maryam banoo 3238 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۹۲ وطنم پاره ی تنم ای زادگادهو میهنم بر خاک تو بوسه میزنم ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــران 7 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۹۲ پدر مادر گرامی یه دفعه در عرض 10دقیقه تصمیم گرفتن برن مسافرت شام و ناهار و چیکارکنم این هفته فقط تحویل پروژه دارم 19 لینک به دیدگاه
.Yaprak 15748 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۹۲ موبایلمو پیدا نمیکردم به داداشم میگم گوشیتو بده زنگ بزنم ببینم کجاست ... حالا هرچی میگردم اسممو پیدا نمیکنم ! دیگه آخر سر شمارمو میگیرم میبینم شماره مو به اسم مادر سیو کرده 22 لینک به دیدگاه
Mohammad Aref 120452 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۹۲ واقعاً کسی ذاتش عوض نمیشه. متنفرم از دروغ و سیاه بازی و احساس زرنگی یه ذره هم شرم نمیکنم اگه آبروی همچین کسایی رو تو جمع ببرم 26 لینک به دیدگاه
H O P E 34652 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۹۲ تو تمام این 4 سالِ کارشناسی ، هروقت خدا که من پروژمو کامل و خوب و به موقع انجام میدادم ، آخرین روز و آخرین لحظات زنگ میزدن بهم میگفتن تحویل افتاده عقب این ترم هم که ترم آخره و اسم پروژه شده "پایان نامه" ، اصن عجیب دلم گرفته بود که شنبه قراره تحویلش بدیم و من کارم رو تموم کردم ولی هنوز که هنوزه کسی زنگ نزده به من بگه تحویل افتاده عقب اصن عجیب حالم بد بودا تا اینکه همین چند دقیقه ی پیش دوستم زنگ زد گفت تحویل افتاده سه شنبه کلی انرژی گرفتم انگار سیستم بدنم عادت کرده به این قضیه ، حالم بد میشه غیر از این اتفاق بیوفته 23 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۹۲ یک هفته گذشت... مراسم سومین روز و هفتمین روز هم تمــام شد. همه در ناباوری بودند و هستنـد...! تلاشم را می کنم تا نبودنش مادرم را بیش از این آزار ندهد؛ کسی که برایش عزیــز بود و خاطرات زیادی با او داشت. خـدایــا این سرطان چیست که اینگونه نابود می کند و اینقدر سریع در جزء به جزء بدن ریشه میدواند...! 32 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۹۲ حالا که حال و روزم خوش نیست دارم معنی دوست داشتن دور و بری هام رو درک میکنم . . . 24 لینک به دیدگاه
sahar 91 9480 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۹۲ قصه تمام شد نیمکت درخت سایه باد فقط همینها ماند و نه اما ما خاطراتی که روی اون نیمکت زیر سایه ی زیبای همون درخت بود با باد همسفر شد 13 لینک به دیدگاه
NYC 20977 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 خرداد، ۱۳۹۲ نمیدونم تاحالا تو موقعیتش نبودم و نتونستم که انجام ندادم یا نخواستم که انجام ندادم. 13 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 خرداد، ۱۳۹۲ بعضی از خانمها به نوع خاصی از توجه نیاز دارند نوعی توجه که به سختی میشه ارایه داد و در عین حال که ساده است پیچیده گی خاصی داره نوعی توجه که ادم حتی به خودش هم نمی تونه داشته باشه یا نمی خواد داشته باشه نوعی توجه که دیر متوجه اهمیت اون میشیم یا اصن نمی شیم 19 لینک به دیدگاه
nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 خرداد، ۱۳۹۲ این چندروزه دل شوره و استرس زیادی داشتم اما یهویی یه خبر خوشحال کننده از طرف دیگه بهم رسید....الان دقیقا نمیدونم خوشحال باشم یا نگران ولی دروغ چرا شیرینیه ته دلمو بیشتر دوست دارم...پس دلشوره باید بره بیرون خیلی انتظار این روزارو کشیدمخدایا ممنونم:hapydancsmil: 14 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 خرداد، ۱۳۹۲ از بعضی از آدمها تنها خاطره می مونه و از از بعضی های دیگه هم هیچ ! خاطره ساختن لیاقت می خواد 17 لینک به دیدگاه
Abbas.H 15131 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 خرداد، ۱۳۹۲ اون موقع ها که منصور میخوند : ببین ساختن چقد سخته، ولی ویرونی آسونه ....... نمیفهمیدم چی میگه. الان کاملا میفهمم 13 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 خرداد، ۱۳۹۲ ممنونم از دوست خوبی که امروز صب این پیام را فرستاد و باعث شد روز خوبی را شروع کنم " وقتی قرار است با تمام نفس هایم(با تمام وجودم) بمیرم چرا با تمام ان زندگی نکنم" واقعا چرا؟ 17 لینک به دیدگاه
pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 خرداد، ۱۳۹۲ احترام گذاشتن به حریم خصوصی افراد واقعا مهمه و اونهایی که اینکارو نمیکنن واقعا بی اخلاق هستن... عجب آدمایی هستن اینا... 17 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 خرداد، ۱۳۹۲ گشت ارشاد های عقلم هر روز میترسانند دخترکان قلبم را . . . 16 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 خرداد، ۱۳۹۲ عَطسه می کنند واژه هایم....احساسم سَردش شده.... قَندیل ها یکی یکی فرود می آن بر روی دستی که قلم رو گرفته... می شکنن و خُرد می شن لحظه هایی که ساخته شدن از یخِ موقتی بودن... از آبی که از رود رفته و یخ شده و حالا شکسته... فرقش با آب ریخته شده اینه که این یکی رو زود بِجونبی می تونی جمع ش کنی قبل از آب شدن! عطسه می کنند واژه هایم...انگار احساسم سرما خورده... . . . شَلغم لازم شده احساسم...بار می گذارم بر روی دل..پیچش را کم می کنم تا آرام بپزد این آرام پز.... تا از بُخورِ دل نفس هم باز شود.... 18 لینک به دیدگاه
haniye.a 5626 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 خرداد، ۱۳۹۲ اون موقع که دوست داری باشه...دستتو بگیره...بغلت کنه...نیست الان شدیدا نیاز دارم باشه...حتی به اخمش راضیم...به غیرتی شدنش...به اینکه بخاطر من واسه ناراحت نشدنم جلوی غیرته پدرانشو میگیره و از تو حرص میخوره...به اینکه چندساعت بامن بحث میکنه و من خواسته و ناخواسته بهش توهین میکنمو اون فقط سکوت میکنه...به اینکه تو اوج ناراحتی واسه یه دونه دخترش میخنده تا اشک منم درنیاره... چقدر بده ادم یهویی دلش هوای عزیزترین مرد زمینشو بکنه طوری که نتونه چندساعتم که شده صبر کنه تاببینتش... 12 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 خرداد، ۱۳۹۲ یهو جو برداشت منو موقع برگشت به خونه رفتم لواشک خریدم به فروشنده گفتم خیلی خیلی ترش باشه هیچی دیگه الان آوردم گذاشتم جلو دارم نگاش میکنماین ترش نیست که فرا ترشه موندم چطوری بخورمش یه ذره که میکنم میذارم دهنم عین کسایی میشم که دندون ندارن 16 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده