sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 دی، ۱۳۹۲ پیتِ نفت به دست باید بشی و آماده ی کشیدن کبریت....وقتی... وقتی هیزمِ نابودی شخصیتت رو کم کم بار زدی و انبار کردی تو کُندوج1 ... دل می خواد آتیش زدنِ شخصیت...با اینکه بوی سوختنش رو اطرافیان جلوتر حس کرده بودن... ولی بـــــــــــاز دل می خواد..به اندازه ی همین حرف"ب" که کشیده نوشتم تو چند واژه قبل! گاهی بویِ سوختن شخصیت می آد... هُرم آتیش می آد...زبانه ی آتیش هم می آد...ولی نمی بینه...شاید نمی خواد ببینه... و می سوزه و نمی فهمه که شده مُهره ی سوخته... خوبه آدم وقتی قهمید که شخصیتش سوخته...پیتِ نفت بگیره رو خودش...و کامل اون شخصیت رو بسوزنه.... شاید از خاکستر این مُهره ی سوخته..یک ققنوس پاشه که تومنی دو زار فرق کنه به اون شخصیت قدیمی...البته شاید! . . . یک وقتایی باید تو بازی...سرباز بدی تا وزیر بگیری! اگه برای حفظ شخصیت ِ سوخته...تو مُرداب زمان دست و پایِ الکی بزنی...فرصتِ تغییر و ققنوس شدن از کَف می ره! و در آخرِ نمایش دیگران برای از کَف رفتن این فرصتش... به افتخارش رِندانه کَف می زنن! 1.کُندوج:محل انبار برنج در نزدیکی زمین های شالی، عموما در شمال کشور قرار دارن. 13 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۹۲ آدم سلاطون بگیره آنفولانزا نگیره.مردم از درد:4564: 5 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۹۲ ما که نفهمیدیم دنیا دست کیه!!! ولی دست هر کی هست, خب لامصب دست به دست بچرخون که به دست همه برسه 7 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۹۲ سعی میکنم بجا سنگ باشم . سعـــی میکنم زندگیمو خودم سازم . سعــــــی میکنم کمتر دلتنگ شم . سعـــــــــی میکنم شاد زندگی کنم . سعـــــــــــی میکنم آرامش رو خودم به زندگیم هدیه بدم . سعـــــــــــــــی میکنم آزاد باشم چون فقط خود ادمه که میتونه به خودش کمک کنه 5 لینک به دیدگاه
Ala Agrin 14476 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۹۲ یه سوال برام پیش میاد چرا سعی میکنیم خودمون رو همه جا یه جوری نشون بدیم که جلب توجه کنیم وجدانن کاری که به ما مربوط نیست و در تخصص ما نیست چرا باید هر جا میریم یه اثر فناگری رو از خود به جا بذاریم؟ 13 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۹۲ تو کل بچه های انجمن یک نفر هست که هیچوقت مطالبش رو نخوندم ازش تشکر کردم ولی مطالبش رو نخوندم نمیدونم چرا اولین جملشو که می خونم از قید خوندن بقیش میگذرم :179: 11 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۹۲ خیلی خودم رو دوست دارم وقتی یه تصمیمی می گیرم و سریع اجراش می کنم ، ! آخه این قضیه هر شونصد سال یک بار رخ می ده 13 لینک به دیدگاه
Ala Agrin 14476 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۹۲ بچه ها چرا اکثرتون پروفهاتونو بستین؟ خب نامردا من چجوری جواب پیغاماتونو بدم؟ در هر صورت همینجا میگم دوستتون دارم و سپاسگزار محبتهاتون...... 10 لینک به دیدگاه
Gandom.E 17805 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۹۲ کلا آدمی هستم که خیلی کم پیش میاد احساس تنهایی کنم.. اما امروز برای اولین باره که شدیدا احساس گنگی و تنهایی شدید دارم اینقدم از این حسم بدم میاد که نگو 10 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۹۲ من خودم تا خودم یک وجب غم شهر ِ من شهر ِ آوار و ماتم کی شود سایه ات از سرم کم؟ ای تو زیبای معشوق ِ سکه می رسد آسمان بر زمینم از شَرِِ زندگی در کمینم کی شود ماتمت را ببینم ای میان دلت سنگ،تکه قسمتی از قطعه ای حامد سرلکی - هائد 9 لینک به دیدگاه
maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۹۲ دلم واسه اون وقتایی که مدرسه ای بودم و امتحان داشتم و به مامانم میگفتم ازم درس بپرسه تنگ شده... یادش به خیر پ ن: این گاه نوشت ها آدمو معتاد خودش میکنه حالا یا به خوندنش و یا به نوشتن اینجا. حس خوبی داره... 11 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۹۲ من اگه تا آخر هفته نَرَم خرید ، خودکشـــــــــــی میکنم :cryingf: 13 لینک به دیدگاه
mim-shimi 25686 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۹۲ امتحان امروز هم عالی بود خدایا شکر 9 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۹۲ آخه پدرت خوب! مادرت خوب! تو فصل امتحانا، وقت مهموني رفتنه؟؟!!!:w000: حالا اين وسط بايد پذيرايي كنيم!:icon_razz: :w74: من درس دااااااااااااااارم!!! :w821: 15 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۹۲ کَس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من 12 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۹۲ جنگ بزرگی تو وجودم به پا شدهبی سابقه نیست اما کم اتفاق افتاده اینجوری بشهاما نمیذارم تلفات جنگی داشته باشم 15 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۹۲ یادش بخیر همین موقع ها بود که میگفتم: انشاءالله از ترم بعد همین 16 لینک به دیدگاه
دختر باران 18625 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۹۲ تو این دنیای هزار و یک رنگ آدم نمیدونه به کی باید اعتماد کنه. خب من دلم میخواد به یکی اعتماد کنم......چرا همه میگن به هیچکس نباید اعتماد کرد؟؟؟؟؟یعنی همه بدن؟؟؟ اعتماد کنیم اما احتیاط 12 لینک به دیدگاه
hasti1988 22046 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۹۲ کجایی؟؟؟؟ مگه این همه سال ،این همه مدت مهمون دل من بودی که الان نیستی ؟؟؟ مگه همیشه و همه جا با من نبودی و از همه و حتی از من به من نزدیکتر نبودی؟؟؟ الان هم نمیگم نیستی ...میدونم که هستی ولی نمیخوام مهمون باشی....تو میزبانی ...همیشه .... میخوام بازهم میزبانم باشی... حس میکنم ازون بالا مراقبی ولی میخوام بیای نزدیکتر ....میشه دیگه...نمیشه؟ خدای من ،بار الهی ،منتظرم .... 14 لینک به دیدگاه
hakan_68 2446 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۹۲ عجیب است دریا.... همینکه غرقش می شوی پس میزند تو را! درست مثل آدما..... 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده