رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

چرا پاک می کنی هر نوشته ای را که نوشته ای،ای دل؟ هــــــــــــــــــــــــــــــای با تو هستم ای دل،مگر نه اینکه هر سخن که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند؟....بنویس ای دل از رسم بد زمانه و هر چه می خواهد دل تنگت بنویس....بنویس با شجاعت تا بیاموزی به این و آن رسم شجاعت را در این دنیای ترسو.....بنویس به خاطر این مکان(گاه نوشته های نواندیشانی ها)....بنویس تا بدانند که تو هم می دانی و می بینی و می فهمی این را که این دنیا و زندگی و زنده بودن یعنی چه....

پس بنویس اما اینبار بدون پاک کن بنویس

  • Like 5
لینک به دیدگاه

امروز این تاپیک رو دیدم بیقراریم بیشتر شد اصلا از صبح با خودم در حال جنگیدنم:w000:

امروز دلتنگم دلیلش هم اصلا نمیدونم میفمی حرفمو؟عمرا بفهمی:ws3:

http://www.noandishaan.com/forums/thread74006.html#post790830

  • Like 12
لینک به دیدگاه

بعد از یه مدیت طولانی به خاطر متن های زیبای*Rain*عزیز چشم پر اشک شد:5c6ipag2mnshmsf5ju3پدر کلمه عجیبیه:5c6ipag2mnshmsf5ju3خدا رحمتش کنه اللهم صل علی محمد و آل محمد:icon_gol:

  • Like 8
لینک به دیدگاه

خیلی احساس زشتی میکنم. پیشنهاد بازی تو یه فیلم کوتاه بهم داده شده، ولی من چون احساس میکنم زشتم گفتم بلد نیستم. قبلا هم بهم پیشنهاد بازی شد و باز هم بی بروبرگرد گفتم نه، بلد نیستم. البته خب بلد هم نیستم. تا حالا تو فیلم بازی نکردم.

هیچ وقت نمیخواستم بازیگر بشم، فیلمنامه نویسی و کارگردانی رو خیلی دوست دارم. ولی متوجه شدم خیلی سخته، مخصوصا کارگردانی، 4 تا پلان فیلم گرفتم، متوجه شدم اعصاب پولادین میخواهد و تحمل بسیار بالا. تو ایران گمان نکنم من بتوونم کارگردان بشم. :sigh:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

امروز اومده بود برای ستاد آقای س ج مجوز بگیره با ریش تنک پیرهن یقه شیخی سفید شلوار پلنگی و دمپایی ، بعضیا نمیدونم چی فک میکنن این جور لباس و تیپ نشانگر چیه ؟ نشان ادب ؟ نشان شعور ؟ نشان مذهب ؟ نشان چی ؟ به نظر من تنها نشان یک چیز حماقت و آلت دست شدن

  • Like 15
لینک به دیدگاه

الان یکی از کاندیدا میخواست راجع به اعتیاد حرف بزنه، اشکش در اومد:sigh:

امیدوارم حقیق باشه:ws37:

خدا خودت شخص درست رو نشونمون بده

کسی که واقعا لیاقت این سمت رو داره و میتونه به این وضع سروسامون بده:hanghead:

  • Like 14
لینک به دیدگاه

وقتی ندونسته راجع به شغلت اظهار نظر میکنن گُـــر میگیرم ... چشمام سرخ میشه..... یه دنیا از انسانیت فاصله میگیرم و فقط دلم میخواد به کسی که راجع به تو و شغل تو اظهار فضل میکنه حمله کنم و بگم :

 

میدونی تحمل سختی یعنی چی؟ میدونی ترس از دست دادن عزیزترینت یعنی چی؟ میدونی هر دفعه که میگه خداحافظ تمام تنمون میلرزه که نکنه نگاه و خداحافظی آخرش باشه .....

 

تو اینا رو نمیفهمی .... تو فقط دوس داری که تو جمع آروغ روشن فکری بزنی و خودتو نشون بدی .... تو همونی هستی که اگه پاش بیوفته خودتو هویتت رو هم تکذیب میکنی!!

 

ولی نمیشه .... تو ازم خواستی که سکوت کنم !

 

همه ی اون خشم و بغض و کینه تبدیل میشه به یه قطره اشک و یه لبخند مصنوعی و جدا شدن از اون جمع .....

 

 

چقدر دلم میخواد حداقل 1 بار این خشمو به بقیه نشون بدم تا شاید خالی بشم !

  • Like 14
لینک به دیدگاه

27 سال سن داره قبلا به شغل شریف چاقو کشی برای حفظ اسلام و آرمان های عمام اشتغال داشته ، یه مدته فهمیده که دوره قداره کشی تموم شده مثل ده نمکی لباس پلنگیش تبدیل شده به کت شلوار و پیرهن یقه دیپلماتیک ( به قول خودش ) میگه اسلحه ما قلم ماست یه لیسانس نیم بند ازین دانشگاه های نیست در جهان گرفته و یه نشریه راه انداخته و مدام درحال افشاره گری ، برای حفظ آرمان های عمام میخواد بره تو وادی سیاست و تصمیم گیری ، وقتی برگ رد صلاحیتشو بهش دادم خیره شدم به چشماش تا ببینم درک میکنه که چقد احمقه میپرسه بند ج ماده 26 یعنی چی؟ میگم مگه علوم سیاسی نخوندین شما ، در حالی که ریششو میخارونه از در میره بیرون ،و من از تحقیر شدنش لذت میبرم

  • Like 8
لینک به دیدگاه

به نظرم ما مردم ایران دو دسته ایم

یا خوابیم کلا

یا خودمون را به خواب زدیم

ولی خدا کنه بیشتر جز دسته اول باشیم چون به قول معروف امکان بیدار شدنمون هست .

  • Like 11
لینک به دیدگاه

مدرسه که میرفتم یه پاک کنایی بود یه طرفش آبی بود یه طرفش قرمز با طرف آبی که پاک میکردی دفتر پاره میشد با طرف قرمز که پاک میکردی دفتر سیاه میشد ، الان که سال ها میگذره هنوزم اون پاک کن رو دارم وقتی میخوام اشتباهات دفتر زندگیمو پاک کنم یا دفتر پاره میشه یا سیاه کاش میشد اشتباهی نکردgirl_cray.gif

  • Like 12
لینک به دیدگاه

بیچاره یکی از کارگرا میگفت رفتم درخواست تشکیل شورای کارگری بدم( سندیکا کارگری)

چیزی که طبق قانون اداره کار هر کارگری در صورت نداشتن سوءپیشینه و فعالیت های غیر اخلاقی میتونه درخواست بده و با برگزاری انتخابت تشکیل بشه

ولی مسئول یا همون ریس پیمانکارشون گفته"نـــــــــــــه" نمیشه . جسارت نباشه ولی شما سطح سوادتون پاینه مدرک تحصیلی ندارین ...وغیرو

.....

...

..

اصلا میدونید چیه دوستان حتی اگه اون مسئول یا پیمون کار همچین حرفی رو هم نمیگفت درصد بالایی از جامعه فعلی ما همین نظر و تفکر را درمورد جامعه کارگری دارند. در بعضی موراد کارگر تنها یه ابزار یا حتی از اون بدتر یه برده محسوب میشه.

درصورتی که از ته دل و به جرات می دونیم پاک ترین و زحمت کش ترین قشر جامعه همین کارگر ها هستن ادم های بی توقع رنج دیده و بردبار

خیلی از کارگر ها به دلیل شرایط بد اقتصادی خانواده شون از تحصیل محروم شدند ولی این دلیل نمیشه بی استعداد باشند

....

کاش میدونستیم اصل مطلب همیشه انسانیت هست نه چیز دیگری

  • Like 11
لینک به دیدگاه

یادمه قدیما که گوجه کیلو 25 تومن، 50 تومن بود به عنوان غذای حاضری مامانم به زور میداد به خوردمون. حالا گوجه رو قاچ کردم دارم به عنوان میوه میخورم :ws37:

بعد حالا یه درصد فکر کن این یه تیکه هلویی که افتاد رو تختم رو من نخورم. :banel_smiley_4:

  • Like 16
لینک به دیدگاه

یک پشه ای آمد و کنار کیبوردم که نزدیک پایم بود نشست.

 

فکر کردم خون میخواهد، پایم را آرام جلویش گذاشتم تا بخورد، اما در رفت. :hanghead:

پشه هم برای خوردن خون من منتظر است بخوابم، همه مارا در خواب دوست دارند، حتی پشه ها .... :sigh:

  • Like 14
لینک به دیدگاه

اینقدر دلم گرفته که.......... آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآهههههههههههههههههههه بی خیال اصلاً تو نمی فهمی که دردم برای چیست و از چه می گریم و از برای چه زاری می کنم......پس به من بگو چرا باید همچنان با تو درد دل کنم؟؟؟؟؟

  • Like 14
لینک به دیدگاه

حسب امر قاضی القضات..اکبر خان محلوجی....معروف به اکبر گوش بُر...

 

قرار بر این شُدَندی که زمین جد بزرگوار ما...حاج کربلایی میرزای صدرا رو مصادره کُنَندی و به دارایی خان اضافه کنند...:icon_razz:

 

جد ما هم گفت....سگ خورد....الهی خرجِ آفتابه ی خَلات شه....:ws37:

 

سال ها بگذشت....

 

رسید به نسل ما....نوه ی این خان رو دیدمی...

 

بر گوشه ی خیابان نشستی و تیاتر بازی کَردَندی...تیاتر خیابانی...

 

البته شغل شریفی ست...گوش او را بعد از نمایش بگرفتیم به گوشه ای بُردَمی...:w02:

 

گفتمش: ها؟!!!..چه می کنی؟!...گفت نان در می آوریم با این سیاه بازی....

 

گفتم یادم هست خان زاده بودی....ما با لاستیک دوچرخه بازی می کردیم...تو با اُتولِ جد بزرگوار بر ما فخر می فروختی!!!

 

گفت...نگو...هم از اصل افتادیم..هم از اسب!:sigh:

 

همه ی آن ها خرجِ آفتابه خلا شد به گفته ی جد تو!...

 

 

پ.ن:حق دیگرون رو خوردن فقط خوردن مال شون نیست....شعور و فهم و حق اخلاقی شون رو هم بخورین همون حکم رو داره...

 

تازه شاید همون نتیجه...یعنی خرج آفتابه خلا شه....البته آفتابه خلا تو اخلاق می شه....

 

خرج خشک کردن آبی بشه که آبرو بوده و تو آفتابه که حالا ریخته و نمی شه جمعش کرد!...

 

آفتابه نو و کهنه هم نداره:ws37:

  • Like 15
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...