VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۳ چند روزی بود هی توهین هی توهین هر بار با آرامش توضیح میدادم من از این حرکت خوشم نمیاد یبار ج توهینشو دادم ناراحت شد یه حرفی زد که خندم گرفت دوستیمو باهاش کات کردم معذرت خواست اما آب رفته به جوی باز نمیگرده حکایت اینه!!! هر کسی صبری داره 3 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۳ شرکتمون دوباره از نو داره راه اندازی میشه هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خداروشکر...:hapydancsmil:خدایا دوست دارم شکرررررررررررر 5 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۳ گمان نکنم موجودی بیشعورتر از کسایی که پشت تلفن فک گندشون رو دو ساعت نمیبندن وجود داشته باشه خدایا به این بهائمت فرهنگ استفاده از موبایل بده 5 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۳ حسِِ خوب باید تو وجودت باشه . . . . 6 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۳ جنگ جنگ تا پیــــــــــــــــــروزی آریودخت ، این روزها رو بخاطر بسپار 93/5/11 روز و شبهاتو بخاطر بسپار پروسه بزرگ شدنت رو بخاطر بسپار بخاطر بسپار که وقتی به جایی رسیدی که میخوای ،یادت باشه چطور رسیدی 9 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۳ خبر خوشحال کننده ای بود...این تاپیک.. افرین بر دلیران و دوستان و پرتلاش نو اندیشانننننننننننننننننن هورااااااااااااااااا خواستیم و تونستیم (تاپیکی برای ثبت تلاشامون) ثبت شدیم :) 5 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۳ حوصله هیچکس ندارم حتی خودم و افکارم.... اه... حتی تایپ... بیخیال... 4 لینک به دیدگاه
Paroshat 6378 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۳ خیلی خوشحالم:hapydancsmil: دلم براش یه ذره شده بود دو ساعت دیگه میبینمش دوست دارم بابای گلم 5 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۳ سال 88 ؛ 9 مرداد جواب کنکور اومد تازه از عروسی اومده بودم ص رو باز کردم و دیدم خیلی عادی ص رو بستم شماره کاربری دختر داییمو زدم فوق دیپلم غیر انتفاعی فکر نمیکردم قبول شه از شادی جیغ میزدم و خوشحال بودم زنگ زدم خونشون نمیدونم چرا همه فکر میکردن سرکارن شبونه اومدن خونمون یادمه همه بخاطرش شاد بودیم چقدر دوستش داشتم مامانم که فرت فرت اسفند دود میکرد و پول میداد بهش؛ واقعا همه خوشحال بودیم براش از موفقیتاش بیشتر از خودم شاد میشدم دوستش داشتم تا زمانی که عاشق شدم نمیدونم چرا همش بد (ا) رو میگفت اولش میزاشتم پای تجربه بدش از مردا اما کم کم بوی حسادت به مشامم خورد نمیخواستم باور کنم ولی بود یه ساله قهریم ؛ یه ساله دیگه حتی نمیخوام ببینمش یه ساله هنوزم یاد کاراش میفتم دستام میلرزه و گریه ام میگیره ؛ دروغ چرا؟ گاهی دلم براش تنگ میشه ؛ هر فیلمی می اومد سه تا بلیط میخریدم منو اونو و خواهرش میرفتیم ؛ دوسش داشتم اما دوسم نداشت چرا؟! یبار ازش پرسیدم من دوستت دارم و با خنده گفت از بچگی ازت متنفر بودم درست خوب بود همش سرکوبم میزدن ؛ خیلی دلم میخواست بگم عزیزم من یاد گرفتم بخونم تا مشکلاتمو فراموش کنم همونطور که حالا هر وقت مشکل دارم یه چیزی میخونم تا یادم بره سرکوبای بچگی ؛ شد تنفر اون! نمیدونم کی رو مقصر بدونم خودمو ؛ بابامو که همش با افتخار ازم میگفت ؛ دختر داییمو یا زن داییمو که توانایی اونو ندید! دختر داییم تو نقاشی خیلی استعداد داشت اما چون من ریاضی خوندم مجبور شد ریاضی بخونه شاید اگه همون موقع پا میزاشت رو حسادتش و میرفت گرافیک ؛ هنوزم نمیخوام ببینمش اما یادم اومد امسال ج کنکور میاد ؛ یاد 5 سال قبل افتادم چقدر ساده بودم !! آدمها شبیه ظاهرشان نیستن مثل دختر دایی من خدایا دوسش دارم خوشبختش کن با همه اینا دلم میخواد خوشبخت شه و شاد :5c6ipag2mnshmsf5ju3خدایا بمنم آرامش بده کارش یادم بره خدایا حسودمون نکن که زندگیمونو میبازیم خدایا منم ببخش منم زود عصبانی شدم شاید اگه بیشتر سکوت میکردم قهر نمیکردیم 11 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۳ گاه نوشته نواندیشانی... دیگه این تاپیک رو میبینم خندم میگیره.. چون یه سری افرادی هستن که عضویتشون گذشته .. یه زمانی مدیر بودن.. یه زمانی پست میزدن.. حالا همونا برای من شاخ شدن.. و اینکه نمیدونن چه جوری باید کسی رو توجیه کنن.. برای بعضی قسمتهای نواندیشان که فقط من منه و حصاره فردی کشیدن برای تالاراشون متاسفم.. خیلی هم متاسف.. 3 لینک به دیدگاه
maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۳ نباید روی بعضی دردها بعضی نبودها یا دل تنگیها متمرکز شد اون وقت میشه مثل همین دندون عقل لعنتی که درست از لحظهای که فهمیدم کاملا دراومده برا اولین بار شروع کرده به درد کردن زندگی همین لحظه ایه که در انتظار لحظه های بهتر سپری اش می کنیم 6 لینک به دیدگاه
sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۳ خدایاحسش روبده لطفنی داره دیرمیشه ها... 2 لینک به دیدگاه
Yaser.C 5059 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۳ دلگیرم..... دلگیر از دست یه دوست.... بدترین نوع دلگیر شدنم همین نوعشه.....این که نتونی و دلت نیاد به دوستت چیزی بگی... د عاخه بی انصاف حداقل مشخص کن تو مجلس کی هستی؟؟؟؟؟؟ برا تسلی دل ما اومدی مجلس ختممون اما دلت پیش عروسی همسایه اس؟؟؟؟؟؟ خوب پاشو برو من که دست کسی رو به زور نگرفتم.....برو تو عروسی همسایه بلکه دلت یه کم واشه....چرا میگی من اینجام اما از پنجره سرک میکشی و دست تکون میدی..هی هم میگی من تو مجلس شمام....آروم بگیر بابا ما هم شادی داریم به خدا.....اگه برا این بساطم سالگرد بگیرم به خدا اینجا هم عروسی میشه.... اصن میدونی چیه.....به قول یکی از بچه ها.....تف به این مدرنیسم....تف به این مدرنیسم که این "عیب نداره ها" و "حالا چیزی نشده ها" رو زبون ما گذاشته... اتفاقا هم عیب داره و هم چیزی شده....ببین وقت شام نزدیکه......مشخص کن شامو کجا میخوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟شام عزا که هست.....غذای چرب عروسی همسایه هم هس.... 9 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۳ از بس نیومدم انجمن خیلی از آی دی ها رو نمی شناسم یا یادم رفته 6 لینک به دیدگاه
not found 16275 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۳ بازگردانی خودکار ... چند باره که میام اینجا و مینویسم اما هربار پشیمون میشم و پاک میکنم. لعنت به این خودداری، تو داری، عزت نفس یا هر اخلاق مزخرفی که باعث میشه نتونم حرف بزنم. خیلی داری بهم بدمیکنی! اونقدر که حتی اینجاهم نمیتونم چیزی بگم. جواب این همه احترام، سکوت و مراعات من، هرچی که باشه توهین و تهمت نیست. شاید هیچوقت نبخشمت... یه هشدار! فوران کنم ویرانگر میشم ها! حواست باشه 5 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۳ امروز نتایج کنکور اعلام شده ، یاد اعلام نتیجه کنکور خودم افتادم چقد خوشحال بودم اون روز چی فکر میکردم چی شد 7 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۳ مث اینکه من نباید روزای خوبمو به زبون بیارم 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده