رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

من در ايينه رخ خود ديدم

و به تو حق دادم

آه مي بينم ، مي بينم

تو به اندازه ي تنهايي من خوشبختي

من به اندازه ي زيبايي تو غمگينم

چه اميد عبثي

من چه دارم که تو را در خور ؟

هيچ

من چه دارم که سزاوار تو ؟

هيچ

تو همه هستي من ، هستي من

تو همه زندگي من هستي

تو چه داري ؟

همه چيز

تو چه کم داري ؟ هيچ

  • Like 5
لینک به دیدگاه

ووووی دیروز جای همتون خالی زده بودیم به دل طبیعت رفته بودیم سد:ws3:

اوه اوه بچه ها که به شدت هر چه تمام تر خر کیف بودن:ws28:

جلیقه نجات رو پوشیدن و پریدن توی ای:w02:

این وسط وحید هم غریق نجات بود:ws3:

بابای شوشو هم با کوچیکه مشغول بود دیروز روز خوبی بود خوشمان امد:ws3:

  • Like 21
لینک به دیدگاه

چند روزه تو انجمن داریم معما حل میکنیم ببینیم اون کی بود این کیه:ws3:خوب لااقل اسم قدیمیتونو کنار اسم جدیدتون بذارید یه چند روزی این مردمو از سردرگمی دربیارید از مسعولین تقاضا داریم به این کار رسیدگی بکنند:w02:

  • Like 19
لینک به دیدگاه

هربار که سر هر انتخـــــابی گفتم :

 

میدونم پشیمون نمیشـــــم ، این بهترین انتخابیــــه که میتونم داشته باشم ..... به غلط کردن افتادم !

 

حکمت این اعتماد کردنا و شکست خوردنا چیه ه ه ؟!

 

احساس میکنــــــم زیر این اعتمادای شکسته شده کمـــــرم خَم شده . . .

 

 

پ.ن : اولین پست با اسم جدیدم !

  • Like 21
لینک به دیدگاه

بعد از سه روز هنوز هم هنگام ورود با نام کاربری قبلی میام و با ارور سایت مواجه میشم:ws3: سن که زیاد میشه تغییر کردن هم سخت میشه...انعطاف رو از جوون ها یاد بگیریم

  • Like 23
لینک به دیدگاه

این دخدر خانمایی که کاریو بلد نیستن و از دوس پسراشون میخوان انجام بدن لدفن اول مطمئن بشن دوس پسرشون بلده بعد بخوان تا سر قهرمان بازی جلو دوس دخدر یه شخص سومی کار گردنش نیفده ، پیشاپیش از حسن توجه شوما سپاسگذاریم:banel_smiley_4:

  • Like 14
لینک به دیدگاه

جســـارت مـــي خــــواهــد!!! نــزديــک شــدن بــه افــکــار دختــري... کــه روزهـــا...

مــردانــه بـــا زنــدگــي مــي جنـــگد ... امــا شـــب هــا...... بالــشـتـش از هـــق هـــق هـــاي دختــــرانه خيــــس اســـت

  • Like 10
لینک به دیدگاه

داداشم یه دوست داره که یه برادر داره اسمش صالح هست. میگه صالح هروقت میشینه پای غذا؛ نمیخوره که سیر بشه، میخوره که غذا تموم بشه. الان داستان منه. یه ظرف پر انجیر گذاشتم جلوم، زبونم داره میسوزه بس که خوردم و هنوز میذارم تو دهنم. :|

  • Like 8
لینک به دیدگاه

تجربه 31 سال زندگی به من ثابت کرده به هر کسی محبت کنم به شدت هر چه تمام تر اسفالتم میکنه همچین که پهن بشم:icon_razz:

ولی اگر از هر کسی توقع داشته باشم از مادرم توقع نداشتم

از بس که تعارف میکنه و خونه ماها که بچشیم نمیاد دق داد منو

زنگ زدم به خالم که نصیحتش کنه که عزیز من فدات بشم پاشو برو خونه دخترات گفت باشه بهش میگم

الان مادر محترم زنگ زده جای اینکه بگه ممنونم که نگرانمی میگه

انقدر برات سنگین بود دو روز پیش از صبح تا شب خونمون بودی؟:w000:

قیافه من دیدن داشت:w58:

منم متاسفانه نتونستم خودمو کنترل کنم و جوابش رو دادم:hanghead:

ولی این حقم نیست من که همش نگرانشم این جوری جوابمو بده

من زنگ زده بودم بهش بگم من 3.5 روز تنهای تنهام نه پسرا هستن نه وحید بیا خونمون که تنها نباشی:sigh:

دیدم اینجوری حرفید منم اصلا حرفی نزدم:4564:

دو ساعته که فقط دارم اشک میریزم :4564:

گند بزنه به این شانس اه اه اه:whistles:

  • Like 15
لینک به دیدگاه

پیرو پست 3160 همین تاپیک فهمیدم که وقتی عصبانی و یا ناراحتم در یخچال از دستم به تنگ میاد به جراءت میتونم بگم توی دو ساعت 50 بار باز کردم و بستمش:banel_smiley_4:

  • Like 18
لینک به دیدگاه

از زوج پیری سوال کردند : چطوری این همه سال با هم تونستین بمونین ؟

جواب دادند : ما متعلق به نسلی هستیم که اگر خراب می شد تعمیرش می کردیم نه تعویضش

  • Like 26
لینک به دیدگاه

خدایا برای نعمت سلامتی که بهمون دادی ،شکر....

تقریبا 10 روز پیش سر یکی از انگشتام در حین کار با چسب حرارتی واسه کارهای نمایشگاه سوخت،چقدر درد داشت و تازه 2 روزه که تاولش تا حدودی خوابیده ...

تلویزیون رو که روشن کردم برنامه ماه عسل بود با دو تا خواهر و برادر که....:hanghead:

خدایا به همه مریضها به حق همین لحظات شفای عاجل عنایت کن....

  • Like 24
لینک به دیدگاه

همیشه سعی کردم سنگ صبور باشم برای کسایی که باهام حرف میزنن اما کم کم این همه موج منفی برای خودم هم غیرقابل تحمل شده مخصوصا یکی دو روز اخیر که وضعیت یکی از دوستام به شدت نابسامان شده خدایا خودت یه راه نجاتی نشون بده

  • Like 20
لینک به دیدگاه

بیصاحاب بمونی ای دل:banel_smiley_4:

ساعت 8 توی دلم آشوب شد چه آشوبی :4564:

زنگ زدم به مادر گرامی با اینکه حرفا رو خودش بارم کرده بود ولی گفتم باز مادره کلی باهاش حرفیدم و از دلش درآوردم انقدر بعدش حالم خوب شد:w02:

دلم قدر یه گنجشک هم نیست:ws37:

  • Like 19
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...