رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺯﻳﺒﺎﻱ ﻣﻦ!

ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﻨﻮﻧﺶ ﻣﻲ ﺷﻨﺎﺳﻨﺪ

 

ﻟﻴﻠﻲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﻱ ﺍﺵ

 

ﻭ ﻣﻦ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺗﺮﻳﻦ ﻟﻴﻠﻲ ﺍﻡ

 

ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺁﻭﺍﺯﻩ ﻱ ﻋﺸﻖ ﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻛﻮﻱ ﻭ ﺑﺮﺯﻧﻲ ﭘﻴﭽﻴﺪﻩ

 

ﺗﻮ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﻣﻦ, ﺳﺮ ﺑﻪ ﺑﺮﻫﻮﺕ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻱ

 

ﻭﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﻧﻘﻞ ﻫﺮ ﻣﺤﻔﻞ , ﺭﺳﻮﺍ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ

 

ﻧﺎﺯﻧﻴﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻤﺸﻴﺪﻱ

%28%28asal-0026%29%29.gif

 

12.jpg

  • Like 3
لینک به دیدگاه

ﺷﺎﻫﺰﺍﺩﻩ ﯼ ﻗﺼﺮ ﺷﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﻗﻠﺒﻢ!

ﺑﻪ ﻗﺪﺭ ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ﺑﯽ ﺍﻧﺘﻬﺎ ﻭ ﻫﺴﺘﯽ لاﻣﻨﺘﻬﺎ ﺗﻮﺭﺍ ﻣﯽ ﺳﺘﺎﯾﻢ...

 

ﻭ ﺭﻧﮓ ﺁﺑﯽ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺣﻀﻮﺭﺕ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﻧﮕﺎﺭﻡ...

ﺗﻨﻬﺎ ﺩﻟﻨﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﻣﻄﻠﻖ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ...

 

ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ...

 

ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎ ﺗﻼﻗﯽ ﻧﮕﺎﻫﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ

 

ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﯾﺪ ﻭ ﯾﮏ ﺭﻭﺡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﺎﻟﺒﺪ ﺑﯽ ﺟﺎﻥ ﻫﺮ ﺩﻭﯾﻤﺎﻥ ﺩﻣﯿﺪ...

 

ﺍﺣﺴﺎسماﻥ،ﺁﺭﺯﻭﻫﺎیماﻥ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺁﻣﯿﺨﺖ....

 

ﻣﻦ ﻟﯿﻠﯽ ﺑﯽ ﺭﻗﯿﺐ ﻗﺼﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺗﻮ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ!

ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺑﻪ ﻓﺼﻞ ﺷﻔﺎ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ...

فصل بی مانند عشق, دلدادگی, محبت, خوشبختی, جاودانگی

 

ﭘﻨﺠﺮﻩ ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻋﺎﻃﻔﻪ ﻣﯽ ﮔﺸﺎﯾﯿﻢ...

 

ﺑﺎ ﻫﻢ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﯼ ﺩلاویز ﯾﮑﺪﻟﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺳﺮﺍﯾﯿﻢ

 

ﻭ ﺳﻤﻔﻮﻧﯽ ﻣﻬﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﻮﺍﺯﯾﻢ...

 

ﺗﺎ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻭ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯾﻤﺎﻥ ﺷﻬﺮﻩ ﯼ ﺧﺎﺹ ﻭ ﻋﺎﻡ ﺷﻮﺩ...

 

ﻣﻦ ﻫﺮﺗـﭙﺶ ﺑﺎ ﻗﻠﻤﯽ ﺳﺮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ...

 

ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﺯﻻﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﺭﯾﺎﻫﺎ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﻫﺶ

ﺷﺒﻨﻢ ﻫﺎﯼ ﻫﺎﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﺭﺍ ﺑﺮ ﮔﻠﺒﺮﮔﻬﺎﯼ ﺩﻟﺖ ﻧﻘﺶ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ...

 

ﻭ ﺑﻪ ﮐﻼﻡ ﺩﻟﻨﻮﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯽ ﺭﺳﻢ...

ﻋﺸﻖ ﺍﻫﻮﺭﺍﯾﯽ ﻣﻦ!

ﺯﯾﺴﺘﻦ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ, ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺍﻧﺤﺼﺎﺭ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ

 

ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﻣﺎﻣﻦ ﮔﺎﻩ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ...

 

ﻓﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍﯾﯽ ﺩﺭ ﻗﻠﺒﺖ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ...

 

ﻗﻠﺐ ﺗﻮ ﻗﻠﻤﺮﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ...

 

ﺳﺨﺎﻭﺕ ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ...

 

ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮ ﻣﻮﺝ ﻫﺎﯼ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺭﺍ ﻣﻦ ﻫﺪﯾﻪ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ...

ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ...

ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﯿﺎﻩ ﻭ ﻣﺨﻤﻠﯽ ﺗﻮ, ﺩﺭﯾﭽﻪ ﯼ ﺷﺒﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﯼ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ...

 

ﺍﯼ ﻣﺮﻭﺍﯾﺪ بی همتای ﻣﻦ!

ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻛﺪﺍﻣﯿﻦ ﺻﺪﻑ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﺗﺎ ﻧﺎﺩﺭ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﺑﺎﺷﺪ...

 

ﺍﻣﺎ ﻧﻪ،ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﺪﻑ ﺯﻣﺎﻥ ﺳــــــﭙﺮﺩ

 

ﭼﺮﺍ ﻛﻪ ﻫﯿﭻ ﺻﺪﻓﯽ ﻻﯾﻖ ﻣﺮﻭﺍﺭﯾﺪ ﺑﮑﺮ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ...

 

ﭘﺲ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺑﯿﮑﺮﺍﻥ ﻗﻠﺒﻢ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻧﻬﺎﺩ

 

ﻛﻪ ﺍﺯ ﺗﺮﻧﻢ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﻟﺒﺮﯾﺰ ﺍﺳﺖ...

ﺍﯼ ﻣﺮﻭﺍﺭﯾﺪ ﺑﻠﻮﺭﯾﻦ ﺟﺎﻧﻢ!

ﻗﺼﺮ ﺷﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﻗﻠﺒﻢ ﺍﺯ ﻫﺮﻡ ﻭﺟﻮﺩﺕ ﮔﺮﻡ ﻭ ﻣﺸﻌﻮﻑ ﺍﺳﺖ...

 

ﺍﯼ ﺑﯿﻨﻈﯿﺮ...

ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻤﺸﯿﺪی

  • Like 8
لینک به دیدگاه

تو روي كنده زانوهايت بنشين ، من هم آرام سرم را روي پاهايت ميگزارم ...

بغضي دارم ، كه برايت ميشكنم . درد دلها دارم كه برايت ميگويم ... من مجنون ميشوم و تو هم كمي ليلا شو

 

من آرام گريه ميكنم ، تو موهايم را نوازش كن ... من از غم ميگويم تو از عشق بگو ...

 

فقط بيا در كنارم باش تا ديگر احساس تنهايي نكنم :sad0:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

دلم يك هيجان ميخواد.....از تكرار و تكرار و تكرار كمي دورم كنه.....نه اينكه اين تكرار ها رو دوست نداشته باشم ....نه......تكرار زندگي و بودن كنار آدمهايي كه دوستشون دارم و دوستم دارند,تكرار داشتن اميد به آينده اي درخشان تر,زندگي بهتر و خيلي تكرارهاي ديگه....

يادم افتاد ديشب خواب ميديدم.....يه جايي بود كه سقوط آزاد ميرفتن...نوبت من كه شد طناب گره خورد و سقوط كامل نتونستم داشته باشم ,هرقدر هم.به مسئولش گفتم با اينكه ديد و داشت گره رو باز ميكرد نذاشت تا دوباره برم.....

يك هيجان ميخوام از جنس خود خود زندگي....:ws37:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

وَر افتاده...نه دیگه اصلا جیـــــــز* شده!

 

باید دورش یک خط زرد بکشیم..بنویسیم ورود به صحنه ی جُرم ممنوع!

 

مثه نوار کاست های دوران بچگی نیست که وقتی گیر کرد..خودکار بندازیم میونش و بچرخونیم تا گره ش وا شه...

 

این مثه سی دی می مونه که خَش افتاد...دیگه افتاده!!!

 

ارجاع مکرر به نوستالژی ها همیشه حسرت نمیاره...یک وقتایی آگاهی می آره...

 

آگاهی به اینکه...الان خیلی چیزها جیـــــــزَن!...نباید به صرف اینکه قدیما خوب بودن الان هم خوب باشن و بالعکس...

 

الان..یعنی حالا...یعنی تو این دوران....جیــــــز های دوران گذشته،افتخار شدن! و بالعکس...

.

.

.

عجب جیـــــز بازاری شد همین جوری....:icon_redface:

 

قدم می زاری تو خیابون...باید مواظب بندهای زرد نامرئی که روشون نوشته ورود به صحنه جرم ممنوع باشید...چون جیـــــز می شین:icon_redface:

 

 

*جیز : جیز. (اِ صوت ) در تداول عوام ، کلمه ای که بدان کودکان را از نزدیک شدن به آتش ترسانند

  • Like 13
لینک به دیدگاه

آه زندگی دیگر با من بیچاره تو را چه کار است؟؟؟

رهایم کن رهایم کن

بندهای روحم را اینقدر به بازی نگیر

 

رهایم کن

خواهش میکنم رهایم کن

من متعلق به دنیای تو نبوده ام

اشتباهی آمده ام

آیا کسی پیدا میشود پیگیری کند؟؟

من اشتباه زاده شده ام

من به هستی تعلق نداشته ام

من متعلق به سرزمین نیستی هستم

سرزمینی که دم و بازدم معنا ندارد

 

 

آه چه سخت است مجبور به حیات باشی

حیاتی که هر دَمَش عذابی باشد برای روح مهجورت

 

زندگی دل سنگ رهایم کن

آخر تو را با من چه کار است؟؟؟

 

رهایم کن.........رهــــــــــــا

  • Like 7
لینک به دیدگاه

جالبه گاهی اوقات یه رشته یهو باکلاس می شه مثل فلسفه

انگار یکی از شرط های روشنفکری شرکت کردن تو حداقل یه همایش فلسفه است:xbex7jmjnhtbacgrr3x

خوب برادر من تو که حوصلت نمیکشه بشینی مگه زورت کردن بشینی اعصاب ما رو هم به هم بریزی آخه؟:ws27:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

بعضی وقتا گفتن بعضی حرفا .... از مردن بدتره ...

 

میدونی نباید بگی ... ولی میگی ...

 

بعدش پشیمون میشی ...

 

بعضی وقتا زندگی چقد سخته ...

 

میدونی نباید فکر کنی ...

 

ولی فکر میکنی ...

 

بعدش پشیمون میشی ...

 

بعضی وقتا پنهون کردن چقد سخته ...

 

میدونی باید پنهون کنی ...

 

ولی پنهون نمیکنی ...

 

بعدش پشیمون میشی ...

 

این روزا هر کاری میکنم ... به پشیمونی میرسه ...

 

خدایا این چه وضعشه آخه ؟؟؟ .... آخه مام بنده شماییم دیگه از سر جوغ آب پیدامون نکردی که ...

 

بعضی وقتا اصن حرف زدن با خدا چقد سخته ...

 

میدونی نباید شاکی بشی ...

 

ولی شاکی میشی ...

 

بعدش پشیمون میشی ...

  • Like 7
لینک به دیدگاه

به بهانه ی افتادن محرم به سراشیبی پایان

 

 

خداروشکر این تکیه ها هم کم کم جمع می شوند

دوستان مذهبی بنده شما تا کنون به این فکر کردید لفظ نکیه یعنی چه؟

تکیه اصطلاحی بود که به بنایی میدادند این بنا به کاخ تکیه داده شده و در اون عزاداری میکنند و این هم در زمان صفویان باب شد ( حال کاخ ، صفویه و . . . را خود دریابید)

فی الحال ، کم کم ماه اذیت کردن مردم و بیماران به سراشیبی خود افتاد و حسین نسخه اش پیچیده شد تا سال بعد

روضه خان های عزیزی که برای گریاندن مردم هر دری و وری را به حلقوم ملت میریزند و به بدترین شکل حسین بن علی را شرح میدهید ، بدانند این مردم ِ گوساله پرست حتی اگر تو هم نباشی نمیروند چهار صفحه کتاب بخوانند ، باز میگردد دنبال انسانی که به انها دم بدهد و دو ساعت بد پ ی ی ی س ، بادشان را بخواباند

هنرمند و ورزشکاری که با دیگ و دیگچه ی نظری و با طبل و علم تصویرت را میگیری و مثلا گویی اتفاقی هست و میخواهی دل مردم عامه را هم ببری ، خودت هستی!

تمام شد صداهای نابهنجاری که صبح و شب بر گوش مردم بود ، مسلمان ، پیامبرت به گونه ای به علی (پدر همین حسین را می گویم) سفارش همسایه را کرده بود که او گمان می کرد همسایه از همسایه ارث میبرد

مصیبت نامه ی ما گرسنگی فقراست و پر بودن یخچال مومنین ! انبان انبان نذری از هزاران راه ، پیرمرد های نارنجی پوش خم شده برای تمیز کردن شهر ِ توی مسلمان ، درد و داغ یک بیماری عصبی از صدای بلندگویت و اری بقول دیالوگ بیضایی در روز واقعه که میگفت حسین: ما این را نمیخواستیم

آری حماقت تو ادامه دار است ، سال بعد میبینم که زیر بیرق ظلمی و خفت نان و هنوز حسین حسین میکنی و حسین از این دوگانگی دست به محاسن می کشد و میگوید: یا للعجب

 

هائد

  • Like 2
لینک به دیدگاه

من ...

 

14 ساعت تا 22 سالگی ...

 

دنبال یه وسیله میگردم برای نگه داشتن زمان ...

 

تو این آخرین ساعتای خوش 21 سالگی ....

 

 

hanghead.gif

  • Like 14
لینک به دیدگاه

امشب از اون شب هاست ...

 

از اون شب هایی که همه ازش میترسن ...

 

امشب واسه من از اون شب هاست ....

 

کاش چشامو ببندمو باز کنم .. ببینم صبح شده ............................................ sigh.gif

  • Like 11
لینک به دیدگاه

شاید آرزوی خیلــــــــی ها بودم

اما اسیر قدرنشناسی یک نفر شدم

به سلامتي قرباني هاي اعتماد

 

این مطلب الان حکایت منه...داره میشه 3 روز...اگه دوسم داشت یه عکس العملی نشون میداد..این رابطه با سکوت تمام شد بدون اینکه هیچ حرفی بینمون ردو بدل بشه..مسخرست:sigh:

  • Like 10
لینک به دیدگاه

دلم به وسعت یک آسمان تیره غمگین است . صدایی نیست ، مأوایی نیست ، حتی سایبان روزهای دلتنگی نیز دیگر جوابگوی دلتنگی هایم نیست.

  • Like 6
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...