Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ دور از چشم همه...هم جوجه ها هم مامان بابامجرا خیلی ناراحت بودن... تا صبح هی جیک جیک کردن نزاشتن بخوابیم...منم در کنارشون 1 ساعتی گریه کردم حالا دیگه گریه نکن منم افسرده میشم اون وقت بقیه جوجه ها به سلامتی بزرگ شدن یا سرنوشت دیگه داشتن ؟؟ 2 لینک به دیدگاه
titi.kh 1793 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ حالا دیگه گریه نکن منم افسرده میشم اون وقت بقیه جوجه ها به سلامتی بزرگ شدن یا سرنوشت دیگه داشتن ؟؟ باجه باجه:5c6ipag2mnshmsf5ju3 نه دیگه از این جوجه رنگیا بودن... فوقش 1 هفته بیشتر زنده موندن...بعدش به دیار باقی شتافتندبه علت مرگ طبیعی فقط یکیشون زیر پا له شد 1 روز تو کما بود بعد مرد...:icon_pf (34): 2 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ باجه باجه:5c6ipag2mnshmsf5ju3نه دیگه از این جوجه رنگیا بودن... فوقش 1 هفته بیشتر زنده موندن...بعدش به دیار باقی شتافتندبه علت مرگ طبیعی فقط یکیشون زیر پا له شد 1 روز تو کما بود بعد مرد...:icon_pf (34): چه سرنوشت شومی . خدا همشون رو بیامرزه 1 لینک به دیدگاه
Hossein.T 22596 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ این روزا رو پیشبینی میکنم من! 10 لینک به دیدگاه
eder 13732 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ بابا ول کنین اون جوجه هایه مظلوم رو میخواین من چند تا داستان از قدیما بگم تا یکم حالتون عوض شه؟ 1 لینک به دیدگاه
TrueBlue 1583 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ اکثرا آزمایشات علمی رو روی جنس مونث انجام میدن چون بهتر جواب میده توی یک ساعت تاپیک 7 صفحه رفته جلو.چقدر قاتل داریم تو این انجمن. دی: سوسری (سوسک فاضلاب) زیاد کشتم. مگس، پشه، موش، مارمولک، کرم. مارمولک حرفه تخصصی ام بود. با نخ دارشون میزدم. پی: ی بارم چند وقت پیش حواسم نبود، پامو گذاشتم رو جوجه پسر همسایه. پکید بنده خدا. معمولا شمال هم که میریم ماهی زنده میگیرم، من مسئولیت کوبیدنشون به میز رو بر عهده می گیرم. دی: راستی من یه اعتراف دیگه هم باید بکنم. بچه که بودم عشق داشتن بچه گنجیشک داشتم. هرچقدر میگشتم نمیتونستم پیدا کنم، یه بار یه فکر به ذهنم رسید، که چوب بردارم برم لای دوتا ساختمون که گنجیشک ها لونه کرده بودن، بکشم همه بچه گنجیشکا بریزن پائین. منتها خودم دلم نیومد، یعنی مامانم گفته بود که کار بدیه. :5c6ipag2mnshmsf5ju3به یکی از همبازی هام که خیلی تخس بود (یعنی تخس تر از من بود) این پیشنهاد رو دادم، اون هم سریع عملی اش کرد. دی: رفت یه چوب دراز برداشت، بعد رفت بالا پشت بوم، چوبو کشید لای دوتا ساختمون! هرچی گنجیشک و لونه گنجیشک و بچه گنجیشک و تخم گنجیشک بود ریخت بیرون! دی: تقریبا همه بچه گنجیشکایی که گرفته بودیم مردن. چقدر شما ها قاتلید بابا بله بله متوجهم... اره خب جنس مذکرو در جا میکشن چون کلا فایده نداره ای ول خوب بود.راس می گه نه که بزنی تو سرش از دمش که بگیری با ناخنش دمشو میزنه فرار میکنه جدی؟ چه باحال .باینم طی آزمایشاتتون فهمیدید؟ :vahidrk: 5 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ جدی؟ چه باحال .باینم طی آزمایشاتتون فهمیدید؟ :vahidrk: absolutely لینک به دیدگاه
pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ برای عید ماهی قرمز خریده بودیم تا 3 ، 4 سال زنده مونده بود... با دست خفش کردم... 8 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ برای عید ماهی قرمز خریده بودیم تا 3 ، 4 سال زنده مونده بود... با دست خفش کردم... :jawdrop: بابا تو دیگه اخرشی:jawdrop: 4 لینک به دیدگاه
poor!a 15130 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ من انواع گربه ها رو چلاق کردم و دار زدم بعد تا داشتن خفه میشدن ازاد کردم نمیمردنا ولی خب تا دم مردن میرفتن انواع ملخ ها رو بی بال کردم یه کمی که شعورم رسید دیگه نکردم این کارو 9 لینک به دیدگاه
*Mars* 5292 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ خب !!! من تا اونجایی که یادمه حدود 30 الی 40 عدد حشره کشتم !!! وای خدایا منو ببخش!!!! 8 لینک به دیدگاه
الهام. 8079 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ بچه بودم 2تا جوجه داشتم....نارنجی و نازدونه مامانم هرروز واسشون گندم و جو و... آسیاب میکرد میریخت بخورن یه بار رفتم امتجان کردم...دیدم خیلی خشکه...گفتم گناه دارن بیچاره ها یه کم آب توش ریختم نرم شه بعد 2ساعت رفتم بهشون سر زدم دیدم هرکدوم اندازه یه بادکنک باد کردن 12 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ یه مرغ داشتم سرما خورده بود عطسه میکرد بهش امپول پنسیلین زدم خوب بشه ولی فک کنم به پنسیلین حسایت داشت مرد 13 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ راستی بذار اخرین قتلمو بگم همین دو سه ماه پیش بود پشت یه کامیون ولوو با حدود 35 تن وزن نشسته بودم تو باند فرودگاه که یهو یه مار دیدم ماشنو نگه داشتم دنده عقب رفتم نزدیکش از ماشین ترسیده بود دیوانه بجای اینکه فرار کنه یک متر میپرید تو هوا و به لاستیک ماشین حمله میکرد باور کنین پشت اون کامیون از دیدن این صحنه مو به تنم راست میشد خلاصه رفتم روش لهش کردم 7 لینک به دیدگاه
aseman70 790 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ بچه که بودم یه پرنده(نمیدونم چه پرنده ای بود)داشتم اسمش ناوارو بود....برای سیر کردنش چندین کرم خاکی رو براش نصف کردم دادم خورد...چه حالی میکرد..الان که فکرشو میکنم ناراحت میشم..چه خباثتی... . . . .متاسفانه آخرشم گربه گرفتش... 6 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۹۰ اووووه من رو به سال ها قبل بردی وجدان خفته ام بیدار گشت! حدودا 5 سالم بود من و مینا و نادر و حمید رضا توی حیاط خونه گلی تو ده با یه سه چرخه ... آسمون قرمز رو به تاریکی بود نادر و حمید پریدن پشت سه چرخه من و مینا هم مشوق بودیم تا این هیولای شب رو از پا در بیاریم... با سرعت سه چرخه رو هل دادن و رفتن تو دل هیولا... محض محکم کاری 4 یا 5 بار هم از رو جنازش رد شدن تا کامل رو زمین صاف شد! صدای آخرین وک قورباغه مقتول هنوز هم تو گوشم می پیچیه ... 7 لینک به دیدگاه
goddess_s 16415 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۹۰ واجب شد یه NGO ی حمایت از حیوانات بزنیم این جا...این چه وضعشه...سلاح سرد سلاح گرم... عمه جان بیار باغ وحش خودم از شون محافظت میکنم 1 لینک به دیدگاه
haniye.a 5626 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۹۰ بچه بودم با یکی از دوستای خانوادگیمون رفته بودیم شمال دو تا پسر داشت که باهم همه جارو میسوزوندیم رفته بودیم یه ویلایی کناره دریا ویلا دوتا در داشت یکیش باز میشد به سمت دریال یکیش به سمت کوچه و خیابون اون دره که باز میشد به سمت دریا یه ابگیری جلوش بود این ابگیره پر بود از بچه قورباغه ما اون قورباغه هارو میگرفتیم هی از تو صافی ردشون میکردیم هی پرتشون میکردیم اخرش یکی از اون پسرا دید فایده نداره زیر پاش لهشون کرد من او موقع 7 سالم بود ولی اون پسرا یکیشون 10 سالش بود یکیشون 14 سالش نمیدونم اون بزرگه چطور اینقدر خنگ بود که با ما میینشست قورباغه میکشت! 5 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۹۰ حیاطمون خیلی بزرگ بود و همیشه اونجا بازی میکردم و مامانم واسه بازی هام یه پتوی کهنه گذاشته حیاط! و این پتو همیشه گوشه حیاط بود و نقش مبلُ واسم داشت! و یه روز عصر تابستونی فوتبال داشت نشون میداد و بازی بسیار مهمیم بود و همه پای تلویزیون بودن و تنها من تو حیاط بودم و تصمیم گرفتم مبلمو جابه جا کنم و وقتی جابه جاش کردم با یه صحنه وحشتناکی روبرو شدم و یه جیغ کشیدم آخه خیلی ترسیده بودم! و مارمولکا هم ترسیده بودن و اونام فرار میکردن. فک کنم حدود 10 20 تایی بودن! و من رفتم خونه گفتم من از مارمولکا میترسم و میخوام بازی کنم و بغضم کرده بودم و برادرمُ فرستادن که مارمولکارو.... برادرم با کلی غرولند اومد حیاط و با پتو با یک لگد زد روی مارمولکا و مارمولکا .... مارمولکا... جان به جان آفرین تسلیمیدن وقتی برادرم رفت منم نشستم کنار مارمولکا گریه کردم و بدنِ مارمولکارو تو دستم میگرفتم و تازُنوازششون میکردم و تا چند روز حالم بد بود و غصه خوردم چرا با مارمولکا بازی نکردم و چرا کشتمشون! 7 لینک به دیدگاه
TrueBlue 1583 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۹۰ وقتی برادرم رفت منم نشستم کنار مارمولکا گریه کردم و بدنِ مارمولکارو تو دستم میگرفتم و تازُنوازششون میکردمو تا چند روز حالم بد بود و غصه خوردم چرا با مارمولکا بازی نکردم و چرا کشتمشون! اوخی.این یکی خیلی نمکی بود دلم سوخت برا مارمولکای بیچاره. پ.ن.چرا اپرا فلش پلیر نداره ؟ :دی اسمایل نمی تونم بذارم :دی 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده