهدیدم میکنن که نگو ایراد کار نگووو منم گفتم پس من ساکت میشینم...خنده دار بود که نمیتونستن کار دفاع کنن...اخرش خودم اومدم به حرف...هی پریدم وسط!! استادم اخرش گفت که :vahidrk:این چه کاری بود کردیدگفتم استاد ببخشید...هفته دیگه نبینم این شکلی باشید...:vahidrk: و با خنده به خوبی و خوشی تموم شد... اینکه میگم خوبی و خوشی .....فعل معکوسه تا خود خونه غر زدم!اخه روز قبل میگم بچه ها خیلی کار داریم...دوتاشون میخندن میگن نه کاری نیست...منم با اینکه میدونستم خودمو زدم به پرویی....یه بار اینجوری خجالت زده شن دیگه بخور و بخواب نمیزنه سرشون... ولی خیلیییی بد بود اما خدارو شکر گذشت:hapydancsmil: امیدوارم تکرار نشه 6 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۳۹۳ درست وقتی که تو اوجــــــی ، داری سقوط میکنـــــــی ... 9 لینک به دیدگاه
Moment 15228 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۳۹۳ جهان سوم منم. جهان سوم تویی. جهان سوم طرز تفکر سودجویانه و منفعت طلب ماست… جهان سوم بدست آوردن سود به هر قیمت و لو به زیان همه است. آری جهان سوم یک طرز تفکر است و نه آن مرزهایی که داخلش زندگی میکنیم. 9 لینک به دیدگاه
sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آبان، ۱۳۹۳ دلم خواست... . . . .. . . . دلم"دل خواستن"های لحظه ای میخواست... 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده