maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آبان، ۱۳۹۲ امشبو هرگز یادم نمیره نه به خاطر اتفاقی که افتاد به خاطر قولی که خودم به خودم دادم 5 لینک به دیدگاه
arian ariaey 1755 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۹۲ دلتنگ کسی که هرگز نبوده ... :icon_gol: 7 لینک به دیدگاه
Run Away 226 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۹۲ امشب دلم میخواد تا فردا می بنوشم من زیباترین جامه هایم را بپوشم من. 7 لینک به دیدگاه
ms13 1488 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آبان، ۱۳۹۲ امشب حس میکنم یک نفر منتظر منه !!! 9 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آبان، ۱۳۹۲ امشب منم و یه حس خفگی . . . 11 لینک به دیدگاه
nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۹۲ امشب به این نتیجه رسیدم که بیشتر مواقع اشتباه از خودمه... چوبشم خواهم خورد!:vahidrk: کی نمیدونم فقط خدا بخیر کنه 11 لینک به دیدگاه
nafis.68 490 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۹۲ ساعت 1:47 دیگه امشب هم نیست داره صب میشه و من در ارزوی یک روز بی دغدغه و اروم خوب شد که امشب با همه ی دردسراش و با همه خبرای بدش تموم شد میدونم فردا روز بهتری خواهد بود 9 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۹۲ باز نمی دونم چمه... داره میشه 3 هفته که اینجوری ام... من چمه؟ چرا خودم هم نمی دونم... چرا این حس خفگی تموم نمیشه؟:hanghead: 10 لینک به دیدگاه
maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۳۹۲ دلم گرفته به اندازه ی تمام روزهای نبودنش ... دلش گرفته به یاد روزهای بودنم؟؟؟؟؟ 9 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۳۹۲ دیشب و پریشب از دست یه دوست انسان نما خیلی ناراحت شدم از حرفاش خیلی دلزده شدماما به جاش امشب یه دوست دیگه بهم یادآوری کرد که دوستای بهتری هم دارم که هوای دور و بریاشو دارن و اونقدر جرات و ادب و فرهنگ دارن که پشت سر آدم دروغ نگن 14 لینک به دیدگاه
Gandom.E 17805 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آبان، ۱۳۹۲ الان که دارم ابن پست رو مینویسم شب نیست ولی در مورد دیشبه هنوز از وقایع دیشب سر درد و تپش قلب دارم و چشمام متورمه.. هنوز نتونستم کابوس دیشبو هضم کنم خدایا خودت مواظب عزیزانم باش و منو زودتر از اونا ببر پیش خودت چون یه لحظه ام طاقت دوری شونو ندارم 11 لینک به دیدگاه
JU JU 7193 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آبان، ۱۳۹۲ پای هر خداحافظی محکم باش ... کم کم ياد خواهی گرفت تفاوت ظريف ميان نگهداشتن يک دست و زنجير کردن يک روح را اينکه عشق تکيه کردن نيست و رفاقت، اطمينان خاطر و ياد ميگيری که بوسهها قرارداد نيستند و هديهها، معني عهد و پيمان نميدهند ... کم کم ياد مي گيری که حتي نور خورشيد هم ميسوزاند اگر زياد آفتاب بگيري بايد باغ ِ خودت را پرورش دهی به جای اينکه منتظر کسي باشی تا برايت گل بياورد ... ياد ميگيری که ميتواني تحمل کني که محکم باشی پای هر خداحافظی ياد می گيری که خيلی می ارزی ... خورخه لوییس بورخس 9 لینک به دیدگاه
JU JU 7193 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آبان، ۱۳۹۲ چقدر، دلم، نگاهی آرام میخواهد و آغوشی مهربان نگاهی زیبا لبخندی از خوشحالی 9 لینک به دیدگاه
JU JU 7193 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آبان، ۱۳۹۲ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام I can't live without I still can feel your arms around me And time cannot erase Since you went away I couldn't find a way to help me through All the colours turn to blue But you never gave me time to say I'm sorry And you know that's so true So true You will never know how much I could love you Cuz you let me down without a reason why Let me tell you now, my love will surround you Even after I run out of tears to cry We could've found a way It ended on a bridge to nowhere And now it's hard to let you go Dancing memories They ask me who was wrong or right They won't let me sleep at night And our different worlds, so often got between us It's all yesterday's rain I have tried to stop in vain You will never know how much I could love you Cuz you let me down without a reason why Let me tell you now, my love will surround you Even after I run out, after I run out of tears to cry You will never know how much I could love you Cuz you let me down without a reason why Let me tell you now, my love will surround you Even after you turn loose and free to fly You will never know how much I could love you Cuz you let me down without a reason why Let me tell you now, my love will surround you Even after I run out, after I run out, even after I run out of tears to cry 6 لینک به دیدگاه
maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۹۲ وقتهایی هست که از درون میشکنی ... آرام و بی صدا ... و تکه هایی که آنقدر درونت را زخمی می کنند تا از درد آرام بگیری 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده