رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

پیتِ نفت به دست باید بشی و آماده ی کشیدن کبریت....وقتی...

 

وقتی هیزمِ نابودی شخصیتت رو کم کم بار زدی و انبار کردی تو کُندوج1 ...

 

دل می خواد آتیش زدنِ شخصیت...با اینکه بوی سوختنش رو اطرافیان جلوتر حس کرده بودن...

 

ولی بـــــــــــاز دل می خواد..به اندازه ی همین حرف"ب" که کشیده نوشتم تو چند واژه قبل!

 

گاهی بویِ سوختن شخصیت می آد...

 

هُرم آتیش می آد...زبانه ی آتیش هم می آد...ولی نمی بینه...شاید نمی خواد ببینه...

 

و می سوزه و نمی فهمه که شده مُهره ی سوخته...

 

خوبه آدم وقتی قهمید که شخصیتش سوخته...پیتِ نفت بگیره رو خودش...و کامل اون شخصیت رو بسوزنه....

 

شاید از خاکستر این مُهره ی سوخته..یک ققنوس پاشه که تومنی دو زار فرق کنه به اون شخصیت قدیمی...البته شاید!:icon_redface:

 

 

.

.

.

 

یک وقتایی باید تو بازی...سرباز بدی تا وزیر بگیری!

 

اگه برای حفظ شخصیت ِ سوخته...تو مُرداب زمان دست و پایِ الکی بزنی...فرصتِ تغییر و ققنوس شدن از کَف می ره!

 

و در آخرِ نمایش دیگران برای از کَف رفتن این فرصتش... به افتخارش رِندانه کَف می زنن!

 

 

1.کُندوج:محل انبار برنج در نزدیکی زمین های شالی، عموما در شمال کشور قرار دارن.:icon_redface:

 

 

 

  • Like 13
لینک به دیدگاه

سعی میکنم بجا سنگ باشم .

سعـــی میکنم زندگیمو خودم سازم .

سعــــــی میکنم کمتر دلتنگ شم .

سعـــــــــی میکنم شاد زندگی کنم .

سعـــــــــــی میکنم آرامش رو خودم به زندگیم هدیه بدم .

سعـــــــــــــــی میکنم آزاد باشم

چون فقط خود ادمه که میتونه به خودش کمک کنه :ws37:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

یه سوال برام پیش میاد چرا سعی میکنیم خودمون رو همه جا یه جوری نشون بدیم که جلب توجه کنیم

 

وجدانن کاری که به ما مربوط نیست و در تخصص ما نیست چرا باید هر جا میریم یه اثر فناگری رو از خود به جا بذاریم؟:banel_smiley_4:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

تو کل بچه های انجمن یک نفر هست که هیچوقت مطالبش رو نخوندم ازش تشکر کردم ولی مطالبش رو نخوندم نمیدونم چرا اولین جملشو که می خونم از قید خوندن بقیش میگذرم :179:

  • Like 11
لینک به دیدگاه

بچه ها چرا اکثرتون پروفهاتونو بستین؟:w02:

 

خب نامردا من چجوری جواب پیغاماتونو بدم؟:banel_smiley_4:

 

در هر صورت همینجا میگم دوستتون دارم و سپاسگزار محبتهاتون......:icon_gol:

  • Like 10
لینک به دیدگاه

کلا آدمی هستم که خیلی کم پیش میاد احساس تنهایی کنم..

 

اما

 

امروز برای اولین باره که شدیدا احساس گنگی و تنهایی شدید دارم:hanghead:

 

اینقدم از این حسم بدم میاد که نگو:sad0:

  • Like 10
لینک به دیدگاه

من خودم تا خودم یک وجب غم

شهر ِ من شهر ِ آوار و ماتم

کی شود سایه ات از سرم کم؟

ای تو زیبای معشوق ِ سکه

 

می رسد آسمان بر زمینم

از شَرِِ زندگی در کمینم

کی شود ماتمت را ببینم

ای میان دلت سنگ،تکه

 

قسمتی از قطعه ای

حامد سرلکی - هائد

  • Like 9
لینک به دیدگاه

دلم واسه اون وقتایی که مدرسه ای بودم و امتحان داشتم و به مامانم میگفتم ازم درس بپرسه تنگ شده... یادش به خیر :ws37:

 

پ ن: این گاه نوشت ها آدمو معتاد خودش میکنه حالا یا به خوندنش و یا به نوشتن اینجا. حس خوبی داره...:w16:

  • Like 11
لینک به دیدگاه

آخه پدرت خوب! مادرت خوب! تو فصل امتحانا، وقت مهموني رفتنه؟؟!!!:w000::w000:

حالا اين وسط بايد پذيرايي كنيم!:icon_razz: :w74:

من درس دااااااااااااااارم!!!:w000: :ws27::w821:

  • Like 15
لینک به دیدگاه

جنگ بزرگی تو وجودم به پا شده:icon_redface:بی سابقه نیست اما کم اتفاق افتاده اینجوری بشه:icon_redface:اما نمیذارم تلفات جنگی داشته باشم:ws3:

  • Like 15
لینک به دیدگاه

تو این دنیای هزار و یک رنگ آدم نمیدونه به کی باید اعتماد کنه.:sigh:

 

خب من دلم میخواد به یکی اعتماد کنم......چرا همه میگن به هیچکس نباید اعتماد کرد؟؟؟؟؟:banel_smiley_4:یعنی همه بدن؟؟؟

 

اعتماد کنیم اما احتیاط :w16:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

کجایی؟؟؟؟

مگه این همه سال ،این همه مدت مهمون دل من بودی که الان نیستی ؟؟؟

مگه همیشه و همه جا با من نبودی و از همه و حتی از من به من نزدیکتر نبودی؟؟؟

الان هم نمیگم نیستی ...میدونم که هستی ولی نمیخوام مهمون باشی....تو میزبانی ...همیشه .... میخوام بازهم میزبانم باشی...

حس میکنم ازون بالا مراقبی ولی میخوام بیای نزدیکتر ....میشه دیگه...نمیشه؟

خدای من ،بار الهی ،منتظرم ....

 

 

 

 

  • Like 14
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...